9 اسلاید صحیح/غلط توسط: negar انتشار: 3 سال پیش 154 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
این پارتو زیاد نوشتم لایک و کامنت یادت نره
که دستای ی نفر دور کمر حس کردم یونگی بود
+: ا.ت خیلی خوشگل شده بود یونا ادم بدی هم نبودا بعد از رفتن یونا رفتم تو اشپزخونه و اروم از پشت ا.ت بغل کردم
+ ا.ت ...... یونا خیلی ادم بدی هم نیستا
_ تازه به این نتیجه رسیدی..... ولم کن بزار کارمو بکنم
محکم تر بغلش کردم
+ نمیخوام ....ا.ت همیشه به دوستت بگو بیاد خوشگلت کنه و بره
_ یعنی الان داری میگی اون بهتر از من میفهمه من زشتم هر وقت اون میاد خوشگلم میکنه خوشگل میشم
+ نه من این نم...
_ نه دیگه منظورتو فهمیدم اقای مین
دستمو از دور کمرش باز کرد و مشغول شد وای یونگی گند زدی
_: دوباره مشغول پخت و پز شدم که صدای زنگ در اومد
_ برو ببین کیه
+ الان میرم
رفت و درو باز کرد
_ کی بود
+ مامان و بابام دیگه
_ مگه باباتم میاد + نه پس تنها بیاد مامانم .....بعدشم مشکلی داری
_ نه ....نه اصلا
یاد حرفای اون دفعه پدرش تو بیمارستان شدم تو فکر بودم که با صدای در به خودم اومدم
+ سلام مامان و سلام بابا
بعد از بغل کردن و احوال پرسی یونگی
_ سلام مادر جون و ......س...سلام پدرجون خم شدم و احترام گذاشتم و وایسادم کنار یونگی از بابای یونگی خجالت میکشدم
( علامت مامان یونگی ¶ و بابای یونگی÷)
¶ سلام عروس خوشگلم
÷ س.....سلام دخترم
_ معذرت میخوام ولی من برم غذا رو اماده کنم
¶ برو عزیزم الان منم میام
رفتم تو اشپزخونه و سعی کردم زیاد نرم جلوی بابا شوگا
داشتم غذا رو میرختم توی ظرف و میزو میچیدم که مامان یونگی اومد پیشم
¶ ا.ت از بابای یونگی ناراحتی
_ م....من نه من چرا باید ناراحت باشم
¶ چون اون دفعه
_ نه اون دفعه گذشت حقم داشتن
¶ پس از چی ناراحتی
_ خب شاید پدرش راضی نبوده یا اصلا خوده شما هم شاید راضی نبودید
¶ چرا نباید راضی باشم همچین دختر خوشگل و خوبی عروسم نباشه
_ لطف دارید
اومد جلو و بغلم کرد
¶ لطفا ما رو مثل پدر مادر خودت بدون
_ چشم مادر جون
پیشونیمو بوسید و یونگی و باباشو صدا زد که بیان شام بخورن
بعد از خوردن شام میزو جمع کردم و براشون چای ریختم و خودم مشغول شستن ظرفا شدم بعد از اینکه ظرفا رو شستم و اونا هم چایی شونو خوردن
¶ ا.ت پدر یونگی خسته اس ما کجا باید بخوابیم
_اتاق یونگی....یعنی اتاق رو به روی خودم و یونگی رو براتون اماده کردم
¶ممنون
یونگی هم خوابش میومد رفت طرف اتاقم و خوابید منم نفسی از روی رضایت کشیدم و رفتم و روی تخت خوابیدم ( و هیچ اتفاقی نیافتاد منحرف نشید خواهشا به وقتش منحرفتون میکنم )
فردا
پاشدم و صبحونه رو اماده کردم ( بچه ها میخوام خلاصه کنم ) بعد از اومدن پدر و مادر یونگی و نشستن سر میز
بعد از چند دقیقه مامان یونگی گفت
¶ یونگی میخوای با ما ی ۲ هفته ای بیای شهر داداشت و زنداداشت دلشون برات تنگ شده تازه تو داری عمو میشی
+ ععع واقعا چرا منو زودتر خبر نکردید فک کنم ا.ت هم بتونه ......
سرمو انداختم پایین چون نمیتونستم باهاش برم بخاطر اون قضیه شکایت تا ۲ ماه حق سفر نداشتم ( قانون از خودم در اوردم 😂😂😂)
+ ا.ت نمیای؟
_ من دوست دارم اما نمیتونم
¶ چرا عزیزم ؟
_ دیگه به دلایلی کار دارم و...
