10 اسلاید صحیح/غلط توسط: دختر ماه :) انتشار: 3 سال پیش 21 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
من کل کتاب اصلی که ترجمه شده رو براتون می زارم
پرده اول، صحنه نوزده
وزارت سحر و جادو، دفتر هرماینی
اسکورپیوس/هری و دلفی/هرماینی در سمت دیگر در اتاق کار هرماینی منتظر ایستاده
اند که در همان لحظه آلبوس/رون وارد میشود و از خستگی روی زمین میافتد.
آلبوس/رون: همه این اتفاقها خیلی عجیبن.
دلفی/هرماینی: کارت عالی بود. خوب جلوش رو گرفتی.
اسکورپیوس/هری: نمیدونم بزنم قدت یا بهخاطر اینکه پونصد بار زنداییت رو
بوسیدی بهت اخم کنم!
آلبوس/رون: رون آدم خیلی خونگرمیه. میخواستم حواسش رو پرت کنم،
اسکورپیوس. و موفق هم شدم.
اسکورپیوس/هری: بعد هم اون حرفی که بابات زد...
دلفی/هرماینی: پسرها... االن هرماینی برمیگرده - زیاد وقت نداریم.
آلبوس/رون: )خطاب به اسکورپیوس/هری( مگه شنیدی؟
دلفی/هرماینی: هرماینی یه زمانبرگردان رو کجا ممکنه مخفی کنه؟ )اطراف
اتاق را میگردد، متوجه قفسههای کتاب میشود.( قفسههای
کتاب رو بگردین.
جستجو را آغاز میکنند. اسکورپیوس/هری با نگرانی به
دوستش نگاهی میاندازد.
اسکورپیوس/هری: برای چی به من نگفتی؟
آلبوس/رون: بابام برگشته بهم گفتهای کاش من پسرش نبودم. به نظرت
شروع جالبی برای گفتگومون میتونست باشه؟
اسکورپیوس/هری در حال تالش برای پیدا کردن پاسخی
مناسب است.
اسکورپیوس/هری: میدونم که اون جریان ولدمورت واقعیت نداره... و میدونی...
ولی بعضی وقتها، فکر میکنم بابام داره به این فکر میکنه
که: چی شد من همچین بچهای رو وارد این دنیا کردم؟
آلبوس/رون: بازم شرف داره به بابای من. مطمئنم بیشتر وقتها داره به
این فکر میکنه که: چطور میتونم این بچه رو پس بدم؟
دلفی/هرماینی تالش میکند اسکورپیوس/هری را به سمت
قفسه بکشاند.
دلفی/هرماینی: شاید بهتر باشه االن به مشکل فعلیمون برسیم.
اسکورپیوس/هری: منظورم اینه که یه دلیلی هست که ما با هم دوست شدیم،
آلبوس... یه علتی داشت که ما همدیگه رو پیدا کردیم،
میدونی چی میگم؟ و علتش هر چیزی که باشه، این
ماجراجویی در مورد اینه که...
سپس نگاهش به کتابی در قفسه میافتد که باعث میشود
اخم کند.
کتابهای این قفسهها رو دیدین؟ کتابهای خیلی خفنی
اینجاس. کتابهای ممنوعه، کتابهای طلسم شده.
آلبوس/هری: چگونه ذهن اسکورپیوس را از مشکالت سخت احساسی
منحرف کنیم. او را به یک کتابخانه ببرید.
اسکورپیوس/هری: همهی کتابهای بخش ممنوعه و یه سری کتاب دیگه
اینجاس. »شیطانیترین جادوها«. »دوستان قرن پانزدهم«.
»غزلهای یک جادوگر« - این کتاب حتی توی هاگوارتز هم
مجاز نیست!
آلبوس/رون: »سایهها و ارواح«. »راهنمای تاجریزی ارتباط با مردگان«.
دلفی/هرماینی: اینا کم کتابهایی نیستن واسه خودشون، مگه نه...
آلبوس/رون: »تاریخچه حقیقی جادوی عقیق.« »طلسم شکنجهگر و
راهنمای سوءاستفاده از آن«.
