چشماتو باز میکنی توی یه اتاق کوچیک روی زمین افتادی یادت نمیاد چه جوری از اونجا سردر اوردی سرت درد میکنه گیجی که یه هو در اتاق باز میشه ویک نفر دیگه هم پرت میکنن تواتاق درب رو میبندن ومیرن بودن توجه به تو از لباس هاش مشخصه که معمور پلیسه تکونس میدی اقا اقا حالتون خوبه وبیدار میشه از زبون ات :اه خدارو شکر اقا زخمی نشدید از زبون اون مرد: اینجا کجاس تو کی هستی ات:منم نیمدونم وقتی چشمامو باز کردم اینجا بودم شما از چیزی خبر دارید من سونگ هستم (شما اسم خودتون رو بزارید) مرد:من هم افسر ارشد جانگ کوک هستم سونگ:خوب حالا چی باید چیکار کنیم کوک:بزار درو امتحان کنیم دسگیره در حل داد وبه طرز همیبی باز شد در به یک راهروی دراز راه داشت . این داستان ادامه دارد😂
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (2)