اتفاق های ترسناکی که آیدل ها تجربه کردن۲

اول بالا رو بخون و راستی بگم این داستان کاملا واقعیه و از زبان خود لیسا و جیسو روایت شده اگه تو گوگل هم سرچ کنید ویدیوش رو میاره حالا بریم باهم ماجرا رو بفهمیم

لیسا رفت بود به اتاق جیسو و اونجا نشسته بود با گوشیش ور میرفت جیسو رفته بود صورتش رو بشوره

یکی از جلوی در اتاق رد شد لیسا فکر کرد اون چه یونگه چون اتاق جیسو چه یونگ چسبیده بهم

ولی لیسا حس خوبی نداشت لیسا میخواست بره تو هال تلویزیون ببینه و همون کسی که رد شده و لیسا فکر کرده چه یونگه هم رفته تو هال

لیسا داد زد : چه یونگا خودتی ؟...یه صدای ضعیفی هم گفت اوه آره چیشده ؟ ...لیسا از چه یونگ پرسید که اون کجاست و چه یونگ گفت که اون تو اتاقشه

لیسا ترسیده بود پس اونی که از جلو در اتاق رد شد چی بوده حیسو بلاخره برگشت و اومد کنار لیسا نشست و لیسا بهش همه چی رو گفت

بقیه ی اون روز عادی بود

ولی فرداش ....

لیسا که از خواب بیدار شد احساس فلجی میکرد

چشماش باز بود اما نمیتونست تکون بخوره بعدش لیسا ....

بعدش لیسا یه مردی رو دید که روی تخت لیسا نشسته بود و به لیسا نگاه میکرد به گفته ی لیسا و جیسو اون جن بوده

پارت سه هم براتون میزارم