عشقی که معجزه کرد پارت ۳

بالارو بخون خیلی مهمه

فیلیکس:راستش من پسر خالم ا.ف.س.ر.د.ه شده و حالش اصلا خوب نیست حتی ممکنه خ.و.د.ک.ش.ی کنه😞 و با اجازتون من به همراه خانوادم هفته دیگه میخوایم پاریس معلم: اخی عزیزم باشه اشکال نداره میتونی بری ولی فقط بعد از اینکه اومدی کلاس های پشیتیبانیتو از مدرسه بگیر فیلیکس:چشم معلم:خوب دانش اموزا بیاید خودتونو معرفی کنید متیو:چشم من متیو اندرسون هستم امیدوارم که امسال سال تخصیلی خوبی در کنار هم داشته باشیم میلا:منم میلا اندرسون هستم امیدوارم که سال تحصیلی خوبی را در کنار هم داشته باشیم مرینت:منم مرینت اندرسون هستم امیدوارم که سال تحصیلی خوبی را در کنار هم داشته باشیم در ذهن مرینت: بعد از معرفی خودم نشستم و رفتم توی فکر وقتی فیلیکس گفت پاریس دیگه شکم بیشتر شد فک فکر کنم پسر خالش همون اد ادرین باشه وای خدای من حالا شاید دارم اشتباه میکنم باید بعد کلاس ازش بپرسم‌. (از زبان راوی:مرینت کل کلاس اصلا حواسش به درس نبود و داشت به این موضوع فکر میکرد) (بعد کلاس) مرینت:فیلیکس فیلیکس:بله مرینت:میتونی امروز بیای به پارک.... فیلیکس:اره فقط ساعت چند مرینت :اوکی مرسی ساعت ۴ فیلیکس:اوکی میبینمت خدافظ مرینت:میبینمت خدافظ

از زبان فیلیکس: نمیدونم چرا مرینت گفت بیام پارک و امروز وقتی گفتم میخوام برم پاریس و فامیلیمو گفتم شکه شد و اصلا امروز حواسش به درس نبود (ساعت ۴ در پارک ... حالا خودتون ی اسمی بزارید) مرینت :سلام فیلیکس:سلام کاری داشتی مرینت:راستش اره میخواستم بدونم پسر خالت چرا اونجوری شده؟ فیلیکس:میخوای چیکار مرینت:تو بگو بعدا میفهمی فیلیکس:انگار یک دختر که دوسش داشته رفته یک کشور دیگه و پسر خالم هم ریخته قبل از اومدن به مدرسه باهاش صحبت کردم حتی نزدیک بوده خ.و.د.ک.ش.ی کنه 😞 مرینت:اسمش چیه فیلیکس :ادرین اگرست مرینت :چچیییی فیلکس من باید برم خدافظ (با صدای بغض الود) فیلیکس : باش خدافظ (و مرینت از اونجا میره وقتی از اونجا دور شد وایساد و تکیه داد به دیوار )

از زبان مرینت:وای نه ادرین بخاطر من اینجوری شده همش تقصیر منه اگه بلایی سر ادرین بیاد تقصیر منه😭 (از زبان راوی:مرینت وقتی این حرفو میزنه گریش میگیره و میشینه همون جا گریه میکنه و وقتی داره گریه میکنه بارون میگیره و وقتی بارون می گیره سرشو رو به اسمون میگیره و میگه خدایا چرا من چرا سرنوشته من باید اینجوری بشه و بعد بلند مسشه اروم اروم شروع به راه رفتن میکنه و همونجری که داره میره گریه میکنه و وقتی وارد خونه میشه خانوادش شکه میشن و وقتی مرینت توی اون وضع میبینن میرن سمتش ازش میپرسن چیشده چرا با ماشین نیومده ولی مرینت به سوال هیچکومشون جواب نمیده و داد میزنه ولم کنین برید کنار همش تقصیر شما اع و وقتی این حرفو میزنه میره توی اتاقش خانواده مرینت وقتی حرفارو میشنون کلا میرن توی شک ولی مارین نه چرا چون مارین از همچی با خبر بوده سابین:ای ای این الان چی گفت😳 مارین:فکر کنم بدونم چی میگه میرم باهاش صحبت کنم مرینت مرینت ابجی درو واکن مرینت:برووو تنهام بزارین😭 مارین:خواهش میکنم من میدونم درد چیه فقط درو واکن مرینت:تو از کجا میدونی درد من چیه هاا😡(با داد) مارین:من میدونم چیه گفتم درو وا کن من برادر بزرگتر تم وقتی میگم وا کن یعنی وا کن(با صدای خیلی بلند)

از زبان مرینت:وقتی مارین داد کشید خیلی ترسیدم و رفتم درو وا کردم مرینت:بیا تو😞 مارین:ببخشید که سرت داد کشیدم😞 مرینت:اشکال نداره منم ببخش که سرت داد زدم (و میره بقلش میکنه ) مارین:مرینت خواهش میکنم گریه نکن تو گریه کنی منم گریم میگیره مرینت:چطور گریه نکنم داداش ادرین (و کل قضیه براش تعریف میکنه) مارین:میدونم ابجی ولی باید ادرین فراموش کنی مرینت:چطور فراموشش کنم (با گریه ) مارین:اگه نکنی ممکنه صدمه ببینی مرینت:حق با تو داداش مرسی که همیشه کنارمی مارین:خواهش میکنم ابجی داداش قربونت بره دیگه گریه نکنی ها مرینت:چشم 🙂 (از زبان راوی:مارین از اتاق مرینت میره بیرون و قبل رفتنش میگه پایین منظرتم مرینت:باشه تو برو منم میام مارین نیره و مرینت میره جلو اینه

ناظر عزیز لطفا منتشر کن🙏 و دوستان من اسم داداش مرینت مارسل به متیو تغییر میدم و قرار پارت بعد بریم به زمان حال یعنی بزرگسالی پس پارت ۴ و از دست ندید که قرار هیجانی باشه و اگه لایکا و کامنتای این پارت بجز کامنتای خودم ۳۰ تا باشه داستان ۱۰ صفحه ای میکنم