نظر یادتون نره
در یک شهر عادی یه دختر عادی زندگی میکرد که اسمش میرای بود، میرای زندگی خیلی عادی داشت و در کنار مادر و پدرش(امیلی و لوکا)زندگی میکرد. یک شب میرای خوابید و وقتی رفت برای صبحونه رفت پایین دید که امیلی و لوکا(مادر و پدرش)توی پذیرایی و اشپزخونه نیستن، رفت توی اتاقشون اما اونجا هم نبودن
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
قشنگ بود و لطفا داستان منم بخون
برو تو پروفایلم
اره خوندم خیلی قشنگ بود، بقیه هم برید بخونید جالب بود
سلام حتما ادامه بده
باشه حتما عزیزم🙂
عالی بود😉❤
بعدی
فقط یکم بیشتر بنویس😊❤
باشه حتما، ممنون عزیزم که نظر دادی