
سلام خدمت شما دوستان عزیز اومدم با پارت ۲۹ و پارت یه دونه به اخر و بعدش این داستان تموم خواهد شد و بعد داستان احتمالا کلی تست بزارم خوب حالا بحث برای بعد داستان نکنیم و بریم سراغ داستان انچه گذشت هم به درخواست یکی از دوستان گلم اضافه کردم چون بکم دیر مینویسم

انچه گذشت.... خوب دوستان در پارت قبلی ارباب تاریکی خودشو نشون داد و جنگ سختی در گرفت و بعد تمام ابر قهرمانا و ابر تبکار ها از دنیای دیگه هم اضافه شدن و با هوش و ذکاوت مرد اهنی و قدرت بقیه تاریکی شکست خورد و بعد جنگ هم کت نوار به نادیا هماهنگ کرد که یه برنامه ای برای کشف هویت برگزار کنه خوب بریم سراغ ادامه داستان ....

فردا صبح از زبان مرینت: به هزار بدبختی یه نگاه به ساعت انداختم و دیدم ۱۰ و نیمه اما هنوزم خسته بودم و حس تکون دادم دستم رو هم نداشتم که چشمام باز و بسته میشد و گیج گیج بودم و ..😴 😴 از زبان ادرین : گوشیمو برداشتم و دیدم ساعت ۱۲ شده و مرینت هنوز خوابه و بعد خودم بلند شدم و مرینت رو هم بیدار کردم اما به بدبختی چون خیلی سنگین خوابیده بود و بعدش یه دوش گرفتیم و خستگیمون تا یه حدی در رفت و لباس پوشیدیم و وقتی رفتیم سمت اشپزخونه دیدیم اسونا یه تدارک مفصل دیده و ماهم صبحونه خوردیم و ( ۱۲ ظهر صبحونه 😂😳 نهار کجا جا میشه پس 😂 ) و بعد رفتیم سمت اتاق الیزابت و اریان و در زدیم که گفتن الان میایم و چن دیقع بعدش ...

از اتاق اومدن بیرون و بعد صبح بخیر گفتن اوناهم یه چیزی خوردن و بعد هر کسی مشغول کارش شد و به ۲ ساعت بعد نهار حاضر شد و هممون نهارمون رو خوردیم و انصافا خیلی چسبید و اسونا به کارش مشغول شد و ماهم رفتیم تا کم کم اماده بشیم و با بقیه هم هماهنگ کنیم (ساعت الان 1:50 دقیقه هست ) وخلاصه با خیالی راحت و بدون هیچ عجله ای اماده شدیم و سر موقع هم به برنامه رسیدیم ...... از زبان ادرین: وقتی رسیدم نادیا خوش امد بهمون گفت و دیدم داخل همه شخص های مهم کشور حضور دارن از جمله رییس جمهور که اخرای کارش بود شهردار و ....... و ما هم با همشون احوال پرسی کردیم و برنامه شروع شد و بعد نادیا رو به ما کرد و گفت : خب الان فک کنم همه مردم پاریس خوشحال هستن چون بالاخره بعد ۲۰ سال میفهمیمدکه فرشته هایی که همیشه پاریس رو نجات میدادن کیا بودن . و لیدی باگ هم گفت : خب این حس دو طرفش چون ماهم این مسئولیت سنگین از روی دوشمون برداشته میشه و میتونیم بدون ترس از لو رفتن هویت و به هطر افتادن جانمون توی خیابون ها راه بریم .که نادیا گفت خوب مردم رو بیشتر از این معطل نمیزاریم که گفتم اره و هممون پاشدیم و .....

و تبدیل به خودمون شدیم و همه برگاشون ریخت و حسابی کف کرده بودن . مخصوصا نادیا که قیافش دیدنی بود .و بعد اینکه خودش رو جمع و جور کرد ولی هنوز توی شک بود چند تا سوال کرد و بعد اینکه برنامه تموم شد کل کادر خبر ریختن سرمون و سلفی میگرفتن و بعد اینکه تموم شد تبدیل شدیم و برگشتیم خونمون و لباس عوض کردیم که ..... مرینت نشست روی مبل و گفت اخهیششششششششسشششششش بالاخره این مسئولیت از روی دوشمون برداشته شد واقعا خیلی سخت بود که قهرمان شهر باشی اما کسی نباید بودنه کی هستی که گفتم موافقم واقعا کمر شکن بود اما بالا خره تموم شد و دیگه نیازی به پنهان کردن هویتمون نداریم که گفت اره و خلاصه تلویزیون رو روشن کردیم که همه شبکه ها در مورد ما بود و اعصابمون داغون شد و خاموشش کردیم و رفتیم تا به کارامون برسیم و بعد اینکه تموم کردیمشون شام خوردیم و و خوابیدیم 😴😴😴😴