اسکورپیوس/هری: اینجا رو نیگا. اوه. »چشمان من و راهنمای دیدن فرای چشم
درون« اثر سیبل تریالنی. یه کتاب پیشگویی. هرماینی
گرنجر از پیشگویی متنفره. خیلی جالبه. این یه کشف...
کتاب را از قفسه بیرون میکشد. کتاب بصورت طاق باز زمین
میافتد و شروع به صحبت میکند.
کتاب: بخش اول، دهم است، نشانهای دلسردکننده.
آن را دره پیدا خواهید کرد ولی در ره نیست.
اسکورپیوس/هری: عجب. کتابی که حرف میزنه. یه کم عجیبه.
کتاب: بخش دوم، در میان ضمیر آدمیان، متکبرترین است.
تو نیستی، او نیست، نه ما و نه آنها.
و بخش سوم، هم دامی است برای ماهی و هم مسیری جهت
طی شدن.
آلبوس/رون: یه معماست. داره یه معما میگه.
کتاب: گشتی در شهر، سفری تعیین شده.
دلفی/هرماینی: چیکار کردی؟
اسکورپیوس/هری : من، آه، یه کتاب رو باز کردم. کاری که - در تمام عمرم روی
این کره خاکی – هیچوقت کار خطرناکی نبوده.
کتابها به حرکت در میآیند و آلبوس/رون را به چنگ
میآورند. او به سختی از چنگشان فرار میکند.
آلبوس/رون: این دیگه چه وضعشه؟
دلفی/هرماینی: به عنوان سالح ازش استفاده کرده. اون کتابخونه ش رو به
یه سالح تبدیل کرده. اینجا همون جاییه که زمانبرگردان
وجود داره. معما رو حل کنیم زمانبرگردان رو پیدا میکنیم.
آلبوس/رون: بخش اول، دهم است. آن را دره پیدا میکنید ولی در ره
نیست. د... حرف »د«...
کتابها سعی میکنند دلفی/هرماینی را در برگیرند.
اسکورپیوس/هری: بخش دوم، نه ما هست و نه آنها. متکبرترین در میان ضمیر
آدمیان است...
دلفی/هرماینی: )با هیجان( من! دِ-مِن...تور. باید یه کتاب درمورد دیوانه
سازها ]دمنتور[ پیدا کنیم. )قفسهی کتاب او را به درون خود
میکشد.( آلبوس!
آلبوس/رون: دلفی! معلومه چه خبره؟
اسکورپیوس/هری: تمرکز کن، آلبوس. کاری رو بکن که اون میگه. یه کتاب در
مورد دیوانهسازها پیدا کن و خیلی مراقب باش.
آلبوس/رون: ایناهاشش. »دیوانهسازان سلطهگر: تاریخ حقیقی آزکابان«.
کتاب از باالی قفسه به پرواز در میآید و با تاب خطرناکی به
اسکورپیوس/هری حمله میکند و او مجبور میشود جاخالی
دهد. او محکم با قفسهای برخورد میکند که سعی بر بلعیدن
او دارد.
کتاب: من در قفس زاده شدم
اما با خروش آن را در هم شکستم
گونت درون من
مرا با ریدل آزاد کرد
از آنچه باعث نیستی من میشد.
آلبوس/اسکورپیوس: ولدمورت.
دلفی که به شکل خود بازگشته، در میان کتابها فرو میرود.
دلفی: سریعتر حلش کن!
دلفی در حالی که جیغ میزند دوباره به داخل کشیده
میشود.
آلبوس/رون: دلفی! دلفی!
سعی میکند دلفی را بگیرد، اما اثری از او نیست.
اسکورپیوس/هری: دوباره به شکل خودش دراومده بود... متوجه شدین؟
آلبوس/رون: نه! چون بیشتر نگران این بودم که یه قفسهی کتاب داشت
اونو میخورد! یه چیزی پیدا کن. هر کتابی که در مورد
ولدمورت باشه.
یک کتاب پیدا میکند.
