
من کل کتاب اصلی که ترجمه شده رو براتون می زارم
آلبوس: من میدونم اضافی بودن چه حسی داره. پسر شما حقش نبود کشته بشه، آقای دیگوری. ما میتونیم کمکتون کنیم پسش بگیری. ایموس: )باالخره احساساتش بروز پیدا میکند( پسرم... پسرم بهترین اتفاق تمام عمرم بود... و حق با توئه، این بیعدالتی بود... یه بیعدالتی فاحش. اگه مصمم و جدی باشین... آلبوس: ما کامالً مصمم هستیم. ایموس: این کار خطرناکه. آلبوس: میدونیم. اسکورپیوس: واقعاً میدونیم؟ ایموس: دلفی... اگه آمادگیش رو داری شاید بهتر باشه همراهشون بری؟ دلفی: باشه، عمو، اگه باعث خوشحالی شما میشه. او به آلبوس لبخند میزند، آلبوس نیز در جواب لبخندی میزند. ایموس: متوجه هستین که، حتی بهدست آوردن زمانبرگردان جونتون رو به خطر میندازه. آلبوس: ما حاضریم جونمون رو به خطر بندازیم. اسکورپیوس: واقعاً حاضریم؟ ایموس: )با جدیت( امیدوارم تواناییش رو داشته باشین
پرده اول، صحنه پانزده خانهی هری و جینی پاتر، آشپزخانه هری، رون، هرماینی و جینی نشستهاند و با هم غذا میخورند. هرماینی: بارها به دراکو گفتم... هیچکس توی وزارتخونه در مورد اسکورپیوس چیزی نگفته. شایعات از ما نشأت نگرفتن. جینی: من براش نامه نوشتم... بعد از اینکه آستوریا رو از دست داد... توی نامه ازش پرسیدم چه کاری از دستمون بر میاد. گفتم شاید... چون اسکورپیوس با آلبوس دوستی نزدیکی داره... شاید اسکورپیوس بخواد بخشی از تعطیالت کریسمس خونهی ما بمونه یا... جغدم با نامهای برگشت که فقط یه جمله بود: »به شوهرت بگو این ادعاها در مورد پسرم رو برای همیشه رد کنه.« هرماینی: ذهنش زیادی مشغوله. جینی: داغونه... داغون و غصهدار. رون: منم برای از دست دادن همسرش متأسفم ولی وقتی هرماینی رو متهم میکنه به... خب... )به هری در آن سوی میز نگاه میکند.(
اوی حواست کجاست، همونطور که من همیشه به خانم گفتم، ممکنه چیز خاصی نباشه. هرماینی: خانم؟ رون: شاید غولهای غارنشین دارن به یه مهمونی میرن، غولها هم به یه عروسی، شاید کابوسهای تو هم به خاطر نگرانیت در مورد آلبوس باشه، و درد گرفتن زخمت هم احتماالً به خاطر اینه که داری پیر میشی. هری: دارم پیر میشم؟ دستت درد نکنه، رفیق. رون: باور کن، من دیگه هر وقت میخوام بشینم یه صدای »اوف« از خودم در میارم. یه صدای »اوف.« و پام... مشکلی که با پام دارم... میتونم راجع به دردی که پام داره ترانهسرایی کنم... شاید زخم تو هم همینجوریه. جینی: تو چرت و پرت زیاد میگی. رون: اینو تخصص خودم میدونم. یکی این، یکی هم انواع زیاد قوطیهای خوراکی جیمشو که اختراع کردم. و عشقی که نسبت به همهی شما دارم. حتی جینی الغر مردنی. جینی: اگه مواظب رفتارت نباشی به مامان میگم، رونالد ویزلی. رون: نمیگی. هرماینی: اگه بخشی از ولدمورت زنده مونده باشه، حاال به هر شکلی که باشه، باید آماده باشیم. و من میترسم.
جینی: منم میترسم. رون: هیچی منو نمیترسونه. البته به جز مامان. هرماینی: جدی میگم، هری، من در این مورد مثل کورنلیوس فاج عمل نمیکنم. چشمم رو به روی این نشانهها نمیبندم. و برامم مهم نیست با این کار پیش دراکو مالفوی محبوبیتم رو از دست بدم. رون: تو که هیچوقت محبوبیت چندانی نداشتی، درست نمیگم؟ هرماینی نگاه تند و تیزی به رون انداخت و سعی کرد او را بزند اما رون با چابکی جاخالی میدهد. به هدف نخورد! جینی رون را میزند. رون دردش میآید و خود را عقب میکشد. به هدف خورد. چه جور هم به هدف خورد. ناگهان جغدی وارد اتاق میشود. به سوی پایین شیرجه میزند و نامهای را روی بشقاب هری میاندازد. هرماینی: االن برای اومدن جغد کمی دیر وقته، نه؟ هری نامه را باز میکند. با خواندن آن شگفتزده میشود. هری: از طرف پروفسور مکگوناگله. جینی: چی نوشته؟ چهرهی هری حالت خود را از دست میدهد.
