
تو درب خانه ام را بزن قسمت1
ادا همراه عمه اش گلخونه ای رو میگردونه. اون در خیال رسیدن به آرزوش یعنی تحصیل در ایتالیاست اما نا امیدانه با خودش میگه امروز تنها دلیل این وضع و حال بهم ریخته امون مردیه که ارزوهامو دزدید.اون مرد خوش تیپ بی احساس بی انصاف. اون درمورد سرکان صحبت میکنه که مردی با نفورپذ و ثروتمنده. وقتی عمه ی ادا بهش میگه ببسن چه دسته گل قشنگی درست کردی حالا بعد ها چه باغچه هایی که درست نکنی . ادا ناراحت میشه و عمه اش برای دلداری میگه این زندگیه حالا بعضی چیزا بد پیش رفته اما تو اصلا از ارزوهات دست نکش. سرکان وقتی وارد محل کارش میشه همه ی کارمندها با ترس سر جای خودشون میشینند و همه چیز را مرتب میکنند. ادا قصد دارد به فرودگاه و دنبال جنک برود اما کلی کار سرش ریخته و از طرفی ملو هم کمکش نمیکند و همراه دوستانش پنهانی از خانه بیرون میزند. ادا مچ او را در حیاط خانه میگیرد و میپرسد که به کجا میروند. آنها سعی میکنند از جواب دادن طفره بروند اما یکی از دختر ها میگوید ما داریم میریم روز فارغ التحصیلی ها برای این که ناراحت نشی نگفتیم بهت. ادا میگوید برای چی ناراحت بشم اتفاقا خوشحالم که شماها سر موقع دیپلمتون رو گرفتین.
ادا پیشنهاد میدهد که همراه آنها برود چون استاد او هم به او زنگ زده تا درباره مساله ای با ادا حرف بزند. دوستان او با دستپاچگی از او میخواهند که نیاید و بعد که ادا دلیلش را میپرسد یکی از دختر ها میگوید برای صحبت کردن درباره فارغ التحصیل های دانشگاه داداش بولات رو صدا زدن. ادا با شنیدن اسم او خشکش میزند و عصبی میشود اما باز هم همراه دختر ها میرود. وسط راه ماشین ادا خراب میشود و دختر ها پیاده میشوند تا خودشان را زودتر به مراسم برسانند. لیلا منشی سرکان خبر ازدواج سلین را به سرکان میدهد. سرکان ناراحت میشود و انگین سعی میکند اورا ارام کند و میگوید شما دیگه تموم کردین سرکان دیگه کارای اون به تو ربطی نداره. ادا خودش را پیش استادش میرساند و استاد به او میگوید خبر های خوبی برات دارم. برای کسایی که دانشگاه رو ترک کرده بودند بخشش اومده فقط بورس رو بهت برنمیگردونن. ادا اول خوشحال میشود اما چون پولی ندارد نا امیدانه میگوید که نمیتواند. ادا ناراحت در حیاط مینشیند و به دختر ها و پسر هایی که با یونیفورم فارغ التحصیلی با خوشحالی همدیگر را در آغوش میگیرند خیره میشود.
ادا همراه دخترها میرود تا به حرف های سرکان گوش بدهد. او با دیدن سرکان پیش خودش میگوید حتی از عکس هاش هم خوشتیپ تره. سرکان شروع به حرف زدن میکند و میگوید ما به کسایی که هنر معماری رو یاد میگیرن خیلی اهمیت میدیم. ادا وسط حرف او میگوید با اخراج کردن دانشجوها اهمیت میده. سرکان نگاه میکند تا چهره کسی که حرف اورا قطع کرده پیدا کند اما نمیتواند و صحبت هایش را ادامه میدهد. اما ادا هربار وسط حرفهای او متلکی می اندازد . وقتی سرکان میگوید به عنوان معمار آرت لایف تا به امروز به اکثر دانشجوهای موفق کار و بورس فراهم کردیم و ادامه هم خواهیم داد. ادا عصبانی میشود و با صدای بلند میگوید دروغ تا این حد هم زیادیه. سرکان میگوید اگه جسارت داری چهره اتو نشون بده به شما گوش میدم. ادا جلو میرود و میگوید با داستان هایی که تعریف میکنید میتونید مردمو فریب بدین اما منو نمیتونید. چون که به هیچ کس بورس نمیدین. سرکان کمی خیره به او میماند و بعد میگوید که حتما اشتباهی پیش امده.
ادا آنجارا ترک میکند و وقتی ماشین سرکان را میبیند با چیز نوک تیزیماشین اورا خراش میدهد غافل از این که سرکان داخل ماشین است و او را میبیند. بعد هم با رژ لب چیزی روی شیشه مینویسد و سرکان همان لحظه شیشه را پایین میدهد و از ماشین پیاده میشود. ادا سعی در رفتن دارد اما سرکان جلوی اورا میگیرد و میگوید چرا دروغ میگی من پرسیدم بورس کسی کنسل نشده اسمتو بگو. ادا سعی میکند فرار کند اما سرکان میگوید پس بریم کلانتری. تو سعی کردی منو اونجا رسوا کنی آدمایی مثل تو هرروز دارن سعی میکنن وارد زندگیم بشن اما نمیتونن. ادا دستبندی در ماشین سرکان میبیند و ان را برمیدارد و به دست خودش و سرکان قفل میکند و بعد هم میگوید پاشو بریم رسوا شدن رو نشون بقیه بدیم. سرکان که از حرکت او تعجب کرده نمیداند چه بگوید. همان موقع لیلا با او تماس گرفته و میگوید من یه اشتباهی کردم اقای سرکان بورسا همشون کنسل شدن. سرکان ناچار میشود بخاطر قفل شدن دستهای او به ادا او را هم همراه خودش ببرد. ادا ابتدا قبول نمیکند اما در نهایت ناچار میشود که قبول کند. ادا مجبور میشود رانندگی کنند و سرکان به او میگوید که به سمت هتل برود چون کار واجبی دارد. بعد هم به انگین زنگ میزند و میگوید که قفل سازی پیدا کند و به هتل تاکسین بفرستد.
