من و یونگی قسمت۹

خب بریم این وارت غمگین است

رسیدیم فرودگاه خیلی خلوت بود داشتم هواپیما رو میدیدم مامانم زنگ زد مامان سلام ا/ت دارم فرودگاه رو میبینم گفتم سلام مامان منم دارم هواپما رو میبینم ا/ت عزیزم چی شد هواپیما داره دود میکنه (عکس کیف ا/ت بالا هست) و یهو بوم هواپیما ترکید همه شکه شدن کیف دستیمو پرت کردم کف فرودگاه و دویدم به سمت خروجی نمیخواستم کسی اشکمو ببینه ولی نمیتونستم اشک نریزم از زبون هی جی ا/ت داشت با مامانش صحبت میکرد که یه یهو بوم هواپیما ترکید همه جا خورده بودن دیدم ا/ت کیفشو پرت کرد و به سمت خروجی دوید همه رفتیم دنبالش دیدمش که داشت گریه میکرد به بقیه گفتم برن تو

به یونگی گفتم باهاش حرف بزنه یونگی رفت از زبون ا/ت داشت مثل بچه ها گریه میکردم یونگی اومد پیشم رو نیمکت نشست گفت ببین گفتم هیچی نگو یهو اومد بغلم کرد منم تو بغلش تا میتونستم گریه کردم نمیدونم چی شد و کی خوابم بد از زبون یونگی داشت مثل بچه ها گریه میکرد میخواستم ارومش کنم که ساکتم کرد پس بغلش کرد لاونم تو بغلم اینقدر گریه کرد که خوابش برد بغلش کردم گذاشتمشتو ماشین بقیه رو صدا زذم اومدن هی جی و تهیونگ مجبور شدن با موتور بیان همه رفتیم خونه هی جی و بچه ها پایین موندن و من ا/ت بغل کردم بردمش بالا روی تختش ولی وقتی میخواستم برم دستمو گرفت و گفت مرسی

گفتم چی ولی دیگه چشماشو بسته بود رفتم ‌پیش بقیه و رفتیم خوابگاه از زبون ا/ت مردم جیغ میزدن یه تصادف بود سر و صورتم خونی بود معلوم بود من تصادف کردم اما هی جی اون ور افتاده بود انگار بد جور زخمی بود رفتم بالا سرش نفس نمیکشید گریم گرفت که با صدای وگا بیدارم شدم شوگا گفت خوبی گفتم چرا باید بد باشم گفت فکر کردم خواب بد دیدی گفتم اره ولی نمخوام تعریفش کنم باش فقط اومدم بگم بیا پایین هی جی به همه گفته پاشن بیان کارمون داره گفتم باشه اومدم رفت پایین حال نداشتم لباسمو عوض کنم پس فقط صورتمو شستم موهام رو شونه کردم و رفتم پایین

هی‌جی اومد یه چیزی تو گوشم گفت منم گفتم باشه یهو گوشیم زنگ خورد دوست هی جی بود که البته دوست منم هست اسمش جنی بود زنگ زد گفت متاسفم زنگ زدم بهت تسلیت بگم گفتم ممنون لطف کردی گفت عزیزم میدونم چه حسی داری تو ذهن ا/ت تو مگه کدوم عضو خواندوادتو از دست دادی که اینجوری میگی اما چیزی که گفت بله یکم گپ زدیم و بعدقطع کردگوشیموخاموش کردم و هی جی گفت خب میخوایم بریم رستوران تهیونگ گفت هی جی ا/ت تازه گفتم نه متن بهش گفتم بریم اگه نمیخوان مشکلی نداره چون در هر صورت من باید برم تهیونگ گت باشه بریم

رفتم لباسمو عوض کنم (عکس لباس بالا هست) اومدم پایین کلاه هودی رو سرم بود شوگا به من خیره شد من رفتم پایین و پیش هی جی نشستم گفت خوشگل شدی ولی دامنت زیادی کوتاه گفت الان حال ندارم عوضش کنم (اما دلیلش اینه که ا/ت تو خواب دیده که یه هودی تنشه و هی جی هم همون لباسا تنشه فقط اون وقت ا/ت شلوار داشت ) هی جی گفت اوکی بریم گفتم بریم هیجی گفت من با تو میام گفتم نه تو حواسمو پرت میکنی یکی مثل شوگا که حرف نمیزنه باید با من بیاد یهو زنگ در رو زدن هی جی دروباز کرد بعد منو صدازد با ورم نمیشد اون ابجیم بود اما من دیدم که هواپیما نابود شد رفتم بغلش کردم وگفتم چجوری اومدی گفت من با هواپیما امروز اومدم

گفتم باشه بغدا میگی ما الان داشتیم میرفتیم بیرون بیا بریم همه رفتیم من و سارا(اسم خواهر ا/ت) با موتور بقیه با ماشین رفتیم من و سارا داشتیم میرفتیم چراغ قرمز شد اما اما ترمز کار نمیکرد و یکهو بوم کلاه از سر سارا افتاد من افتادم زمین سرم خون میومد مثل خوابم بود ولی جای هی جی سارا مردم جیغ داد میکردن رفتم سمت سارا صداش کردم جواب نداد هنوز نفس میکشید یکی زنگ زد به امبولانس اشک هام گونه های زخمیم رو میسوزوند یونگی هی جی اومدن پیشم کمکم گریم شدت گرفت میترسیدم سارا هم از دست بدم و دوباره یونگی بغلم کرد وقتی امبولانس رسیدیونگی کمکم کرد برم تو ماشین سارا هم سوار یک امبولانس دیگه کردن میخواستم باهاش یرم اما اجازه ندادن به یونگی گفتم یونگی چرا همه بلا ها سر من میاد اون از هواپیما و مامان بابام و داداشم اینم از سارا رسیدیم به بیمارستان من یکم نزدیک به بیمارستان از هوش رفتم