سلام عزیزان خیلی ممنونم از همه عزیزانی که داستانمو میخونن ونظر میدن😘😘😘 اینم پارت سیزدهم راستی لطفا بگین از کدووم شخصیت خوشتون میاد و از کدوم بدتون میاد،نظر فراموش نشه❤️❤️❤️
یهو خاله هتی رو دیدم که روی زمین غرق در خونبود،جیغ کشیدمو چند بار صداش کردم سرمو گزاشتم رو قلبش....نمیزد گریم گرفت،وگفتم:خاله...خاله..از پشت صداهایی اومد چند نفر اون پشت بودن،چون هوا تاریک بود نمیتونستم ببینمشون.اما چشمهای قرمزشونو میدیدم.گفتم:ترازه ای ها....خیلی ترسیده بودم برای همین پاشدموفرار کردم،داشت بارون میبارید نمیدونستم باید چیکار کنم خواستم برم خونه آزوناولی باخودم گفتم:برم چی بهش بگم...بگم خاله هتی رو ترازه ای ها کشتن؟؟نهه نمیشه،آدرسی از لیندو نداشتم حتی شمارشم نداشتم،بارون شدید تر شده بود پام درد میکرد...یهو یاد خوابگاه شورا افتادم...
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
خیلی قشنگه
ج.چ شو
خوب بود اره خوب بود
سلام داستانت خیلی قشنگه 🌸من از آیدو خوشم میاد
عالیه . خیلی عالی . عسل جان ببخشید داستاناتو نخوندم این چند وقت با یه داستان که دوسش نداشتم قاطی کردم . مگر نه من داستانتو خیلی دوست دارم ... یعنی عاشقشم حتی بیشتر از داستانایی که تاحالا خوندم . ممنون که همراهیم میکنی
عالی❤
عاليی ادامه بده❤
عالی بودلذت بردم🤗😍
مرسی عزیز دلم
سلام عالی بود لطفا مادر لیندا همان دختری باشه شاه خون آشام ها عاشقش شده بود
مرسی خشگلم که نظر دادی😘😘😘 چشم حتما راجبش فکر میکنم
عالی بود
مرسی عشقم😘😘😘
همه خوبن ولی شو و لیندا یه چیز دیگه ان😂
آره دقیقا😘😂😂😂😂
مرسی که نظر دادی گلم