سلام من مانیا هستم و عاشق نویسنده گی هستم و می خواهم از عشقی که به نهاوند دارم یه داستان براتون بگم 🔙کپی ممنوع
من مانیا هستم یه دختر که عاشق کیم تهیونگ حدود 15سالم بود که با کیم تهیونگ اشنا شدم چند سال گذشت من 17سالم شد و بخواطر شغل پردم مجبور شدیم بریم تایلند تا 23سالگی اونجا بودم تا یک روز تصمیم گرفتم برای ادامه تحیل به کره جنوبی برم من سه تا دوست دارم به اسم لیا اریکا و انا اون هم همراه من دارن میان کره من در خواست دادم و به دلیل نومرات بالا قبول شدم خیلی خوشحالم الان فردا پرواز دارم با دوستام (صبح روز بعد)چشم هام رو باز کردم سریع لباس پوشیدم راه افتادم از مامان بابام داداشم خداحافظی کردم ما یه خانواده چهار نفره ایم نیم ساعت طول کشید تا به فرودگاه رسیدم دوستانم رو دیدم و باهم سوار هواپیما شدیم پنج ساعت بعد رسیدیم از فرودگاه اومدیم بیرون و به سمت خونه ای که چهار نفری خریده بودیم راه افتادیم سئول خیلی قشنگ بود وقتی رسیدیم خونه از سدت خستگی خوابمون برد صبح شد
من رفتم دانشگاه اونا رفتن سر کارای خودشون حدود یک ماه گذشت همه چی عادی شده بود تا یه روز که از بیرون برگشتم دیدم لیا داره چیزی گفتم چی گفت بی تی اس یه فن گرل باز کرده منم یه جا رزرو کردم منم گفتم پس حالا دوتا رزرو برنامه برای یک هفته بعد بود منم دل تو دلم نبود راستی مانیا طراحی هم می کنه (ادامه)منم توی اون یک هفته طراحی تهیونگ رو کردم تا بدم به خودش روز موعود رسید انا اریکا از بی تی اس خوششون نمیاد پس فقط منو لیا رفتیم وقتی رسیدیم دست پاهام می لرزید نشستم روی صنداپلی بعد از یک رب اومدن من از خوش حالی زبونم بند اوم نوبت من یکی یکی از اعضای بی تی اس امضا گرفتم شانسم تهیونگ اخرین نغر بود وقتی بهش رسیدم سرم گیج رفت داشتم میوفتادم تا لیا منو گرفت یه مرده ای هم کمک کرد تهیونگ فهمید از شوق اون بوده ریز خندید منم اب شدم بهش طراحی دادم گفت چه قدر قشنگه معلومه هنر مندی منم سرخ شدم هیچی نگفتم امضا گرفتم رفتم سر جام نشتم یه مجری اومد شروع به حرف زدن کرد من اصلا متوجه حرفای مجری نبودم مهو تماشای تهیونگ بودم مجری قرعه کشی کرد که یه نفر بیاد حرف بزنه من اخمیت ندادم و به نگاه کردنم ادامه دادم که شنید م یکی داره صدام میکنه
من به خودم اومدم نگو که اسم من از توش در اومده رفتم پیش مجری تهیونگ جلوم بود حست عجیبی داشتم مجری گفت کسی از بی تی اس فقط دوست داری یا همشون رو ون گفتم نه فقط تهیونگ بقیه اعضا خندیدن یه چیز دیگه گفت که یه خبر بد گفتم چی گفت تهیونگ.می خواد گروه رو ترک کنه من هیچی گفت چرا چیزی نمیگی گفتم به من که مربوطی نمیشه دومن من عاشق تهیونگ نه بخواطر اینکه جزو گروه بی تی اس هستش من بخواطر خودش دوسش دارم تهیونگ منو نگاه کرد من رومو اون ور کرم مجری گفت من که شوخی کردم من حرفی نزدم گفت تو از امتحانت قبول شدی اما یه چیزی هست گفتم چی گفت تهیونگ داره ازدواج میکنه من خندیدم گفت چرا می خندی تو باید ناراحت بشی بر عکس شد منم گفتم من برای این خندیدم چون تهیونگ الان خوشحال و عشق لایق برای خودش پیدا کرده داره میخنده همون خندش برای من بسته همون لحظه محاسبه تموم شد قل قله شد من مجبور شدم از وشت صحنه برم بیرون که یکی صدام کرد
