
لایک لطفا🙂❤
میدونم خیلی طولش دادم😅
شرمنده دیگه کلا خیلی تنبل هستم😅😂
خب بریم برای داستان😊🍓
پارت 6 وای خدا جون😱 ر........ر......ر....رزی کجاست😱😱😱 لیسا:وای خدایا چیکار کنیم حالا نکنه رزی رو گروگان گرفته 🥺🥺😭😭 جنی :حالا چه خاکی به سرمون بریزیم جیسو:جنی باید یه نقشه بکشی تو از همه بهتر راه حل پیدا میکنی لیسا:😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭(یه گوشه ی اتاق نشسته و داره گریه میکنه🤧) جیسو:بسه دیگه سرمو بردی جنی:مغزم داره منفجر میشه الان فقط میتونیم بریم سراغش جیسو:فکر از این احمقانه تر نبود😐 ولی خب باید بریم دنبال رزی🤕 جنی:الان تو این موقعیت فکر از این بهتر داری؟ جیسو:هیچی ول کن👐🏻 لیسا:چیکار کنیم🤧🤧🤧🤧 جنی:خب بیاید دنبال من🏃🏼♀️ جیسو:چشم لیسا:🤧 جنی:لیسا بسه دیگه به جای زار زدن یه فکری بکن (توجه:جنی و جیسو به این خشنی نیستن این فقط یک داستانه پس لطفا بعدا کامنت و لیسا و رزی هم به این لجبازی و ترسویی نیستن😊دیگه اين چیزا رو خودتون میدونید) لیسا:🤧باشه
که یهو صدای جیغ رزی از نا کجا آباد اومد لیسا:من متمئنم صدای رزی هست جیسو : پس میریم دنبالش جنی : باشه همه رفتن دنبال صدا ............................................... لیسا:خب فکنم صدا از همینجا بود جنی:باید اینجا رو برسی کنیم جیسو:چشم استاد جنی:منو استاد صدا نکن جیسو:حالا منو نخوری جنی:بیخیال لیسا:بچه ها جنی:بله لیسا: بیاید اینجا جنی و جیسو رفتن پیش لیسا اونجا یه در آهنی بود لیسا: از اینجا یه صداهای میاد جنی:خب برسی میکنیم دخترا رفتن و در رو باز کردن و بعد یک دفعه😃😃😃😃😃 پایان🙂🌷
لایک کن و کامنت بزار لطفا 🙏🏻 اگه داستانم حمایت نشه نمیتونم ادامه بدم🥺
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود💟
اگه سریع سریع بزاری و بیشتر بنویسی طرفتارات بیشتر میشن
ممنون
چیکار کنم آخه من پارت ۷ هم گذاشتم دیروز
هنوز منتشر نشده
ولی ممنون ازت که کامنت کردی و راهنمایی کردی سعی میکنم زود به زود بزارم