
این داستان آبشار جاذبه و هاگوارتز است
از زبان دیپر: تازه دو روز بود که به خانه برگشته بودیم . خیلی خوش حال بودم که برگشته بودیم به خانه . صبح دیپر: بیدار شدم رفتم صبحانه بخورم که یک دفعه یک جغد از پنجره آمد تو . میبل: وای خدا نگاش کن چه بانمکه . مادر: انگار یک چیزی تو چنگالشه ، یه نامه . دانش آموزان دیپر و میبل د پاینز . با اختیاراتی از مدیر مدرسه ی هاگوارتز شما به مدرسه ی جادوگری پذیرفته شدید .
میبل: وای مدرسه ی جادوگری!! دیپر: این غیر ممکنه. پدر: خیلی خب بچه ها بهتره برید وسایلتوگو جمع کنید که بریم خرید کنیم. دیپر: منو بگو که فکر می کردم قرارا یه سال تحصیلی بدون چیزای عجیب داشته باشم، چی فکر میکردم چی شد.

میبل: بی خیال دیپر ، جادو چیز باحالی ه. خوش میگذره. دیپر: امیدوارم. در اتاق میبل و دیپر میبل: به نظرت پلیفر تک شاخمو بر دارم یا پلیور خداحافظی؟ دیپر: به نظرم ... میبل: اصلا همشونو بر میدارم. دیپر: خواهرم من اونجا خیلی جا نیستا .
میبل: ااااااااا دیپر: چرا جیغ میکشی ؟ میبل: شل صورتی رو چی کار کنیم، اون نمیتونه بدون من تحمل کنه. دیپر : میبل اونجا نوشته بود هر حیوانی می تونید بیارید. میبل: آخ جونمی جون ، ولی تو چی میاری؟ دیپر:من یه گربه.
مادر: خب بچه ها آماده اید که بریم وسایل بخریم. در فروشگاه دیپر و میبل: هر دانش آموز چوب دستی خودش را داشته باشد وااااای.
مادر: خب اینجا چوب دستی فروشیه برید تو . فروشنده: بفرمایید داخل. میبل: اول من .... بذار ببینم ... این. فروشنده: انتخاب خوبیه ببین باهاش راحتی؟ مبیل: بله ، حتی ، کاملا

فروشنده: خب مرد جوان نوبت تو هستش. دیپر:خب این خوبه و . وناگهان چور دستی نوری از خودش نشان داد. فروشنده: عجیبه آخرین باری که این اکثرالعمل رو دیدم برای سال ها پیشه. یه مرد جوان دیگه با مو های زرد رنگ که یک چشم پوشیده بود.
دیپر: اسمش چی بود.فروشنده:نمی دونم سال ها گذشته ولی یادمه که به یه شیطان تبدیل شد و مرحوم پرفسور دامبلدور اینو تبعید کرد. میبل: ولی دیپر خیلی مهربونه اون هرگز یه شیطان نمیشه!درست نمی گم؟ دیپر:درست میگی.
خب خیلی ممنون که همراهیم کردین . این اولین داستانهای امید وارم ازش خوشتون بیاد.
تا نظر ها ۵ تا نشه پارت بعدی رو نمی ذارم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بچه ها ببخشید من حتما رو حتی نوشتم خیلی عذر میخوام