
سلام،پارت آخر. دیگه نمینویسم،به دلیل حجم زیاد درس ها. نظر.
(مرینت وادرین باهم ازدواج کردند) هووووووراااااا تیکی -😂😂 ادرین:😅😬 -😂😂😂😁😁😁😁😁😁 -کتی نووی،بالاخره کارخودتو کردی نه? -چه کاری?😳 -اینکه من باتو ازدواج کردم. -😉😌 -😛😝 -تورت کردم دیگه -چقدم صیادخوبی هستی تو🤪 -بلــــــه -😂🤭 -میدونی وقتی که هنوز هویت همو نمیدونستیم چه اتفاقی افتاد? -نه چیشد? -تیکی هم کممبرمیخواست. -😒 -به خدا -😂😂😂برا خودمم اولاش تعجب بود. -الان دیگه نمیخواد دوتا ماده غذایی متفاوت براشون بخریم نه? -نه دیگه فک نکنم.فقط باید دهن دوتاشونو باکممبر ببندیم😅 -آره والـــ😬ـــا😂 -راستی ادرین چند دقیقه پیش گفتی تورت کردم. یهو یادماهی افتادم،بریم ماهیگیری??? -بریم. وقتی که داشتیم ماهی میگرفتیم خیلی خوش گذشت همونجا ماهی هاروکباب کردیم وخوردیم،بعدش هم برگشتیم خونه وخوابیدیم،صبح هم بلند شدیم. به مدرسه رفتیم اما کنارهم ننشستیم و سعی نکردیم توی مدرسه نشون بدیم که مثلا ازدوتج کردیم. سرکلاس بودیم که یه تمرین بهمون دادن. ادرین داشت روان مینوشتش. اما نه من ونه آلیا بلدش نبودیم. ناچار دست زدم روی شونه ادرین که گفت:بله مرینت. گفتم:ادرین نه من جوابو میدونم ونه آلیا فقط تویی که میدونی. گفت:من هم جوابو نمیدونم. گفتم:پس یک ساعته داری چی مینویسی?????? گفت:هیچی،داشتم نامه نگاری میکردم.گفتم:آها خیلی خب باشه. آلیا:اصلانمیشه2با2بشه6. گفتم:آره آلیا اصلا. 😫😫😫 -😵🥺🥺ادرین داره برای کی نامه نگاری میکنه؟
آلیا:اصلانمیشه. _🙁🙁😑 آلیا:این ادرین داره واسه کی نامه نگاری میکنه؟😳 -واسه من.😻💕💕💕💓💓💓💓💓💝💝💝💝💝💝💝💝💝💞💞💞💞💞💞💞💞💞💔💔💔💔💔💔💔💟💟💟💟💟💟💟💟💙💙💙💙💙💙💙❤❤❤❤❤💓😻😻💛💛💛💛💛💛💜💜💜💜💚💚۲با۲چندمیشه؟
آلیا:😑. -😻🌈💫🌺🌺 _دیوونگی هم دنیایی داره ها؟! -بلههههههه!!😑 _😘😂 -😁😊😎😎 دوباره روبه ادرین کردم و گفتم:تروخدا ادرین،من جوابو نمیدونم😵😚 _باشه بیا بگیر.😣🤐 -😍 _
(برگشتن خونه) وقتی رسیدیم خونه ادرین بهم گفت:درسات ضعیف شدن😑 _نه بابا کجاش ضعیف شدن؟؟؟!!!!!😳😳 -میخوای ازت امتحان بگیرم بفهمی؟!😬 _باشه!😳😶 برگه ی امتحانی رو جلوم گذاشت وگفت:فقط۴۵دقیقه،فقط!! گفتم:باشه،سعی میکنم تمومش کنم. سریع همشو نوشتم،چون انقدر آسون بود که همشو بلدبودم و نیازی به فکر کردن و دقّت کردن نبود از نظرخودم! توی۱۵دقیقه بهش برگه رو دادم که گفت:حتما هیچ کدومشو ننوشتی که انقدر زود تحویل دادی!🙁 که برگمو نگاه کرد و گفت:پس همشو اشتباه نوشتی😜 که وقتی تصحیحش کرد گفت:خب مثل اینکه درسات اصلا هم افت نکرده!☹️ من که تااون لحظه دم نزده بودم یهوگفتم:حالا نوبت امتحان من از توئه😉 _باشه🤪 برگه امتحان رو دوباره تصحیح کردم،باورش نمیشد که همش اشتباهه😕 که دیگه مجبور شد قبول کنه که درسش این روزا خیلی افت کرده. _به احتمال زیاد درسم به خاطر عروسی و این چیزا افت کرده. -شاید چون تو بیشتر از من دنبال کارای عروسی بودی🙂 _😘😘ضعیفی درادرین به خاطر چی بود؟