بعد از کلی مشغله و دردسر سرکان به قرارش در هتل می رسد، بعد از آنجا به پارک می روند تا انگین با قفل ساز پیش آنها برود که وقتی می رسد میبیند که انگین همه همکارانش را در شرکت با خودش آورده که قفل ساز هم دستبند آنها را باز نمیکند، بعد از مدتی فیفی دوست ادا آنجا می رود و با سنجاق سرش قفل را باز میکند و ادا و سرکان موقع خدافظی به هم میگویند که امیدوارند دیگه همدیگر را نبینند. همانجوری که ادا پیش دوستاش غر غر میکرد از دست سرکان یادش میافتد که گوشی و کیفش تو ماشین سرکان جا مونده به همین خاطر به شرکت آن می رود. آنجا وسط شرکت پیش همه دوباره کل کل آنها شروع می شود و سرکان به ادا میگه باید عذرخواهی کنی از من چون مشکلی که واسه بورست پیش اومده تقصیر من نبوده اما ادا نه تنها عذرخواهی میکند بلکه به قول خودمان سرکان را میشوره و میندازه رو بند، همه کارکنان شرکت تعجب میکنند و متحیر می شوند از طرز برخورد ادا نسبت به سرکان.
شب همان روز ادا با دوستانش در تراس خانه اش جمع هستند که جنک، دوست پسر ادا بهش زنگ می زند و ازش میخواد که باهم بیرون بروند و قدم بزنند، ادا که بعد از چند وقت جنک را میدید خوشحال و هیجان داشت ولی به محض دیدن جنک احساس کرد که مثل همیشه نیست، و با هم برای پس فردا دوباره قرار میزارند تا باهم حرف بزنند. ملو از ادا میخواد تا به جای او فردا مهمانداری یک هواپیما را انجام دهد و او هم قبول میکند. فردای آن روز وقتی تو هواپیما می رود، متوجه می شود که مهماندار خصوصی سرکان است که برای اینکه سرکان او را نبیند به داخل کابین مهماندار میرود ولی از آنجایی که فوبیای جای تنگ و بسته دارد حالش بد می شود و سرکان او را کنار خودش مینشاند و ازش ماجرارو میپرسد که اونجا چیکار میکند که ادا برایش تعریف میکند. سرکان برای رفتن به جشن نامزدی سلین هواپیما دربست گرفته بود موقع پیاده شدن به ادا میگه باهاش بره تا حوصله اش سر نرود.
ادا اول قبول نمیکند اما بعد وقتی میبیند حوصله اش سر می رود قبول میکند، سرکان به محل جشن می رود اما ادا به ساحل می رود برای وقت گذراندن. سرکان تو جشن برای اینکه از سلین کم نیاورد بهش میگه نامزد کرده وقتی سلین ازش میپرسد که پس چرا تنهایی میگه از جای شلوغ خوشش نمیاد همین دور و اطرافه، سرکان از آنها خدافظی میکند و پیش ادا می رود میبیند که تو ساحل خوابش برده، به محض اینکه بیدارش میکند میبیند که سلین با نامزدش به سمت آنها میاد واسه همین به ادا میگه هرچی گفتم تاکید کن چیزی نگو، همانجا بود که ادا را نامزد خودش معرفی میکند و از همانجا خبرش تو فضای مجازی پر می شود. ادا را به خانه اش می رساند و بهش میگه که یه قرارداد مینویسیم تو ۲ماه نقش نامزد منو بازی میکنی منم هزینه بورست را به ایتالیا میدمو به آرزوت میرسونمت که ادا عصبی میشه و قبول نمیکند. سرکان بهش میگه پس فقط فردا باهام یه جا بیا بعد از اون دیگه باهم کاری نداریم ادا قبول میکند.
از آنجایی که ادا با جنک فردا قرار داشت بهش میگه همانجایی که بابد با سرکان بره بیاد، آنجا قبل از اینکه پیش سرکان بره با جنک صحبت میکند و جنک بهش میگه من عاشق یکی دیگه شدم و باید از هم جدا بشیم، ادا شوکه میشه و فکر میکنه به خاطر خبری نامزدی اش با سرکان است که تو فضای مجازی پر شده اما جنک بهش میگه که نه اون که تابلوعه شایعه است کبوتر با کبوتر، باز با باز. ادا عصبی میشه و همان لحظه پیش سرکان میرود که داشت سخنرانی میکرد و جلوی همه مهمان ها و خبرنگارها سرکان را میبوسد، و همه تعجب میکنند.(این داستان ادامه دارد...)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (1)