¶ خب یونگی تو با ما بیا
+ نه نمیشه ا.تو تنها بزارم
_ نه برو دو هفته کمه بعدشم من که بچه نیستم برو نگران چیزیم نباش فقط حواست به خودت باشه و به کتفت زیاد فشار نیار
¶ خب دخترم لطفا وسایل یونگی رو اماده کن چون
ما بر میگردیم ی کاری برامون پیش اومده
_ چشم
بعد از خوردن صبحونه و جمع کردن رفتم تو اتاق یونگی و ساکشو برداشتم و لباساشو چیدم
¶ ا.ت داره دیرمون میشه بیار وسایل یونگیو دیگه
_ اومدم
ساکشو برداشتم و بردم دادم به پدر یونگی
+ ا.ت حواست به خودت باشه ۱ هفته ای بر میگردم
_ حسابی خوش بگذرون مگران منم نباش
+ خدافظ
_ خدافظ
خداحافظی کردیم و بدرقه اشون کردم دم در ساختمون وایساده بودم که ی نفر صدام کرد
& ا.ت
_ چی میخوای از من نابودم کردی تو
& میخوام باهات حرف بزنم
الکس از پشتش نمایان شد
_ چطوری اقای دروغ گو
# ا.ت باید بهت توضیح بدم
_ الان اینجا بیاید تو
تو خونه : نشسته بودن رو مبل
_ کارتو بگو و برو
& ا.ت اومدم منو ببخشی من واقعا عوض شدم وقتی ام شنیدم ازدواج کردی خیلی خوشحال شدم که ادمی که دوسش داریو پیدا کردی
_ اوهوم حالا پاشو برو
# ا.ت اون پدرته درست رفتار کنه
کنترلمو از دست دادم و
_ اره پدرمه اون پدرمه که میخواست به خاطر سهاماش منو به ی پسره عوضی بفروشه اون پدرمه که هر وقت ضرر میکرد منو میزد اون پدرمه که منو بخاطر مرگ مادرم قاتل خطاب میکرد اون پدرمه که هر وقت اسمش میاد شبا راحت نمیخوابم .
& م....م..من واقعا متاسفا و بلند شد و رفت بیرون الکسم دنبالش میخواست بره که دستشو گرفتم و گفتم حواست بهش باشه
.......چند روزی به روال عادی گذشت تو این چند روز یونگی چند باری زنگ بهم زد اما حالم بخاطر پدرم بد بود ی حسی بهم میگف خوب نیست پس زنگ زدم الکس
# الو ا.ت
_ چرا صدات اینشکلیه
# بابات ....بابات
_ چی شده
# بیا به این ادرس
و قطع کرد سریع لباسمو پوشیدم ( ی تیشرت مشکی و شلوار مشکی ) گوشی و کلید رو برداشتم و رفتم به لوکیشن بیمارستان ملی سئول
# ا.ت
_ چی شده .....د بنال عوضی
زدمش کنار و رفتم پشت شیشه اتاق با دیدنش زانو هام شل شد روی تخت دراز کشیده بود کلی دستگاه بهش وصل بود عقب عقب اومدم و افتادم روی زمین
# ا.ت چی شدی
کمکم کرد نشستم روی صندلی
_ چرا اینطوریه
# تصادف کرد
_ کی
# دیروز
_ چرا به من نگفتی اصلا مگه نگفتم مواظبش باش
# من مسئول مواظبت از پدرت نیستما رفته بوده بیرون
_میخوام برم تو
# بزار به پرستار بگم بهت لباس بده
رفت و چند دقیقه بعد با ی پرستار اومد و لباسو بهم داد پوشیدم و رفتم تو نشستم روی صندلی کناریش
_ سلام ........ ببخشید من واقعا متاسفم .....حالم خب نیس ب....ب..بابا
گریه ام گرفته بود نمیتونستم تحمل کنم پا شدم و اومدم از اتاق بیرون یونیفرم و در اوردم
_ تو تو چرا نذاشتی پیش خودم بمونه هان ( با داد ) چرا چرا مواظب نبودی چرا هیچی نمیگی
@خانم ساکت اینجا بیمارستانه اقا لطفا ارومشون کنید
داشتم داد میزدم سر الکس که جلوی دهنمو گرفت و اوردم بیرون تو محوطه بیمارستان و نشوندم روی صندلی
# اروم باش
_ چطوری هان پدرم تو کماس کسی که باید الان کنارم باشه رفته خوشگذرونی چطوری خوشحال باشم هان
