
سلام این داستان از اول میراکس است با کنی تعقیر امیدوارم خوشتون بیاد
پنج هزار سال پیش یک قبیله چند تا اشیاء پیدا کردن که با اون و موجودی که همراه ان اشیاء ها بود قدرت هایی بت شخصی که از انها استفاده میکرد داده میشد این قبیله تصمیم گرفتن اسم اون ها رو معجزه گر بگذارن و اون تا رو به کسانی که لیاقت شون رو دارد داده شود یکی از این نگهبانان یک جعبه معجزه گر که قویترین معجزه گر ها در ان بود رو برداشت و فرار کرد در حین فرار چهار معجزه گر را گم کرد معجره گر کفشدوزک گربه پروانه و طاووس حالا بیایم به 4985 سال بعد ........
یک گروه گردشگری داشتن از بالای کوه برمیگشتن که چهار نفر از انها گم میشن اسم اونها گابریل،امیلی،ریچارد و توماس بود گابریل با دوست دخترش امیلی دنبال یک جای کم خطر میگشتن که هم اتش روشن کنن هم بتوانند بخوابن داشتن دنبال جا میگشتن کع در پایین یک درخت دو تا از اون معجزه گر ها رو پبدا میکنن ولی معجزه گر کفشدوزک و گربه پیدا نکردن اون ها اومدن و معجزه گر های پروانه و طاوپس رو روی سینه شون نصب کردن که یک دفعه دو تا کوامی(موجوداتی که باهاش تبدیل میشن) نمایان شدن امیلی ترسید کنی به عقب رفت و پاش لیز خورد و افتاد زمینمعجزه گر طاووس چند ترک برداشت گابریل هم کمی ترسید ولی لیز نخورد و دست امیلی رو گرفت و بلندش کرد ازش پرسید حالت خوبه امیلی گفت اره گابریل تو میدونی اینها چی هستن گابریل گفت نه کوامی ها خودشون رو معرفی کردن و گفت اگر معجزع گر رو بردارید ناپدید میشن گابریل گفت امیلی معجزه گر رو بده من امیلی پرسید برای چی گابریل گفت بده یک جا بزارم بقیه نبینن امیلی هم معجزه گر رو داد و رفت پیش بقیه اما
دوستانشون اونجا نبودن گابریل و امیلی تصمیم گرفتن دنبال دوستانشون بگردن اما امیلی میترسید و گفت گابریل خطرناکه گابریل گفت خب بیا از معجزه گر ها استفاده کنیم و ازشون بپرسیم چی هستن امیلی هم قبول کرد گابریل معجزه گر پروانه رو وصل کرد ناگهان کوامی از زاهر شد گابریل پرسید اسمت چیه گفت اسمم نورو است گابریل گفت قدرتت چیه نورو گفت قدرت من اینکه دیگران رو شرور کنم امیلی گفت باید چکار کنیم تا بتونم این کار رو انجام بدیم گفت کسی که معجزه گر پروانه رو داره فقط میدونی تو به یک معجزه گر دیگه نیاز داری گابریل گفت چجوری میتونم تبدیل بشم نورو گفت باید بگی نورو بال های سیاه بیرون و گابریل تعقیر شکل پیدا کرد (عکس داستان رو نگاه کنید عکس تعقیر شکل گابریل است امیلی تعجب کرد ولی بعد چند لحظه که اروم شد معجزه گر طاووس رو برداشت ........