»نوادهی اسلیترین«؟ به نظرت خودشه؟
کتاب را از قفسه بیرون میکشد، کتاب به جای خود
برمیگردد، آلبوس/رون توسط قفسهی کتاب بلعیده میشود.
اسکورپیوس/هری: آلبوس؟ آلبوس!!
اما اثری از آلبوس/هری نیست.
خیلی خب. این که نیست. ولدمورت. ولدمورت. ولدمورت.
قفسهها را بررسی میکند.
»ماروولو: حقیقت«، این باید خودش باشه...
کتاب را باز میکند. کتاب دوباره پرتاب میشود و نوری
کورکننده تابیده میشود و صدایی بمتر از قبل به گوش
میرسد.
کتاب: من موجودی هستم که ندیدهای
تو هستم. خودم هستم. طنینی غیرمنتظره.
گاهی جلو هستم، گاهی عقب،
همراهی همیشگی، چرا که ما به هم پیوستهایم.
آلبوس از میان کتابها پدیدار میشود. دوباره به شکل
خودش درآمده است.
اسکورپیوس/هری: آلبوس...
سعی میکند آلبوس را بگیرد.
آلبوس: نه. فقط... فــــــــــکر کن.
آلبوس با شدت دوباره به درون قفسهی کتاب کشیده
میشود.
اسکورپیوس/هری: ولی من نمیتونم... طنینی نامرئی، یعنی چیه؟ من تنها
کاری که خوب بلدم فکر کردنه و وقتی که الزمه فکر کنم...
نمیتونم.
کتابها او را به داخل خود میکشند؛ او ناتوان است. وضعیت
ترسناکی است.
سکوت حاکم میشود.
سپس بنگ... رگباری از کتابها از قفسه آزاد میشوند...
و اسکورپیوس دوباره ظاهر میشود. کتابها را با ضربه به
کنار میراند.
اسکورپیوس: نه! این کارو نمیکنی! سیبل تریالنی. نه!!!!
به اطرافش نگاه میکند، درکتابها غرق شده اما پرانرژی
است.
این کارها اشتباهه. آلبوس؟ صدامو میشنوی؟ تمام این
بدبختیها برای یه زمانبرگردان کوفتی. فکر کن،
اسکورپیوس. فکر کن.
کتابها تالش میکنند او را به چنگ بیاورند.
همراهی همیشگی. گاهی عقب. گاهی جلو. صبر کن ببینم.
توجه نکرده بودم. سایه. جواب سایه است. کتاب »سایهها و
ارواح«. باید خودش باشه...
او از قفسه باال میرود، ولی کار وحشت آوری است چرا که
قفسه به سوی او قد علم میکند و با هر قدم به دنبال گرفتن
اوست.
کتاب را از قفسه بیرون میکشد. کتاب بیرون میآید و سر و
صدا و هرج و مرج ناگهان متوقف میشود.
یعنی اون...؟
ناگهان سر و صدایی به گوش میرسد و آلبوس و دلفی از
قفسهها بیرون افتاده و نقش بر زمین میشوند.
شکستش دادیم. کتابخونه رو شکست دادیم.
آلبوس: دلفی، تو حالت...؟
دلفی: وای. عجب ماجرایی بود.
آلبوس متوجه کتابی میشود که اسکورپیوس روی سینهاش
نگه داشته است.
آلبوس: اونه؟ اسکورپیوس؟ چی داخل کتابه است؟
دلفی: به نظرم بهتره ببینیم چیه، موافقین؟
اسکورپیوس کتاب را باز میکند: وسط آن... زمانبرگردانی
در حال چرخش است.
اسکورپیوس: زمانبرگردان رو پیدا کردیم... هیچوقت فکر نمیکردم این
قدر پیش بریم.
آلبوس: رفیق، حاال که اینو به دست آوریم، قدم بعدی نجات دادن
سدریکه. سفر ما تازه شروع شده.
اسکورپیوس: تازه شروع شده و تقریباً ما رو نصفه جون کرده. خوبه. خیلی
خوب میشه.
زمزمهها بلند شده و به خروش تبدیل میشوند. و صحنه
سیاه و قطع میشود.
از پارت 12 پرده دوم شروع میشود
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)