
پارت سوم از راه رسید ببخشید دیر شد کامنت یادتونه نره اگه به 20 نفر برسه بعدی رو زود میزارم
خب اول از همه پارت اول در مورد خصوصیات امیلی#گروه بندی امیلی حدود 15 دقیقه طول کشیده چون واقعا سخت بوده خونه خانواده تامسون در آکسفورد شایر هست . امیلی از موهبت سخن گفتن به زبان الفی بهره منده یعنی هیچ کس تا حالا یادش نداده اجداد امیلی به ریونکلاو میرسه یعنی از خون روونا توی رگ های امی هست بزرگ ترین ترس امیلی تحقیر شدنه یعنی اون به شدت از این موضوع متنفره مدت هاست که با دوست قدیمی خودش دراکو حرف نزده و باید بگم امی از قوی ترین جادوگران تاریخ عه
هرماینی : خب هر دم از این باغ وری میرسد من : چیییی . فلور مک ناکی : امی امروز بعد اینکه تو و دراکو از کلاس رفتید بیرون نوبت هری شد و ... من : و چییی . فلور : لولوخرخره تبدیل به یه دمنتور شد وحشتناک بود هرماینی : لوپین کلاس رو تعطیل کرد خیلی بد بود من : خب انگار واقعا سریوس بلک میخواد ما گیرش بیافتیم
من : چی هری یعنی واقعا نمیتونی بیاای هاگزمید هری :گفتم که دورسلی ها رضایت نامه رو امضا نکردن . من : یعنی واقعا به اون عقل ت نرسید خودت امضاش کنی هری : یعنی میخوای بگی تو پدرت . من :: معلومه که خودم امضاش کردن پدرم هیچ وقت نمی زاره من بیام هاگزمید. هری : خب واقعا تو دیگه کی هستی ؟ عب نداره شما برید شاید دفعه بعد حواسم باشه و خودم امضاش کنم من هری یادت نره فردا با ریونکلاو مسابقه داریم . هری : یادم نرفته ولی موندم چطور بیام چوبم داغون شده من : خوب شاید توی انباری بتونی یکی پیدا کنی هری امید وارم !
#قبل از شروع بازی با ریونکلاو زمین کویبدیچ # من : هی هری بیا این چوب رو پیدا کردم . هری : یه سوال میشه بگی کجا پیداش کردی ؟من : تو دست شویی 😜 ولی نترس حداقل پرواز میکنه هری : چه شانسی # مسابقه # از دید هری : هر چی گشتم اسنیچ طلایی رو پیدا نکردم تصمیم گرفتم یه کم نگاه امیلی کنم تا حالا یه تنه ده گل زده بود مثه عقاب میپرید و توپ رو می گرفت اما یهو کاپیتان تیم ریون کلاو خورد به من و دستش هم درد نکنه اوقتی افتاده افتاده بودم رو اسنیچ 😂
# دو هفته بعد کلاس تاریخ جادوگری # لطفا اگه میدونین اسم معلم تاریخ رو بگین . پروفسور بیلروتی : خیله خب همگی کتاب فهرست شجره نامه 28 مقدس رو باز کنید خانم نامسون انگار شما خوابید لطفا قسمت خانواده بلک رو با صدا رصا بخونید . من که تو هپروت بودم گفتم : نه پروفسور کاملا بیدارم الان میخونم اممم خانواده بلک قرن هاست که جز ایی از اصیل زادگان جادوگری اند اما در کمال تاسف تنها چند وارث برای این خانواده مشهور باقی مانده کا آنها بدین شرح هستند : دراکو لوسیوس مالفوی : مادر وی از خانواده بلک بوده است نارسیسا بلک به ازدواج لوسیوس مالفوی درآمد . امیلی کاترین الیزابت تامسون : مادر او ورونیکا بلک یک ریونکلاو ایی از خاندان بلک است مادر او دختر دایی دور نارسیسا بلک شناخته میشود . و پروفسور :: و چیی خانم تامسون من : اممم هری جیمز پاتر : مادر بزرگ او نیز از خاندان بلک هست سیمون : خدای من یعنی هری پاتر و مالفوی فامیل ان !!!من : ولی در پایان وارث دیگری نیز وجود دارد جنایت کار بد نام سریوس بلک پروفسور : خیله خب بسه دیگه برید سراغ کاراتون برای امروز کافیه
رون : هری هیچ وقت نگفته بودی که تو و مالفوی فامیلین . هری : چون خودمم همین دو دقیقه پیش فهمیدم . هرماینی : خب جالب اینجاست بهترین دوستم این رو میدونست و به من نگفت من : میگفتم که تا ابد دیگه با هام حرف نزنی مالفوی : هی پاتر فکر نکنی چون باهات فامیل در اومدم کاری باهات دارم ها من : حتی شوخی یشم زشته دراکو . بیاین بریم
خابگاه دخترانه گریفیندور # فلور استنلی : خب امی شرط رو باختی من : چی کدوم شرط ؟ فلور : اینکه مالفوی عا @ شق @ت. شده هرماینی : درسته امروز سر کلاس یه برگه برای امی فرستاد روش پر از قلب بود ،،، من : مطمئنم آدرسو اشتباهی گذاشته جینی : چرا نمی خوای باور کنی یالا همین امشب یاید بری و باهاش حرف بزنی من : چیییییبی نه نه نه نه !
پشت در سالن عمومی اسلاترین # امی با خودش خدایا من و بکش اوووف . در میزند پانسی در را باز میکند 😨😨😨 . پانسی : چه مرگته دخرته وراج من : من با تو هیچ کاری ندارم بی شعور بگو دراکو بیاد باهاش کار دارم . پانسی با عدا هی دراکو یه عوضی اینجا باهات کار داره دراکو : ام سلام امی من در خشک زده ای : سلام ام میخواستم بگم من در مورد امروز چیزی نمی دونستم یهنی اینکه میخاستم مطمئن بشم که از دستم عصبانی نشده باشی . هرماینی از دور فلور شاید باورت نشه ولی بعضی وقتا پترسال فکر میکردم که مالفوی قلب نداره ولی الان نگاش کن چه جوری دارن با هم میخندن فلور : راستش من فکر میکردم وقتی که دراکو بهت میگه گند زاده اووهه ببخشید یعنی همونی که ازش بدت میاد تو میزنی به سیم آخر و میخوای مالفوی رو بکشی خب درسته ولی امی بهترین دوستم نمی تونم جلوی عشقش رو بگیرم
#خابگاه دخترانه گریفیندور # جینی : خب چی گفتین من : سر جمع هیچی ولی خب با حال بود هرماینی : یعنی چی باحال بود . من : خب راستش دراکو یه جورایی ازم دعوت کرد که باهاش برم به کافه فیرنیس تو هاگزمید. فلور : شوخی میکنی دختر دیووونه این بی نظیره !!!!!!
خب این پارت تموم شد اول بگین چطور بنویسم دوم از نویسنده Green elf بی اندازه ممنون و حتما یه سری به داستان گرین الف بزنین و تستچی جون تو رو خدا قبول کن مرسی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دوستان پارت بعدی منتشر شد یه سر بزنید
سلام دوستان من شروع به نوشتن قسمت 4 کردم ولی متاسفانه نمیره صفحه بعد سعی میکنم زود بزارم
عالی بود.👏
ادامه بده❤
استاد درس تاریخ، پروفسور بینز هست که یه شبحه!
قشنگ بود :)