باورم نشد تهیونگ بود گفتم بله گفت دوست داره با من در ارتباط باشه منم هنگ کردم شمارشو بهم داد گفت لطفا بین خودمون باشه شمارمو به کسی نده منم گفتم باشه گفت یه چیزی گفتم چی گفت تو نمی خوای شمارتو بهم بدی منن دوباره هنگ کردم بدون اینکه متوجه شو شمارمو بهش دادم از سالن اومدم بیرون دوستم رو پیدا کردم گفت چه قدر خوش شانس بودی منم گفتم ارهتازه داشتم به خودم میومدم که جریا پشت صحنه براش تعریف کردم اونم هنگ کرد رفتیم خونه به اریکا انا همه چیو گفتم اونم گفتن خب دیگه خوش به حالت شده منم یه لحظهتو دلگ ااون فقط شمارمو گرفت به نظرم دیگه حتی منو یادشم نمیاد رفتم توبپی اتاق روی تخت دراز کشیدم همون لحظعپه یکی بهم پیام داد ناشناس بود گفتم شما گفت منم تهیونگ من دوباره هنگ کردم سلام کردم یه صحبت مختصر کردیم و بهپعد گوشی گذاشتم کنار خوابیدم یه دو روزی دیکه ازش خبری نشد به خودم دیدی همونی که گفتی شد یه دو روز دیگه همذشت که یه.پیام جدید از اومد گفت میتونیم همو بیپبینیم من دوباره هنگ کردم اما رفتم حدودن خیلی معمولی بود همین طوری رابطه ما پیش رفت که یه روز که قرار بود همو ببینیم بهم گفت دوست دخترم میشی من دوباره هنگ کردم چرا که نه قبول کردم یه چند وقت گدشت که واقعن یه دوست دختر دوست پسر واقعی شدیم یه روز قرار شد من همه چیو به دوستام بگم اخه اونا از هیچی خبر نداشتن تهونگ رو دعوت کردم اونا هم اومدن وقتی تهیونگ رو دیدن تعجب کردن من همه چی رو بهشون گفتم اونا یکم.بهشون بر خورد گفتن تو چهار ماهه با تهیونگ رابطه داری به ما هیچی نگفتی منم حرفی برای گفتن نداشتم حالا رفتیم پیش دوستای تهیونگ یعنی بعقیه اعضای بی تی اس وقتی منو دیدن هیچی نگفت نگو اقای تهیونگ تا خالا هشت تا دوست دختر داشته برای اونا ادی بود تارپزه تهیونگ اونارو مل نکرده اونا از دستش فرار کردن منم خندم گرفت از خنده من بقیه هم خندیدم همون لحظه سگ تهیونگ اومد خیلی ناز بود بعد از ناز کردن سگ تهیونگ بلدپتپند شدم برم تهیونگ راهنماییم کرد دم در گفت میبینمت عشقم من همین جوری موندم تو دلم گفتم اون به من گفت عشقم رفتم خونه همه چی رو
بهشون دوستام همه چی رو گفتم تهیونگ بهم پیشنهاد داد که بیام کمپانی تست بدم منم قبول کردم فردا بعد از دانشگاه با دوستام رفتم تست دادم بعد از سه روز جوابش اومد قبول شده بودیم به تهیونگ خبر دادم خوشحال شد باهاش رفتم تهیونگ بیرون وقتی منو داشت میرسوند خونه یکی بهش زنگ زد از پشت تلفن دعوا کرد گوشی قطع شده منو رسوند بدون هیچ هرفی رفت فدا بعد از دانشگاه که رفتم کمپانی رقص کار کردم روی اهنگ کار کردم کارامون تموم شد تهیونگ رو دیدم صورتش زخم بود گفتم چی گفت هیچی منم هیچی نگفتم باهم دور کمپانی قدم زدیم یکی بهش پیام داد گفت من باید برم گفتم دوباره نری باصورت زخمی برگردی گفت نه تو راه برگشت بودم /
که چند تا بچه دورم رو گرفتن از خواستن که براشون یه باد کنک باد کنم.منم این کار رو کردم
به راهم ادامه دادم حس کردم کسی داره تعقیبم می کنه واپلی به پشت سرم نگاه می کردم کسی نبود رسیدم خونه کسی نبود به خودم گفتو حتما دوباره رفتن خیابون گردی یه نفر در زد
رفتم در رو باز کردم یه پسره ای بود گفتم شما میتونم کمکتون کنم گفت منز مانیا سزار گفتم بله کاری ازم براتون بر میاد اومد جلو گفت بله تو قراره وسیله ی انتقام من بشی منم خیلی ترسیدم اومد جلو تر خواستم درو ببندم که پاشو گذاشت لای در اومد تو خونه می خواست منو بکیره حالامن بدو اون بدو تا اخر کنار دیوار
کنار دیوار منو گیر انداخت یه دسمال از تو جیبش برداش منوتو بغاش گرفت دستمال رو گذاشت روی دهنم خیلی تقلا کردم فقط همینو شندیم که گفت خوب بخوابی عروسک کوچولو بعدش بیهوش شدم وقتی چشمام رو باز کردم
امید وارم دوست داشته باشید فقط اینکه کسی بخونه تست بعدی میزارم بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داش منتظر پارت بعدی این ابرشاهکار هستیم بده لطفا🙏
ولی خلاقیتش عالیه خداییش🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
نهببین داداش نومرات عالی__
معرکه بودددد
من به چند نفر پیشنهاد دادن که بخونن چون محشره🌉 🌌🏰
قشنگه
چرا تست بعدی رو نمیذاری دیوونه شدم بابا😹
راستی باحاله ولی من به جای اینکه بذارم پسره دستمال بزاره جلوی دهنش دستش رو گاز میگیرم😹(ججررررر)😹