هری: جینی، در مورد آلبوسه... آلبوس و اسکورپیوس... اصلًا به مدرسه نرسیدن. گم شدن. همه شوکه شدند
پرده اول، صحنه شانزده خیابان وایتهال، انبار اسکورپیوس به بطری چپ چپ نگاه میکند. اسکورپیوس: پس یعنی همینجوری بخوریمش؟ آلبوس: اسکورپیوس، واقعا الزمه برای تو که سوپر متخصص و گیک معجونها هستی، توضیح بدم که معجون مرکب پیچیده چیکار میکنه؟ به لطف آمادهسازی قبلی هوشمندانهی دلفی، قراره این معجون رو بخوریم و تغییر شکل بدیم و بعد هم بصورت مبدل وارد وزارت سحر و جادو بشیم. اسکورپیوس: باشه. حاال دو سؤال پیش میاد، درد داره؟ دلفی: تا جایی که من میدونم، خیلی. اسکورپیوس: ممنون. بهتر بود بدونم. سؤال دوم: هیچ کدوم از شما میدونین معجون مرکب پیچیده چه مزهای میده؟ چون من شنیدم که مزهی ماهی میده و اگه واقعا اینجوری باشه که من همون لحظه
باال میارم. ماهی به من نمیسازه. هرگز نمی ساخت و هرگز هم نخواهد ساخت. دلفی: باشه، فهمیدیم. )معجون را یک نفس مینوشد.( مزهی ماهی نمیده. )به طرز دردناکی شروع به تغییر شکل میکند.( راستش رو بخوای مزهش خیلی هم خوبه. درد داره اما... )با صدای بلندی آروغ میزند.( بگیرش. یه ته مزهی تند ماهی داره. )دوباره آروغ میزند و تبدیل به هرماینی میشود.( آلبوس: باشه، خیلی – وای. اسکورپیوس: دوباره منم میگم وای. دلفی/هرماینی: اصالً احساس نکردم که چطوری – حتی صِدام هم شبیه اون شده! پس سه باره منم میگم وای. آلبوس: درسته. حاال نوبت منه. اسکورپیوس: نه، راه نداره اصالً و ابدا. اگه قراره اینکارو بکنیم )یک عینک خیلی آشنا را با لبخندی به صورت میزند(، پس باید با هم اینکارو بکنیم. آلبوس: سه، دو، یک. با هم قورت میدهند. نه، خوبه. )از درد به خود میپیچد.( یه ذره کمتر خوبه. هر دو شروع به تغییر شکل میکنند و درد میکشند. آلبوس به رون تغییر شکل میدهد و اسکورپیوس به هری تبدیل میشود.
هر دو نگاهی به هم میاندازند. سکوتی شکل میگیرد. آلبوس/رون: فکر کنم اوضاع یه کم عجیبی پیش رومون باشه، نه؟ اسکورپیوس/هری: )به شدت از این وضعیت لذت میبرد و محو نقشاش شده است( برو توی اتاقت. یه راست برو توی اتاقت. پسر بینهایت و فوقالعاده بدی بودی. آلبوس/رون: )با خنده میگوید:( اسکورپیوس... اسکورپیوس/هری: )ردایش را روی شانههایش میاندازد( ایدهی خودت بود که من بشم این و تو بشی رون! فقط میخوام قبل از اینکه بریم، یه کم بخندیم... )و با صدای بلندی آروغ میزند.( خب، این یکی دیگه خیلی ضایع بود. آلبوس/رون: میدونی، دایی رون خوب مخفی میکنه ولی یه کم داره شکم در میاره. دلفی/هرماینی: فکر نمیکنین که دیگه باید بریم؟ وارد خیابان میشوند. داخل اتاق تلفن میروند. شماره 62442 را شمارهگیری میکنند. اتاق تلفن: خوشآمدی، هری پاتر. خوشآمدی، هرماینی گرنجر. خوشآمدی، رون ویزلی. با پایینرفتن اتاق تلفن به درون زمین، همگی لبخند میزنند.
پرده اول، صحنه هفده وزارت سحر و جادو، اتاق جلسه هری، هرماینی، جینی و دراکو داخل اتاق کوچکی با اضطراب راه میروند. دراکو: همهی جاها رو کامل گشتیم؟ هری: ادارهی من یه بار گشته و االن دوباره دارن میگردن... دراکو: و ساحرهی فروشنده نمیتونه هیچ اطالعات به درد بخوری بهمون بده؟ هرماینی: ساحرهی فروشنده فوقالعاده عصبانیه. همهش هی داره از مأیوس کردن آتالین گمبول حرف میزنه. روی رکورد فرستادن بچهها به هاگوارتزش خیلی افتخار میکرد. جینی: اجرای هیچ نوع جادویی توسط مشنگها مخابره شده؟ هرماینی: تا حاال که نه. من به نخست وزیر مشنگها هم اطالع دادم و اونم این اطالعات رو برای گزارش آدمربایی رد کرده. یه جورایی شبیه طلسم هست، مگه نه؟
بای تا دو پارت بعدی🌷🌷🌷 1 فالور الان 20 نفره ام
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
واااااییی خیلی قشنگههه
دستت درد نکنه هه❤️😘
به داستان منم سر بزنیین😘
میشه داخل مسابقم شرکت کنی؟
کدوم مسابقه؟؟
بازم مثل همیشه عالیه
میخوای کل کتابو ترجمه کنی؟ خیلی وقت میبره هاااا کلی هم پارت باید بسازی ×-×
من ترجمه نکردم
پی دی آف ترجمه شده است رو پیدا کردم