
من کل کتاب اصلی که ترجمه شده رو براتون می زارم
دراکو: پس حاال برای پیدا کردن بچههامون باید دست به دامن مشنگها بشیم؟ نکنه در مورد زخم هری هم بهشون گفتی؟ هرماینی: ما خیلی به ندرت از مشنگها درخواست کمک کردیم. ضمناً هیچکس نمیدونه زخم هری چه ارتباطی به این ماجرا میتونه داشته باشه، اما مطمئناً مسئلهایه که کامال جدی میگیریمش. کارآگاههای ما در حال حاضر دارن از تمام کسایی که توی جادوی سیاه سابقه دارن پرس و جو میکنن و - دراکو: این مسئله هیچ ربطی به مرگخوارها نداره. هرماینی: من مثل تو نمیتونم انقدر مطمئن باشم. دراکو: بدون دلیل حرف نمیزنم، دارم حقیقت رو میگم. اون ابلههایی که تو این دوره زمونه دنبال جادوی سیاهن... جرئت نمیکنن به پسر من که یه مالفویه نزدیک بشن. هری: مگر اینکه یه چیز جدیدی اون بیرون سر بلند کرده باشه، چیزی که - جینی: من با دراکو موافقم. اگه قضیه آدمربایی باشه – دزدیدن آلبوس رو میتونم بفهمم، ولی دزدیدن هر دوی اونا با هم... هری نگاهش را به جینی خیره میکند و متوجه میشود که او از هری میخواهد که چه چیزی را مطرح کند. دراکو: ضمن اینکه اسکورپیوس پیشرو نیست، دنبالکنندهس، برخالف همهی چیزهایی که سعی کردم براش درونی کنم. پس شکی
نیست که این آلبوس بوده که اون رو از قطار بیرون برده و سؤال من اینه که اونو کجا ممکنه بُرده باشه؟ جینی: هری، هم تو میدونی و هم من، که این دو تا فرار کردن. دراکو متوجه نگاه خیرهی این زوج به یکدیگر میشود. دراکو: چیزی میدونی؟ پس چرا بهمون نمیگی؟ سکوت میشود. هر نوع اطالعاتی رو که دارین مخفی میکنین، توصیه میکنم همین االن مطرح کنین. هری: روز قبل از این اتفاق، من و آلبوس با هم بحثمون شد. دراکو: و... هری درنگی میکند و سپس شجاعانه چشم در چشم دراکو میشود. هری: و بهش گفتم که وقتهایی بود که من آرزو میکردم که تو پسرم نبودی. سکوت دیگری برقرار میشود. سکوتی قدرتمندتر. و سپس دراکو قدمی سهمگین به سمت هری برمیدارد. دراکو: اگه بالیی سر اسکورپیوس بیاد... جینی بین هری و دراکو میآید. جینی: بیخود تهدید نکن دراکو، لطفاً اینکارو نکن
دراکو: )فریاد میزند( پسر من گم شده! جینی: )به همان میزان فریاد میزند( مال منم همینطور! دراکو متوجه نگاهش میشود. فضای اتاق واقعا احساسی میشود. دراکو: )لبش کج میشود، درست مانند پدرش میشود( اگر به طال نیاز دارین... هر چیزی که مالفویها دارن... اون تنها وارث منه... تنها باقیمونده از خانوادهمه. هرماینی: وزارتخونه کلی منابع داره، ممنونم دراکو. دراکو تصمیم به ترک اتاق میکند. متوقف میشود. به هری نگاهی میاندازد. دراکو: برام هیچ اهمیتی نداره که چیکارها کردی و کیها رو نجات دادی، تو یه نفرین دائمی روی خانواده من هستی، هری پاتر
پرده اول، صحنه هجده وزارت سحر و جادو، راهرو اسکورپیوس/هری: حاال مطمئنی که اون توئه؟ نگهبانی از کنارشان رد میشود. اسکورپیوس/هری و دلفی/هرماینی سعی میکنند حفظ ظاهر کنند. بله، جناب وزیر، من با قاطعیت فکر میکنم این مسئلهایه که وزارتخونه باید به خوبی روش فکر کنه، بله. نگهبان: )در حالی که سرش را به نشانه سالم تکان میدهد( جناب وزیر. دلفی/هرماینی: اجازه بده با هم روش فکر کنیم. نگهبان میرود، آنها نفس راحتی میکشند. این فکر عَموم بود که از محلول راستی استفاده کنیم... اونو توی نوشیدنی یکی از مقامات وزارتخونه ریختیم که برای مالقاتش اومده بود. اون بهمون گفت که زمانبرگردان رو
نگه داشتن و حتی بهمون گفت که کجا... دفتر شخص وزیر سحر و جادو. او به دری اشاره میکند. ناگهان صدایی را میشنوند. هرماینی: )از بیرون صحنه( هری... باید در موردش حرف بزنیم... هری: )از بیرون صحنه( چیزی نیست که بخوایم در موردش حرف بزنیم. دلفی/هرماینی: وای، نه. آلبوس/رون: هرماینیه. و بابام. دلهرهای ناگهانی و فراگیر آنها را در بر میگیرد. اسکورپیوس/هری: خیلی خب. یه مخفیگاه. هیچ مخفیگاهی نیست. کسی افسون نامرئیکنندهای بلده؟ دلفی/هرماینی: بریم... توی دفترش؟ آلبوس/رون: داره به سمت دفترش میاد. دلفی/هرماینی: جای دیگهای نیست که بریم. سعی میکند در را باز کند. دوباره سعی میکند. هرماینی: )از بیرون صحنه( اگه با من یا جینی در موردش صحبت نکنی... اسکورپیوس/هری: عقب وایسین. الوهومورا
