اینم از پارت چهارمممم 😁
با باز شدن اسانسور زود از هم جدا شدیم که من از خجالت سرمو پایین انداختم و کوک هم یه سرفه فیک کرد که با دیدن منشی زود خودمونو جمع کردیم که وارد اسانسور شد و قبل از اینکه اسانسور بسته بشه گفتم ا/ت: امم اسانسور خرابه من از پله ها میرم زود از اسانسور خارج شدمو بدو بدو به سمت پارکینگ رفتم و سوار ماشینم شدم و به سمت خونه حرکت کردم بعداز رسیدن به خونه خودمو با همون لباسای کثیف رو تخت انداختمو بلافاصله خوابم برد کوک ویو: ا/ت با عجله از سانسور خارج شدو رفت منو منشی بودیم بعداز رسیدن به پارکینگ زود ازش خداحافظی کردمو سوار ماشینم شدم که دیدم ا/ت داره از پارکینگ خارج میشه ولی هنوز هم لپاش قرمز بود یه ریز خنده ای کردمو از پارکینگ شرکت خارج شدم به سمت خونه راه افتادم بعداز رسیدن به خونه زود یه دوش گرفتمو خودمو مستقیم روی تخت انداختم فردا صبح از زبان کوک: اجوما: کوکککک کوککک پسرم پاشو صبحونه اپاده اس کوک: اجومااا یااا یه پنج دقیقه اجوما : عزیزم پاشو امروز باید بری شرکت فردا تعطیله میتونی بخوابی(نمیدونم چرا با این حرف یاد مامانم افتادم وقتی میخواس منو از خواب بلند کنه تا پاشم برم مدرسه😂😑🤯) کوک: یاااا باشه ولی فردا از خواب بیدارم نمیکنی هااا اجوما : باشه (با خنده) کوک : از رو تخت پاشدمو به دست و صورتم اب زدم لباسمو با یه لباس کار عوض کردمو به طبقه پایین رفتم به همگی سلام دادمو بعداز خوردن صبحونه خداحافظی کردمو از خونه خارج شدم امروز با تهیونگ قراره بریم ک*ل*ا*ب این چن روز رو نرفتم باید جای این چن روز رو بگیرم😂(انگار داره میره مدرسه) رفتم شرکت سوار اسانسور شدمو در میخواست بسته بشه که توسط یه دست ظریف اتوماتش نگه داشت برگشتم دیدم ا/ته ا/ت:آنیووو(سلام) کوک: از این حالت خوشحالش خندم گرفت که منم متاقابلا بهش سلام دادم که تا رسیدیم طبقه مد نظرمون زودتر از من خارج شدو به منشی سلام داد و به اتاقش رف منم از پشت سرش رفتم و وارد اتاقش شدم و در رو پشت سرم بستم ا/ت: اقای جئون کاری باهام داشتید کوک: هعی ا/ت درو بستم راحت میتونی باهام صحبت کنی و اینم بگم که چرا مثلا نمیخوای کسی بدونه که منو توباهمیم؟ ا/ت : من همچین حرفی گفتم؟ کوک: نه ولی پس چرا اون وقت باهام اینقد رسمی صحبت میکنی؟ ا/ت: خببب اههه اره نمیخوام کسی بفهمه کوک: اومممم خو چرا؟ ا/ت: نمیخوام فک کنن بخاطر رئیس بودنته +اومممم بیبی من کی اینقد به همه چی فکر میکنه _یاااا کوک تو و من یه روزه باهمیم هااا +باشههه خو اه ولی حس ششم من قویه _خودشیفته +عهه منو به این کیوتی(لباشو غنچه میکنه) _یااا باشه من تسلیمم که کوک اومد نزدیک تر و