یک دفعه کوامی از معجزه گر اومد بیرون امیلی اول کمی ترسید پلی بعد چند لحظه که ترس اش بین رفت از کوامی اش اسمش رو پرسید اون هم گفت دوسو امیلی پرسید قدرتت چیه دوسو گفت ساختن سنتی مانستر امیلی گفت چجپری میتونم تبدیل بشم دوسو گفت: بگو دوسو پر ها بیرون البته باید مراقب باشی چون معجزه گر اسیب دیده و ممکنه به تو هم اسیب بزنه ملکه امیلی گفت باشه و کلمه تبدیل رو گفت و تبدیل شد گابریل وقتی امیلی رو تو حالت تبدیل دید هیرت زده شد و گفت چقدر زیبا شدی ملکه من امیلی گفت ممنون بعد از نیم ساعت قلب امیلی شروع به درد گرفتن کرد داشت میوفتاد زمین که گابریل دستش رو گرفت و نزاشت بیوفته امیلی هم معجزه گر رو از روی سینه اش کند و پرت کرد اون سمت و دستش رو انداخت دور گردن گابریل و بوسیدش گابریل هم امیلی رو بوسید امیلی بعد از سه دقیقه لبش رو از لب گابریل جدا کرد و گفت قلبش درد میمنه گابریل هم بغلش کرد داشت میپرید پایین که امیلی گفت معجزه گر طاووس رو بردار تا به دست نا اهل نیوفته گابریل اومد معجزه گر رو بردارت که دید یک کتاب کنارش هست بازش مرد دید عکس چند تا معجزه گر دیگه است کتاب رو برداشت با معجزه گر و رفت به پایین کوه تا امیلی رو برسونه به پایین کوه ......
دو سال بعد استاد فو با استغاده از قدرت کوامی ها معجزه گر های کفشدوزک و گربه رو پیدا میکنه ولی چون معجزه گر پروانه و طاووس صاحب داشتن نتوانست معجزه گر پروانه و طاووس را پیدا کند ولی معجزه گر کفشدوزک و گربه شکسته بودند استاد فو از طلسم هایی که بلد بود استفاده کرد و اونها رو تعمیر کرد و به اونها رو ارتقا داد (یک نکته اگر یکی از معجزه گر ها ارتقا پیدا کنن تمام معجزه گر ها هم ارتقا پیدا میکنن) ولی معجزه گر طاووس اسیب دیده بود نتوانست ارتقا پیدا کند برگردیم به پیش امیلی و گابریل گابریل امیلی رو رسوند به بیمارستان امیلی رو بردن سی تی اسکن بعد چند دقیقه گفتن امیلی حامله است و یک اسیب به قلبش وارد شده گابریل با اصبانیت وارد اتاق شد و با امیلی حرف زد دکتر هم رفت تا نگهبان رو خبر کنه گابریل هم وقتی دید نگهبان داره میاد گفت امیلی خودم نجاتت میدم و از رثی تخت بلندش کرد و از پنجره پرید پایین تا به خانه اش برسه وقتی رسید دستور داد بهترین دکتر ها بیان و امیلی رو عمل کنن هفت تا از بتترین دکتر های حهان اومد و بچه گابریل رو به دنیا اوردن و امیلی رو هم برای 15 سال درمان کردن این داستان ادامه دارد....
ببخشید کوتاه بود قول میدم پارت بعدی بیشتر بنویسم و لایک و کامنت فراموش نشه امیدوارم خوشتون اومده باشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
قشنگ بود
ممنون
عالیهههههه😍
داستانت خیلی خوب بود
مخصوصا اینکه از اول شروع کردی از موقع ساخته شدن میراکلس ها
و بگم که میراکلس پروانه قدرتش شرور کردن نیست قدرتش تحت کنترل گرفتن افراد هستش
بنظرم میتونی با کمی تغییر سبک که از دید شخصیت های داستانت بنویسی داستانت واقعا عالی میشه
چون این سبک از دید راوی طرافدار های زیادی نداره
باشه ممنون برای کمکت
آفرین داداش علی خیلی خوب بود بابد بادقت تر بنویسی من که خوندم خوب بود حتماهمین روش رو ادامه بده ولی جوری نباشه که همش یک نفر میخواد توضیح بده چون شبیه کتاب میشه باید خود فیلمرو تداعی کنی
باشه مرسی برای روحیه ای که تو و محسن دادید
قدرت معجزه گر پروانه شرورکردن نیست درواقع قدرتش کنترل کردن افراده
دقیقا ب اونا قدرت میده و معجزه کر خوبی هست نه شرور
از این نظر بهش دقت نکرده بودم