که گوشیم زنگ خورد
_ عوضی چه حلال زادس
_ الو سلام یونگی.....نه بابا گریه چیه خوبم تو کی برمیگردی ...... اها خب باشه بمون اشکال نداره ........باشه خدافظ
# چی گفت
_ ی هفته دیگه هم میخواد بمونه ...هی مجردی چقدر خوب بود
سیگارشو در اورد و گذاشت گوشه لبش و روشنش کرد _ هنوز میکشی
# وقتی عصبی ام
_ به منم بده ی سیگار روشن کردم و کشیدم
رفتیم تو ی ذره اروم شده بودم که پرستارا پشت سر هم رفتن داخل اتاق بابام
_ چی شده @ هیچی نگران نباشید
۳۰ دقیقه بعد :
_ الکس چی شد چرا اینا اینطوری شدن ....چرا رو صورتشو پوشوندن ( الان شرط میبندم اونایی که احساساتی ان گریه اشون گرفته اینجاست که میگن قدر پدر مادرو بدانید) چرا اینطوری میکنن ....ی چیزی بگو
دکتر اومد بیرون
@ اروم باشید خانم ....چیزی نیست ...بهتون تسلیت میگم اخرین غمتون باشه
و رفت
ی لبخند اومد روی لبم
_ میگه چیزی نیست الکس خب خوبه من میرم خونه
تلو تلو خوران از بیمارستان اومدم بیرون الکس حالش بد شد اومدم و ی تاکسی گرفتم هنوز لبخند روی لبم بود
وارد خونه شدم و نشستم روی مبل
_ همین چند روز پیش روی همین مبل نشسته بود
گریه ام گرفته بود گریه ام بند نمیومد که گوشیم زنگ خورد یونگی بود اشکامو پاک کردم و صدامو صاف کردم
_ سلام .....وا چرا گیر دادی که گریه کردم نکردم نه ....خوش میگذره .......اها باشه خدافظ
+: بعد از اینکه قطع کرد ی ذره شک کرده بودم نکنه اتفاقی افتاده ا.ت به من نمیگه باید همین فردا برگردم
به مامانم گفتم ی بلیت اتوبوس بگیره برای فردا
ا.ت: بلند شدم و رفتم تو اتاقم و رو تختم دراز کشیدم گوشیم زنگ خورد یونا برا چی زنگ زده
_ جانم
# چطوری ا.ت خوبی
_ آ..اره چطور
# من میخواستم برم رود هان گفتم با هم بریم اگه شوهرت خواست اونم بیاد
_ الان اصلا موقع خوبی نیس.....
# چرا چی شده
گوشی از دستم افتاد گریه ام گرفت
# ا.ت چی شده ....ا.ت جواب بده
یونا: نگرانش شدم ( کاشکی من هم از این دوستا داشتم ) لباسامو پوشیدم و سوار ماشینم شدم و رفتم خونش......رسیدم زنگ خونشو زدم بعد از چند دقیقه اومد درو باز کرد چشاش قرمز بود
#چی شده ا.ت
که ی دفعه افتاد بیهوش شده بود بلندش کردم و و بردمش تو اتاقش گذاشتمش روی تخت
زنگ زدم امبولانس اومد
# چی شد پرستار
√چیزی نیس ی شوک عصبی بهش وارد شده بهش ی سرم زدیم بعد از تموم شدنش حالش بهتر میشه فقط وقتی بیدار شد نزارید قرص اعصاب مصرف کنه چون برعکس عمل میکنه
# بله چشم ...خیلی ممنون
√ خواهش میکنم
و رفتن
رفتم کنارش روی تخت نشستم با اینکه خیلی وقت از اشناییمون نمیگذشت ولی من خیلی دوسش داشتم ( منم عاشق یکی از دوستام بود هر کاری براش میکردم ولی اون بخاطر ی تازه وارد دوستی ۴ سالمونو بهم زد حس بدیه نه ؟؟🙂) چی باعث شده بود اینقدر ناراحت بشه اصلا شوهرش کجاست تو همین فکرا بودم که چشام گرم شد منم کنار ا.ت خوابم برد چند ساعت بعد : بلند شدم دیدم سرم ا.ت تموم داره میشه ( سرعتش کم بوده)
اروم از تو دستش در اوردم که بیدار شد
_ چی شده اینجا چه خبره
# هیچی عزیزم حالت بد شد زنگ زدم امبولانس نترس
_ اها .....