از زبان ماریا : صبح بعد اینکه صبحونمو خوردم رفتم مدرسه و وقتی رسیدم همه ریختن سرم و کلی ازم امضا میگرفتن همینطور سلفی که زنگ خورد و رفتیم سر کلاس و منم رفتم سر جای همیشگیم نشستم که تونی اومد گفت : به به قهرمان ما چطوره که گفتم تونی مسخره میکنی گفت نه جدیم که گفتم : ولش کن قهرمان بودن زیادم خوب نیست کلی دردسر داره .که تونی گفت میدونم که خاست چیز دیگه ای بگه معلم اومد و درس رو شروع کرد . از زبان اریان : بعد از صبحونه رفتم تا به خونه خودمون سر بزنم که دیدم تمومش کردن و فقط پارکینگ و فواره های حوضش مونده و بقیه تا خاستن بریزن سرم و سلفی و امضا بگیرین در رفتم و وقتی رسیدم خونه گوشیمو از شارژ کشیدم و دیدم بالای 100000 ایمیل برام اومده و الیزابت هم همینطور و بابا مامانم هم اینطور بلکه بیشتر و همه ایمیل تشکر بود . و مشغول خوندن و حذف کردنشون بودم که .....

که ماریا از مدرسه اومد و طبق معمول همیشه بعد کمی استراحت تکلیف هاشو تموم کرد اومد توی سالن و روی مبل نشست. و منم بعد اینکه ایمیل ها رو تموم کردم و همشون رو حذف کردم دیدم ساعت 1:00 شده و بلند شدم و صورتمو یه اب زدم و نهارم رو خوردم و بعد ش با الیزابت رفتیم داخل اتاق .از زبان ادرین: با مرینت رفتیم داخلش اتاق و من همینطور روی تخت داشتم با لپ تاپ لیست هزینه ها شرکت رو نگاه میکردم و مرینت هم موهاشو شونه میکرد . و جفتمون سرگرم کار خودمون بودیم که یهووووووووووووووووو

خوب دوستان شرمنده جای حساس تموم کردم ولی عوضش قول میدم پارت بعدی رو زود بنویسم و امیدوارم شما هم استقبال کنین . 1 بزنین اسلاید بعد چون براتون یه چالش دارم و همینطور یه نظرسنجی .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ali84
| 5 روز پیش
نه
ولی دنبال یک دختر خوب و متشخص هستم
علی تو یک دروغگو و خیانت کار بی عیاری
اسمش هم علی نیست
حسینه
حالا هر چی
مهم اینه که هم دروغگو هست هم خیانت کار
Mohsen
غمگین
| 3 روز پیش
لیسا خانم
ما یه گر:‑Xوه توی روB-)بیکا. زدیم
خوشحال میشیم بیای
MoHsEn1386Ms
ا:-*ید «ی بنده هست
کوروش هم هست و همینطور علی مانی و .....
خلاصه هممون هستیم
از پیشنهادی بهم دادی تشکر میکنم
نه ممنون
هر طور مایلی
ali84
| 23 ساعت پیش
نه
ولی دنبال یک دختر خوب و متشخص هستم
یعنی چی نداری ؟ خودت تست ساختی که عشقم الناز تولدت مبارک
علی ۸۴
شما دوس دختر داری ؟
لیسا خانم
ما یه گر:‑Xوه توی روB-)بیکا. زدیم
خوشحال میشیم بیای
MoHsEn1386Ms
ا:-*ید «ی بنده هست
کوروش هم هست و همینطور علی مانی و .....
خلاصه هممون هستیم
نه
ولی دنبال یک دختر خوب و متشخص هستم
عالی
مرسی
محسن علی بدون هیچ مسخره بازی ای فکر کنید همون علی ام در مورد داستانم نظر بدید دوست دارم داستانم قشنگ بشه
من میخونمش اما نظرم هموناس که بهت گفتم
باشه
سعی میکنم بهترش کنم
سلام دوستان
MoHsEn1386Ms
ای .....دی
رو}:‑)بیک.ا بندس
نص.ب دارین که بیاین من عضوتون میکنم
ندارین هم بکنین.
منتظرتونم
منم بیار دان کردم
سلام محسن چخبر خوبی
مث همیشه جالب بود داستانت
ممنون نظر لطفته
محسن میشه ش. م. ا. ر. ه. ا. ت. رو بدی
ای بابا منتشر نشد
خب یه بار دیگه میگم
علی جان شرمنده ش.م.ا......رع یه چیز شخصیه اینو نمیتونم بدم
اوکی
نمیشه اسمش رو گذاشت قدرت ولی دوست داشتم کت نویر بودم
بیشتر ابر قهرمان پس