اکادمی جاسوسی ۱

معرفی :این داستان درباره ی دو تا دانش اموز جاسوسیه . این مدرسه یه جورایی مخفیه و کسی از وجودش خبر نداره این مدرسه تو دل جنگل سیاهه برای ورود به مدرسه باید یه امتحانی بدن . از خود اکادمی برای بچه های با استعداد نامه میفرستن

علامت ا/ت × علامت فلیکس + علامت جیهوپ * (از زبون نویسنده )برای ورود داخل جنگل بدون فعال شدن تله ها باید یه در ورودی رد بشن فلیکس رد شد(فلیکس برادر ا/ته) یه دفعه یه نفر لز پشت امد *سلام ×سلام شما *شما هم برای اکادمی امدین ×بله ولی سوال منو جواب ندادین شما.دستش رو دراز کرد *جیهوپ .×خوشبختم ا/ت هستم *فکر کنم به چیزایی ازت شنیدیم حالا بعدا حرف می زنیم ×بله دراینجاست 😯 در کجا رفت *در غیب زد حالا چه جوری باید بریم ×مثل ادمای عادی از داخل جنگل راه دیگه ای نداریم *چی داخل جنگل ولی اون تو پر از تله است ×فکر کن اگه این امتحان باشه چی *بله تو درست میگی ولی مگه امتحان رو تکی نمی دونم ×من دیگه نمی دونم سلاح داری *اره دارم ×خب یکی رو اماده کن .بعد اماده کردن سلاح *داری باهام شوخی میکنی شمشیر از چه قرنی امدی ×عقل کل اسحله صدا داره چاقو کوچیکه تیر کمون تیراش تموم میشه چوپ

هم ممکنه بشکنه *اوکی باشه ولی یه سوال یه شمشیر دیگه نداری ×بیا *ممنون .(از زبون ا/ت)×لباست رو عوض نمی کنی *چی ×لباست *این مگه تیره نیست ×منظورم اینه که باید یه دست باشه این دو رنگه اقا *خب من می رم اونور لباس عوض میکنم تو همین جا بمون ×باشه . رفت پشت درخت تا لباسش رو عوض کنه منم گوشیم رو در اوردم تا نگاه کنم انتن داره یا نه همون طور که حدس زدم نداشت داشتم برنامه گوشیم رو درست میکردم که صدای کمک امد صدا از پشت درخت میومد نمی دونستم باید برم یا نه بین دوراهی گیر کرده بودم اخه رفته بود اونجا تا لباس عوض کنه دلم رو زدم به دریا رفتم خداروشکر لباسش رو عوض کرده بود ۲ تا گرگ داشتن نزدیک میشودن ×اینا از کجا امدن *چه میدونم ×اینجا یه بویی نمیاد *چرا این بود اشناست ×نگاه کن رو چشماشون چشم بند گذاشتن یعنی چیزی رو نمی بینن فقط بو می کنن *لباسامون ×چی *وقتی داشتیم حرف می زدیم حس کردم یه چیزی

ریخت رو لباسمون ×اره منم حس کردم ولی فکر کردم بارونه الان باید چی کار کنیم *معلومه باید لباسامون رو در بیاریم ×چی من ترجیح میدیم که تیکه تیکه بشم . گرگ ها دیگه خیلی داشتن نزدیک می شدن اون انگار اصلا نگران این مسله مسخره نیست *من در اوروم و شروع کرد به در اوردن لباسش از شانس خوبش زیریش لباس داشت منه بد بخت چی زیرش نیم تنه پوشیدیم دیدیم گرگ ها از طرف اون به سمت من چرخیدین *سریع باش حالا نوبت توعه ×نه *یعنی چی تو مگه همون ا/ته معروف که بهترین جاسوس بچست نیستی ×چرا ولی *ولی نداره عجله کن ×چشماتو ببند *بیا بستم . ای به خوش تو این شانس لباسام ها رو در اوردم پرت کردم اونور گرگ ها رفتن یه دفعه دیدیم چشماش بازه ×هوی چی رو نگاه می کنی

*هییچ یه دفعه یکی از گرگ ها برگشت سمتم *مواظب باش . شمشیر اوردم بالا و رفت تو شکم گرگ درجا مرد روی کل لباسوم خون ریخته بود با دستم خونی که کنار لبم ریخته بود رو پاک کردم ×من میریم لباسم رو بپوشم *باشه . لباسم رو عوض کردم کوله رو ور داشتیم و راه افتادیم تو کل راه از هم دیگه می پرسیدیم کم کم یخ هامون وا شد رسیدیم به یه دره یه پله چوبیه خراب داشت که هر لحظه ممکن بود بیوفته یه طناب از داخل کیفم در اوردم دو تا متصل کنن به دور کمر هم دیگه بستیم *این برای چیه ×اگه یکیمون افتاد بتونیم حداقل یه شانس برای نجات دادنش داشته باشیم جلو بیوفت *باشه داشتیم یواش یواش راه میرفتیم که پای جهیوپ داخل یه تخته شکست *ایی ×خوبی *بعد داخل چوب شکست فکر کنم رگ به رگ شد ×دستتو بده به من بلند شو . دستشو گذاشتم رو شونم پول داشت تموم میشد که یه دفعه تخته زیر پامون شکست افتادیم روی یه تیکه سنگ داشت میریخت *خوبی ا/ت .شونم روی صخره کشیده شده بود و داشت خونریزی میکرد ×اره خوبم پای تو چطوره *خوبه ×ببین جیهوپ من میخوام پاتو جا بندازم یه کم درد میکنه باشه ۳ ۲ ۱ *اخ ×بلند شو وایسا ببینم *خوب شد ممنون ×حالا سعی کن از اینجا بری بالا *پس تو چی ×منم بعد تو میام *چه شکلی ×اول پاتو بزار رو دستم بعد بزار رو شونم میری بالا بعد منو میکشی بالا *ولی شونت پا بزارم دردش بیشتر میشه ×عیب نداری حالا شروع کن ...×اییی *ببخشید . جهیوپ رسید بالا میخواست منو بکشه بالا که سنگ زیر پام خالی شد من اویزون مونده بود دستم هم خونی. بود داشت لیز می خورد *سفت بگیر ×اییی شونم *یه کم دوم بیار

اسلاید اضافه