خوابید روی پهلو
رفتم و سِرمو انداختم دور ی لیوان اب براش بردم تو اتاق نشستم کنارش و کمکش کردم بشینه لیوان ابو دادم دستش بعد از اینکه اب خورد ازش پرسیدم
# ا.ت چی شده که اینقدر ناراحت شدی دکتره گفت شوک عصبی بهت وارد شده
کم کم اشکاش در اومد
# ببخشید نباید میپرسیدم گریه نکن
_ ن.نه اشکال نداره ...یونا پدر و مادرت زندن ؟
# اره من سعی میکنم هر روز ببینمشون اگرم نتونستم زنگ میزنم خیلی دوسشون دارم
گریه اش شدت گرفت
_ یونا اما من ......من حتی ی بارم زنگ به مادر و پدرم نزدم
# خب اشکالی نداره همین الان زنگ بزن
_ نمیشه
# چرا
_ اونا مردن
# چی........ من ...م...من واقعا متاسفم تسلیت میگم بهت
بغلش کردم دلم براش سوخت نزدیک بود اشکای منم در بیاد ( اشک نویسنده که در اومد شما رو نمیدونم )سعی کردم ارومش کنم تا حدودی هم موفق شده بودم
# اروم باش عزیزم حالا هم بخواب که حالت بهتر شه
_ سعی میکنم
چشاشو بست و دراز کشید با اشاره یه منم گفت که دراز بکشم کنارش منم به حرفش عمل کردم و کنارش دراز کشیدم و دستشو گرفتم که کم کم خوابمون برد صبح با صدای زنگ در بیدار شدم
شوگا: از پدر و مادرم خدافظی کردم و سوار اتوبوس شدم بعد از چند ساعت رسیدم پیاده شدم و ی تاکسی گرفتم نشانی خونه رو دادم رسیدیم ساکمو برداشتم و رفتم داخل بعد از رسیدن اسانسور و رسیدن به در واحد زنگ درو زدم بعد از چند دقیقه یونا درو باز کرد
# سلام اقای مین
معلوم بود تازه از خواب بلند شده
+ سلام شما اینجا چیکار میکنید
# بیاید داخل تا بگم
بعد از گفتن ماجرا نگران ا.ت شدم
+ الان کجاس خوابه؟
# اره خوابه تو اتاقش
+ ممنون که اومدید پیشش
# وظیفه ام بود الانم صبحونه رو اماده میکنم و میرم حواستون بهش باشه دکتره گفت نباید قرص اعصاب بخوره وگرنه حالش بد میشه
+ ممنون
رفتم طرف اتاقش درو اروم باز کردم خواب بود اروم رفتم داخل و رفتم روی تختش نشستم
+ ا.ت .........ا.تم بیدار شو .....ا.ت
کم کم چشاشو باز کرد
+ سلام ا.ت
_ ت...تو اینجا چیکار میکنی
چشاشو باز و بست کرد
بلند شد و نشست بعد از چند لحظه پرید بغلم و شروع کرد به گریه کردن بغلش کردم و موهاشو نوازش میکرد
_ بابام یونگی...... پدرم
+ بهت تسلیت میگم ا.ت ....واقعا ناراحت شدم
گریه میکرد
+ اروم باش....... اروم......
ی ذره که اروم شد گفتم
+ پاشو بریم صبحونه بخوریم بعد بریم دنبال کارا باشه
بلند شدمو دستشو گرفتم بردمش اول پیش روشویی و گفتم دست و صورتشو بشوره خودمم رفتم سر میز صبحونه یونا داشت اماده میشد که بره
+ خانم چوی نمیمونید برای صبحانه
# نه راستش سختمه ا.ت رو اینطوری ببینم .....اگر کمکی چیزی خواستید حتما به من بگید
+ حتما ....خیلی ممنون
خب این پارت چطور بود ؟ نظرتون برام مهمه و اینکه به نظرتون مراسم و.... خلاصه کنم چون قراره اتفاقای باحالی در پارت بعد بیافته لایک و کامنت یادتون نره 🥰
9 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
24 لایک
منم اونو بیشتر از جونم دوستش داشتم ولی او منو ول کرد
عزیزم اصلا نگران نباشه منم این رو از کردم اون منو بازی چه ی خودش میدونستی بعد از ۹ سال دوستیمون منو ول کرد و رفت بعد هم با یکی دیگه و اونم ول کرد رفت با یکی دیگه اون درین ا.ح.م.ق رو میخوام بکشم
ولی من خیلی اونو دوسش داشتم هر کاری براش میکردم 🙂 ولی اون بخاطر ی تازه وارد منو ول کرد و رفت 🙂
الان داشتم قسمت 14 داستانت رو بررسی میکردم ماشاءالله ذهن های منحرف رو کار اندازی کردی 😹😐 گفتم رد کنم داستانتو دلم نیومد الان بگو من چیکار کنم تایید کنم یا رد ؟ پس تایید گوناه دالی 💎
مرسی گلم ی دنیا بهت مدیونم ۲ سه بار نوشتمش ناظرا رد میزدن
ایشالا جبران کنم خودمم ناظرم
تنها کاری که میتونی بکنی دعا کن ممد اکانتمو حذف نکنه 🙏
عالی خیلی قشنگ بود عزیزم 😊
اونی داستانت عالیییییییییییییییییییییییییییییییییی پارت بعد پلیز 😍😘😍😘😍😘😍😘😍😘😍😘😍😘😍😘😍😘😍😍😘😍♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
مرسی گلم
عالییی بود پارت بعد لطفا💜
مثب.ت 18 میخوایم
انشالله در پارت های بعد 😁😁😁
جیخخخخخ
خعلی خوفهههه
اونیییی عالیه