چوبدستیش را به سمت در نشانه میگیرد. در روی لوال میچرخد و باز میشود. با خوشحالی پوزخندی میزند. آلبوس. نذار بیاد تو. حتماً تو باید وایسی. هری: )از بیرون صحنه( چه حرفی برای گفتن هست؟ آلبوس/رون: من. چرا؟ دلفی/هرماینی: خب، ما دو تا که نمیتونیم باشیم، میتونیم؟ ما خود اوناییم. هرماینی: )از بیرون صحنه( مسلماً حرفی که بهش زدی اشتباه بود... ولی... اینجا موضوعات بیشتری هست که باید در نظر گرفت... آلبوس/رون: ولی من نمیتونم... نمیتونم... شلوغی کوچکی در میگیرد و بعد در نهایت آلبوس/رون بیرون در میایستد و در همین حال هرماینی و هری از بیرون وارد صحنه میشوند. هری: هرماینی، ممنون که نگرانی ولی اصالًنیازی نیست... هرماینی: رون؟ آلبوس/رون: خوب غافلگیرت کردم!!! هرماینی: اینجا چیکار میکنی؟ آلبوس/رون: مگه یه مرد برای دیدن زنش بهانه ای لازم داره؟
محکم هرماینی را میبوسد. هری: من باید برم. هرماینی: هری. میخوام بگم که... هر چی که دراکو بگه... چیزهایی که به آلبوس گفتی... به نظرم اینکه فکرتو مشغولش کنی فایدهای برای هیچکس نداره. آلبوس/رون: اوه، دارین در مورد این صحبت میکنین که هری گفت گاهیاوقات آرزو میکنه کاش من... )حرفش را اصالح می کند( آلبوس پسرش نبود. هرماینی: رون! آلبوس/رون: بهتره آدم حرف دلشو بیرون بریزه، من همیشه همینو میگم... هرماینی: باالخره میفهمه... همهی ما حرفهایی میزنیم که حرف دلمون نیست. خودش میدونه. آلبوس/رون: ولی اگه بعضیوقتها حرفهایی بزنیم که حرف دلمون باشه... اون وقت چی؟ هرماینی: رون، باور کن االن وقت این حرفها نیست. آلبوس/رون: البته که نیست. خداحافظ، عزیزم. آلبوس/رون رفتن هرماینی را تماشا میکند، به این امید که از دفتر خود رد شده و دور میشود. ولی البته که رد نمیشود. میدود تا قبل از اینکه هرماینی وارد دفترش شود راه او را سد کند. یک بار راه او را سد میکند، و بعد دوباره
راه او را سد میکند، هرماینی: چرا جلوی دفترم رو گرفتی؟ آلبوس/رون: من جلوی چیزی رو نگرفتم. هرماینی دوباره به سمت در میرود، او دوباره جلویش میایستد. هرماینی: چرا دیگه. بذار برم توی اتاقم، رون. آلبوس/رون: بیا یه بار دیگه بچهدار بشیم. هرماینی سعی میکند با چاالکی از او رد شود. هرماینی: چی؟ آلبوس/رون: یا اگه بچهدار نشیم، یه تعطیالت بریم. من یه بچه میخوام یا یه تعطیالت و در این مورد اصرار میکنم. بعداً در موردش صحبت کنیم، عزیزم؟ هرماینی برای آخرین بار سعی میکند وارد اتاق شود، او با یک بوسه راهش را سد میکند. این تبدیل به یک کشمکش کامل میشود. مثالً شاید همراه با یه نوشیدنی توی پاتیل درزدار؟ دوستت دارم.
هرماینی: )نرم میشود( اگه بازم گلولهی بوگندویی این تو باشه، کاری میکنم که مرلین هم نتونه به دادت برسه. باشه. به هر حال االن قراره مشنگها رو از آخرین وضعیت باخبر کنیم. هرماینی از صحنه خارج میشود. هری نیز با او خارج میشود. آلبوس/رون رویش را به سمت در برمیگرداند. هرماینی دوباره وارد صحنه میشود، این بار به تنهایی. یه بچه... یا... یه تعطیالت؟ بعضی روزها تو حال خودت نیستی، میدونستی؟ آلبوس/رون: برای همین با من ازدواج کردی دیگه، مگه نه؟ شوخ طبعی شیطنتآمیزم. هرماینی دوباره از صحنه خارج میشود. آلبوس/رون میخواهد در را باز کند اما دوباره هرماینی وارد میشود، او نیز در را میبندد. هرماینی: بوی ماهی میاد. مگه بهت نگفتم دیگه از اون ساندویچهای ماهی انگشتی نخور. آلبوس/رون: حق با توئه. هرماینی از صحنه خارج میشود. او بررسی میکند که هرماینی رفته باشد و در حالی که در را باز میکند نفس راحتی میکشد.
....................................................................................................................................................................................................................................................................................
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ایولللللل
ممنون از اینکه ب اشتراک گذاشتیش😇
خواهش میکنم