
سلام عزیزان خیلی ممنونم از همه عزیزانی که داستانمو میخونن ونظر میدن😘😘😘 اینم پارت سیزدهم راستی لطفا بگین از کدووم شخصیت خوشتون میاد و از کدوم بدتون میاد،نظر فراموش نشه❤️❤️❤️
یهو خاله هتی رو دیدم که روی زمین غرق در خونبود،جیغ کشیدمو چند بار صداش کردم سرمو گزاشتم رو قلبش....نمیزد گریم گرفت،وگفتم:خاله...خاله..از پشت صداهایی اومد چند نفر اون پشت بودن،چون هوا تاریک بود نمیتونستم ببینمشون.اما چشمهای قرمزشونو میدیدم.گفتم:ترازه ای ها....خیلی ترسیده بودم برای همین پاشدموفرار کردم،داشت بارون میبارید نمیدونستم باید چیکار کنم خواستم برم خونه آزوناولی باخودم گفتم:برم چی بهش بگم...بگم خاله هتی رو ترازه ای ها کشتن؟؟نهه نمیشه،آدرسی از لیندو نداشتم حتی شمارشم نداشتم،بارون شدید تر شده بود پام درد میکرد...یهو یاد خوابگاه شورا افتادم...
از زبان آیدو:همه ی پسرا خسته بودن میخاستیم بریم بخوابیم که یکی در زد،و شو رفت تا درو باز کنه،وقتی درو باز کرد گفت:عه خشگل خانم اینجا چیکار میگنی حالت خوبه؟؟رفتم جلوی در لیندا بود چشاش پر از اشک بود وموهاش و لباساشم خیس بودن،از دیدنش توی این حالت یکم شکه شدم ندیده بودم تا حالا گریه کنه!!یهو کانامه با عصبانیت اومد جلو دست لینداروگرفت و آوردش داخل وگفت:واقعا که بااین حالش تو این هوا وایستادی نگاش میکنی؟؟؟لیندا نشست رو مبل وکانامه یه حوله بهش داد..
یهو لیندا با گریه گفت:خ..خاله..خاله هتی،،گفتم:چیه؟چیشده بگو دیگه..اشکاشو پاک کرد وگفت:ترازه ای ها خاله هتی رو کشتن،گفتم:چی...ولی اونا به خاله تو چیکار دارن؟؟دوباره چشاش پر از اشک شد وگفت:نمیدونم....گفتم:الان برو استراحت کن فردا یه فگری میکنم،گفت:استراحت کنم؟؟چجوری واقعا که انگار احساسات نداری حتی یه زره!!!گفتم:خوب الان چیکار کنم مثلا؟؟پاشد وگفت:اصلا از اولم اشتباه کردم اومدم اینجا،باید میرفتم پیش لیندو.گفتم:هههه..لیندو..بفرما!!واقعا ناراحت شدم از حرفاش،..خواست بره که شیکی دستشو گرفت وگفت:تو این بارون مثلا میخای کجا بری دستشو کشید و باخودش برد،دهن شو باز مونده بود گفتم:چته؟؟گفت:تاحالا ندبده بودم گریه کنه..وقتی گریه میکنه چشاش خشگل تر میشه..با دستم زدم پس کلش وگفتم:اینقدر چرت وپرت نگو بگیر بخواب..
از زبان لیندا:تو اتاق شیکی یه پیانو خیلی بزرگ بود..نشستم روی صندلی،شیکی نشست پشت صندلی پیانو وگفت:مبخام بزنم البته اگه نمیخابی؟؟گفتم نه فعلا خوابم نمیاد..شروع کرد به زدن خیلی خوب میزد ولی مثل لالایی بود منم آروم آروم پلکام سنگین شد وخوابم گرفت...بیدارکه شدم دیدم رو زمین خوابیدم پاشدم شیکی راحت رو تختش خوابیده بود دستمو گزاشتم رو کمرم وگفتم :واقعا که نگا چه راحت خوابیده..اومدم آرووم از اتاق برم بیرون که،شو جلوی در وایستادهبود وگفت:سلام صبح بخیر..گفتم:سلام،گفت:باید آماده ش؟گفتم:یونیفورمم خیسه...شو سرشو خاروند وگفت:حالا چیکار کنیم..رفت پبش آیدو وگفت:آیدو خشگل خانم یونیفرمش خیسه باچی بره مدرسه،آیدو خوب من الان یونیفرم دخترونه از کجا بیارم...اگه پسر بودی یه چیزی...
شو گفت:یکی لباس دخترونه داره!!گفتم:کی؟؟گفت:لوییس،گفتم:مگه دختره؟؟گفت:داره چون واسه دوس دختراش میگیره....در زد در اتاق لوییس وچندبار صداش کرد،لوییس گفت:هاااچیه ؟؟شو گفت:خشگل خانم یونیفرم مدزسه نداره؟؟تو داری بین لباسات،بعد از اینکه یه عالمه لباس عوضرکردم یه لباس ساده وهم اندازه خودم پیدا کردم،خیلی طول کشید ومدزسه دیر شده بود
وقتی رسیدم مدرسه لیندو رو پیدا نکردم یکم نگرانش شدم ولی مجبور بودم برم سر کلاس،کل کلاس حواسم پرت لیندو بود،کلاس که تموم شد جلوی در لیندو رو دیدمرفتم جلو لیندو تامنو دید گفت:کلی منتظرت بودم جلوی خونتون...تازه خاله هم مغازه رو باز نکرده بود نگران شدم یهو بغضم گرفت و گفتم:خ...خاله هتی دیگه نیست...با تعجب گفت:یعنی چی؟گفتم:ترازه ای ها دیشب خاله هتی منو کشتن،....وکل قضیه دیشب رو تعریف کردم یهو گفتم:شاه خ*و*ن*ا*ش*ا*م*ا*میتونه راحت نابودشون کنه،چرا نفرینشون کرد،که بیان به آدما صدمه بزنن؟؟گفت:شاه ما سالها پیش به یه دختر انسان علاقمند میشه اما ازاونجایی که،دختره از شاه خوشش..نمیومد با مرد دیگه ای،ا*ز*د*و*ا*ج*کرد بعدشم شاه ما از انسان ها متنفرشد...
گفتم:من باید شاه،خ*و*ن*ا*ش*ا*م*ا*رو ببینم..لیندو گفت:چییی؟؟؟.......
ببخشید اگه کم بود وغلط املایی داشت
نظر فراموش نشه وبگید از شخصیت های داستانمون از کدوم خوشتونمیاد؟؟؟
دوستوندارم.......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی قشنگه
ج.چ شو
خوب بود اره خوب بود
سلام داستانت خیلی قشنگه 🌸من از آیدو خوشم میاد
عالیه . خیلی عالی . عسل جان ببخشید داستاناتو نخوندم این چند وقت با یه داستان که دوسش نداشتم قاطی کردم . مگر نه من داستانتو خیلی دوست دارم ... یعنی عاشقشم حتی بیشتر از داستانایی که تاحالا خوندم . ممنون که همراهیم میکنی
عالی❤
عاليی ادامه بده❤
عالی بودلذت بردم🤗😍
مرسی عزیز دلم
سلام عالی بود لطفا مادر لیندا همان دختری باشه شاه خون آشام ها عاشقش شده بود
مرسی خشگلم که نظر دادی😘😘😘 چشم حتما راجبش فکر میکنم
عالی بود
مرسی عشقم😘😘😘
همه خوبن ولی شو و لیندا یه چیز دیگه ان😂
آره دقیقا😘😂😂😂😂
مرسی که نظر دادی گلم