تیکی خال هاروشن،یههههههه🐞 پلگ پنجه هابیرون🐱 _کت نووار حلقت. -حواسم هست. _دیگه شیطنت کافیه آکوما کوچولو،وقتشه شرارت خنسی بشه👻 گرفتمت😺 خداحافظ پروانه کوچولو🦋👋🏻 کفشدوزک معجزه آسا. _خب دیگه این بار نیازی نیست که ازهم خداحافظی کنیم کت نووی. -آره چون مسیرمون یکیه😜
به مدرسه رفتیم. خانم بوستیه گفت که فردا میخواد امتحان بگیره. توی اون لحظه قشنگ میتونستم استرسی که توی وجود ادرین داره میچرخه رو حس کنم،خودم استرس نداشتم،چون روی درس ها مسلط بودم،اما ادرین رو نه،تمام استرسم به خاطر اون بود. باخودم گفتم باید کمکش کنم،باید انقدر باهاش کار کنم که مسلط بشه و راحت بتونه امتحانشو جواب بده😌(این ایموجی معنای آرامش رو میده،توی یه سایت خوندم) توی راه که داشتیم میرفتیم خونه،گفتم:ادرین من کمکت میکنم برای امتحان فردات💫💫
_ممنون مرینت. توی خونه ناهار خوردیم🍳🍔 بعدش نشستیم تامن به ادرین کمک کنم. خیلی مشکل داشت،حتی معادله روهم درست بلدنبود. _مثل اینکه عروسی بیش ازحدزیاد روی درست تاثیرات منفی گذاشته. درسته؟! -آره فک کنم! یه تیکه ازکمک هاش به ادرین: _ببینXبه توان۲بشه،جواب به دست میاد،کافیه Xرو۲باردرخودش ضرب کنی،به دست میاد،خیلی راحته،فکر کن روش. -آها آره الان فهمیدم،ممنون مرینت❤️
سرامتحان: دیدم خداروشکر ادرین داره مینویسه،حالا دیگه نمیدونم درست بنویسه یانه🤷🏻♀️ اما خب همین که مینویسه خودش یه نعمته. دیگه سرمو دادم به کارخودم و شروع کردم به نوشتن مطالب،همشو بلد بودم و مطمن بودم که خیلی خیلی خوب نوشتم و همشون و درستن،پس بااین حساب دیگه روی ۱۹/۵حساب کرده بودم. فردا اون روز بالاخره امتحانات تصحیح شدنمره ی من همونطور که پیش بینی کرده بودم ۱۹/۵ گرفتم،وادرین۱۹گرفت😜 خیلی ازم تشکر کرد،حتی یک باربغلم کرد و گفت:ممنون که کمکم کردی❤️🙂🙂
به قول قدیمی ها:قصه ی مابه سررسید،کلاغه به خونش نرسید. سرش بازه،خودت بگو رویات ادامشو چی میسازه؟! 💫⭐🌈💧☔
خداحافظ👋🏻☔💧🌈⭐☀️🌤️⛅🌥️☁️💫🪐🌔⚡✨🌟🔥🌨️☂️☃️❄️⛄🌊🌫️⛈️🌦️🌧️🌨️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام داستانت عالی بود فقط درک نکردم چطوری تویه پارت ازدواج کردن خب معمولا چند پارت طول میکشه از هم خششون بیاد ازدواج کنن و....
سلام به شما
عصرتون بخیر باشه!
چندین ماه و روز و....گذشته و بعد ازدواج صورت گرفته
عالی بود پایان ولی کاش ادامه داشت
ولی باز ممنون
عالیه❤️❤️
یه داستان دیگه شروع کن
ممنون 🌹🌹
سلام🌷🤗
ممنونم از نظرتون🌷😊
ولی متاسفم🌷😪
دیگه نمیتونم داستان شروع کنم🌷🤒
یعنی بخوام هم وقت ندارم🌷😫
قشنگ بود لطفا تست منم بخون ممنون این سومین نظرت
سلام.
چشم اگر وقت شد میخونم.
ممنون که نظر دادید🌷😊😉😄
سلام.
۱۰۰نفر داستان رو خوندند و فقط ۱نفر نظر دادند؟
خب یک ذره انرژی میدادید.
ناراحت نشیااااا
به خاطر اینکه زود تموم کردی بد شد.
نه ناراحت نمیشم،خودمم میدونم.
من زیاد داستان میگم،اما روی کاغذ نمیارم،زیاد اهل نویسندگی نیستم.
ممنون ازنظر،به هرحال من رویای آیندم نویسندگی نیست و بهش فکر هم نمیکنم،نمیدونم چرا اما گاهی وقتا به خاطر حساسیت بیش ازحدم روی این که یه موقع ازکسی کپی نشده باشه داستانم بدمیشه.
بازم ممنون.