
لایک کن♥️♥️♥️ ببخشید یکم دیر شد♥️
توی پایتخت مستقر شده بودیم امشب زمان حمله به قصر بود مردم هم با ما بودن بیشتر سربازا رو فرستاده بودم بیرون قصر تا مراقب مردم باشن سوک هون:آماده اید من:بریم به سربازا دستور دادیم سرتاسر قصر رو محاصره کنن و خودمون به سمت دروازه رفتیم سربازای قصر با دیدن ما به سمتمون حمله ور شدن و دروازه قصر رو بستن شمشیرم رو در آوردم گلوی اولین نفری که به سمتم اومد رو پاره کردم خونش رو کل صورتم پاشید من تا حالا آدم نکشته بودم حس خوبی بهم دست میداد نمی خواستم از جادو استفاده کنم وقتی می تونستم با شمشیرم کارشون رو بسازم با اشاره دستم دروازه چوبی رو از جا کندم همه با ترس تعجب نگاه میکردن و سمتم حمله ور شدن دیگه حوصلم داشت سر می رفت می خواستم هرچه سریع تر به تاج و تختم برسم انبوهی از سربازا رو که به سمتم میومدن با یه حرکت کوبوندم زمین هرکسی رو که نزدیکم می شد با جادو کارش رو می ساختم من اینجا بودم قصرم قصر خودم با خنده رو صورتم به سمت تالار پادشاهی میرفتم پشت در وایسادم با یک اشاره بازش کردم
حاکم ترسویی که برای اداره کشور انتخاب کرده بودن پشت خدمتکارا قایم شده بود با قدم های آروم به سمتشون رفتم حاکم:چی یه زن اینو گفت و شمشیرش رو کشید و اومد سمتم همین که خواست با شمشیرش ضربه بزنه نتونست تکونش بده پوزخندی زدم داشت تقلا می کرد تا شمشیرش رو به حرکت دربیاره ولی نمی تونست بیخیال شد و با جادو وارد عمل شد ولی روی من اثری نداشت با ترس زانو زد و ازم خواست تا نکشمش آروم خم شدم سمتش و با دستم گردنش رو گرفتم و فشار دادم تا وقتی که نفسش بند بیاد من:این آشغالو از اینجا ببرید بیرون تا همین بلا رو سر شما نیاوردم با قدم های بلند به سمت تخت پادشاهیم رفتم و با اقتدار روش نشستم سوک هون و یوری چن نفر دیگه خودشون رو به تالار رسوندن و با دیدنم تعضیم کردن و گفتن:زنده باد ملکه.
قصر یونگی.............................. فرمانده:سرورم سرورم شورشیا کشوری رو که حاکم یانگ تحت حکموت داشت گرفتن یونگی:چی؟چطور؟ فرمانده:ملکه اونا یه دختره که تا حالا هیچ کس کسی رو به قدرت مندی اون ندیده جادوی اون متفاوته یونگی:اسمش چیه؟ فرمانده:هنوز اطلاعی نداریم سرورم یونگی:می تونیم شکستشون بدیم؟ فرمانده:سرورم اگه شما از قدرت هاتون استفاده کنید و با تعداد زیاد سربازهامون به احتمال زیاد شکستشون میدیم افکار یونگی:من نمی تونم از قدرت هام استفاده کنم ینی اون دختر کیه شاید آرا با اونا باشه یونگی:نامه ای برای ملکشون بفرستید و از بخواید تا با ما صحبت کنه چن روز گذشته بود از شره همه دشمنای داخل قصر خلاص شدم همه چی داشت خوب پیش میرفت تا اینکه نامه یونگی به دستم رسید درخواست صحبت با من رو داشت پوزخندی زدم یاد حرف هام با ساحره افتادم من:ممکنه که دوباره احساساتم برگردن؟
ساحره:این غیر ممکنه من تا به حال چنین چیزی ندیدم من:اگه برگردن من قدرت هام رو از دست میدم؟ ساحره:جواب این سوالاتت پیش من نیست باید خودت پیداشون کنی سوک هون:ملکه باید جواب درخواستشون رو بدیم؟ من:بگو باید برای دیدن من به پایتخت بیاد حق نداره بیشتر از دو نفر رو با خودش بیاره سوک هون:چشم ملکه قصر یونگی: وزیر:سرورم نمی تونید تنها به اونجا برید خیلی خطرناکه اگه بلایی سرتون بیاد چی؟ یونگی:دونفر با خودم میبرم اونا از بیمار بودن من خبر ندارن بهم خبر دادن که یونگی با دونفر وارد قصر شده و الان تو حیاطه از دور نگاش کردم این دفه با دیدنش قلبم تند نمی زد هیچ علاقه ای بهش نداشتم خالی از هر حسی بودم من:بگید بیان داخل خدمتکار:ملکه گفتن برید به تالار اصلی همراه یونگی:ولی سرورم چرا اونا به استقبالتون نیومدن این گستاخیه یونگی:این کارشون بی جواب نمی مونه ینگی می خواست با اون دو نفره کنارش بره داخل که خدمتکار گفت:ملکه گفتن فقط شما تنها به دیدنشون برید همراه یونگی:سرورم خطرناکه یونگی:ساکت شو
یونگی داخل اومد و نگام کرد ولی نشناختم چون تغییر چهره داده بودم از تختم بلند شدم و رفتم سمتش تعضیم کوتاهی به هم کردیم من:دلیل خاصی داشت که خواستید با من حرف بزنید پادشاه مین؟اگه بخاطر کشور خودتون نگرانید باید بگم که فعلا برای گرفتنش نقشه ای نداریم یونگی:اشتباه می کنید من فقط می خوام بدونم که پرنسس آرا بین افراد شما هستن یا نه با شنیدن این تعجب کردم باور نمی شد هنوز هم به فکر من بود یا شایدم می خواست ازم انتقام بگیره من:برای چی می پرسی نکنه می خوای بکشیش؟ یونگی:نه اینطور نیست من حتما باید باهاش حرف بزنم درخشش اشک جمع شده تو چشم یونگی رو می تونستم ببینم پشتم رو به یونگی کردم و رفتم سمت تخت پادشاهی وقتی برگشتم سمتش به قیافه واقعیم برگشته بودم یونگی که سرش پایین بود بهم نگاه کرد و با دیدنم خشکش زد من:خب چیکارم داشتی؟
لایک کن♥️♥️♥️♥️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیه عالیه لطفا زود تر پارت بعد رو بزار مرسی 💞💖💛
مرسییی♥️♥️
امروز تایپ میکنم پارت بعد رو
عالی بود ترو خدا پایانش رو خوب کن ولی این پارت خوندم خوب بود ممنون که به حرفمون گوش کردی 😊😍😍😍
مرسیییی خوشگلم♥️♥️
دارم تمام تلاشمو می کنم یه پایان خوب و مناسب براش پیدا کنم
خیلی قشنگ می نویسی لطفا ته این داستان رو خوب تموم کن
مرسییییی عزیزم♥️♥️♥️
عالی بود از عالی هم ی چیزی اون ور تر ت برو نویسنده بشو🙂🎀💜🦄😁🤟😄
مرسییی عزیزم♥️♥️
مگه نویسنده شدن به این آسونیاس😂♥️
بعدییییی
امروز میزارم♥️