بریم برای تست
سلام من ملینا هستم وامدم شخصیت های اصلی داستان را مشخص کنم ایلا مادر نالی بعد کوران پدر لونا لونادختر کوران وایلا
خب بریم برای داستان از زبان ایلا :داشتم لونا رو برای خواب اماده میکردم .که یهو گفت از زبان لونا :مامان میشه بگی شما با بابا چجوری اشنا شدی امشب بجای داستان این روبگو از زبان ایلا :باشه پس بخواب
اولین روز دبیرستان بود من توی حیاط داشتم راه می رفتم که یهو دیدم یک پسر داره نگام میکنه من بهش خیره شدم زنگ خورد رفتم داخل کلاس تاسوم دبیرستان من صبح که می رفتم همین طور نگام میکرد دوسه روز بیشتر تا تمام شدن ترم نمانده بو د وقتی میخواستم برم خونه یکی دستمو گرفت وبردم به رستوران اگه گفتید کی بود کوران همون پسری که هرروز صبح من و نگاه میکرد رفتم داخل رستوران ازش پرسیدم بامن چیکار داری از زبان کوران اروم باش از زبان ایلا دیونه از زبان کوران تو من و دیونه کردی از زبان ایلا پس از چند ثانیه نشستم گفتم کارم داشتی که من اوردی اینجا کوران یک کیک اورد وگفت من از وقتی تورو دیدم عاشقت شدم حالا میای باهم باشیم
سه چهار ماهی گذشت که من جواب اره رو دادم بعد از اون به بعد کوران واقعا مواظبم بود من هم دوسش داشتم ۲ ماه بعد من متوجه شدم کوران تسادف کرده از ناراحتی اینقدر اشک ریختم که نزدیک بود نابود شم که خداروشکر حالش خوب شد به خودم قول دادم وقتی حالش خوب شد باهاش ازدواج کنم واین کارو کردم برمیگردیم به زمان حال بقیه ی ماجرا درد نا ک بود ازش قول گرفتم گریه نکنه
۲ماه بعد با هم ازدواج کردیم ۲ سال بعد من روی مبل خواب بودم که کوران امد سلام کردم امد بقلم کرد من حالم اصلا خوب نبود غش کردم کوران من و برد بیمارستان از زبان کوران دکتر امد بیرون گفت مبارک باشه دارید پدر می شید اونم پدر ۵ تا بچه رفتم چسبیدم به سقف بعد رفتم تو اتاق ایلا گفتم مادر نمونه از زبان ایلا تعجب کردم که کوران گفت ۵ تا بچه توراهن خندیدم بعد از اون خیلی خوشحا بودیم ۳ ماه دیگه بچه ها به دنیا میان از زبان کوران ایلا رو بردم بیرو ن برلی خرید واسه بچه ها وقتی داشتیم برمیگشتیم ایلا تسادف کرد و ۴ تا از بچه ها افتادن ایلا وقتی فهمید ناراحت زیاد نبود ولی من خیلی ناراحت بودم ۳ روز دیگه احتمال به دنیا امدن بچه ها از زبان کوران
بلند شدم صبحانه درست کنم ایلا هم بیدار شد رفت داخل تراس بعد امد رومبل نشست که یهو یک جیغ بلند زد بعد هم نفس نفس میزد هی میگفت کمک کمک بعد فهمیدم وقت شه بردمش بسمارستان دکتر یک دختر زیبا که به من داد بعدم تو بزرگ شدی
لونا خوشحال بود ودشت پر در می اورد
دوستان ای اولین داستان من هست
خب من از شما عیب وایراد داستان رو می خواهم
نظرات یادتون نره پرسش این تست داستان رو ادمه بدم یانه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (2)