ببخشید بابت تاخیر😢 این پارت یه کوچولو هیجان انگیزه😋😋😋 خوب میشد بزنم چهار نفر بکشم ولی اینطوری شخصیتای داستانم همه تموم میشن 😂😂🤦♀️🤦♀️🤦♀️ خب بریم سراغ داستان...
کارل چند متر اونورتر افتاد و اخش دراومد. آروم و با ترس سرم رو برگردوندم که با قامت بلند و بالای پادشاه مواجه شدم!!! پادشاه کنارم نشست و دستش رو روی سرم گذاشت و گفت: حالت خوبه؟ توی چشمهاش زل زدم. ترسی که توی نگاهش بود و اون لبخندی که روی لبش بود رو درک نمیکردم. اصلا برای چی اون اینجاست؟ اومده که نجاتم بده؟ از کجا میدونست توی خطرم؟ این افکار توی ذهنم بودن ولی نمیتونستم به زبونشون بیارم انگار که زبونم قفل شده باشه! پادشاه بهم کمک کرد که بلند بشم و با تنفر به کارل خیره شد؛ توجهم به اون دروازهی طلایی رنگ پشت سر پادشاه جلب شد، درست مثل اون دروازهای که توی جزیرهی پریان بود! یه دفعه نور طلایی پر رنگ شد و یه نفر از توی دروازه بیرون اومد...
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
عالی بود و حدس میزنم زنی که هیولا ها خوردنش مادر آلیس باشه لطفا سریعتر قسمت بعدی رو بزار که تازه داره هیجان انگیز میشه💗
عالیییئیییییییییی
عالی عالی ......
عالی👌
ادامه بده 👍
لطفا به تست های منم سری بزنید.
خییییلییییییییییییی دوسش داشتم.ممنون بابت تست و داستانه واقعا خوب بود.باید برای دوستام بفرستمش..