تا خواست ا/ت رو 💋 کنه در باز شد ا/ت زود از این فرصت استفاده کردو رفت نشست رو صندلیش که یه پسر قد بلند و جذاب وارد شد ( از دید کوک) ا/ت: هعیییییی مینهووووو تو از کجا دراومدی زود پیشش رفتم و محکم بغلش کردم که در حین این نگاه های سنگین کوک رو روی خودم احساس میکردم ولی بیخیال مینهو: به بههههه ا/ت خانوممم چه بزرگ و خوشگل شدی دختر دلم برات یه ذره شده بود ا/ت: منم همینطور که یهو دیدم کوک یه سرفه فیک کرد که از دست مینهو گرفتم و یکم نزدیک کوک رفتیم خب اممم ایشون اقای جئون جونگکوک هستن که کوک وسط حرفم پرید کوک: و البته دوست پسرش مینهو:عهه پس ا/ت خانم سینگل بالاخره یکیو پیدا کرده فک کردم بعداز اون که با ضربه ای که ا/ت به بازوم زد حرفمو خوردم امم خب ا/ت امروز قراره یه پارتی بدم میخواستم بگم ک توهم میای؟ ا/ت: ارههههه من که همیشه عاشق اینجور چیزام مینهو: خب ا/ت دوست پسرت روهم میتونی بیاری ا/ت: عهه مرسییی کوک:نه من مزاحمتون میشم ا/ت:یااااا کوکییی ناز نکن دیگ بیاا از دید کوک دیدم وقتی بهم با التماس نگاه میکرد دلم برای ضعف رفت بخاطر همین گفتم که بزار قبول کنم کوک:خب اممم باشه مینهو:خبب پس من دیگبرم راستی ا/ت یادت نره جشن فردا تو خونمه بهت لوکیشن میفرستم ا/ت: اومم باشهه که مینهو رفت و منم رفتن از گونه ا/ت بوسیدم و گفتم : من برم به کارای شرکت برسم کلی مشلغه(نمد درست نوشتم یا ن) رو سرم ریخته ولی برا ناهار میام باهم میریم ا/ت: اومممم اوکییییی
ا/ت ویو: داشتم به پرونده های شرکت نگاه میکردم که دیدم به گوشیم پیام اومد ناشناس بود .سلام ا/ت مینهو هستم میگم میای امروز بریم ناهار ؟ بچه های دانشگاهم میان ا/ت:عههه سلام مینهو راستی چجوری شمارمو پیدا کردی کلک _امم خب میدونی من امروز نمیتونم اخه به کوک قول دادم . خب به کوک هم بگو اونم بیاد ا/ت:امم نمیدونم حالا کدوم کافه میرید؟ .همین پایین شرکتی که توش کار میکنی ا/ت: عه باشه از کوک میپرسم اگه راضی باشه میایم .تو چه زود همچیو از اون جانگکوک اجازه میگیری ا/ت: :/ . باشه باشه فهمیدم خفه میشم ا/ت:افرین:> . خب پس میبینمت ا/ت:باشه حالا برو میبینمت .بای ا/ت:بای گوشیرو گذاشتم کنار و یه نیم نگاهی به اتاق کوک کردم که دیدم
باز یونا(یونا بود دیگ؟) نمیدونم چرا ولی کرم حسودیم یهو فعال شد و نتونستم جلوی خودمو بگیرم زود از اتاق خارج شدم و به بهانه ی پرونده ها به اتاق کوک رفتم و بدون در زدن وارد شدم که دیدم یونا تو بغل جانگکوکه و کوک داره موهاشو نوازش میکنه ناخوداگاه بعض گرفتم یاد دوسال پیش افتادم ولی تونستم بغضمو نگه دارم یونا: تو بلد نیستی در بزنی که با دیدن من حرفشو خورد ا/ت: امم اقای جئون به اینا اگه کارتون تموم شد بیزحمت یه نگاهی بندازید که منتظر جوابش نموندمو از اتاقش خارج شدم که دیدم نصف کارمندا رفتن ، ساعتمو نگاه کردم که دیدم اره وقت ناهاره یه پوسخند صدا دار زدمو از شرکت خارج شدم رفتم سمت اسانسور رسیدم به همکف ولی چون کافه نزدیک بود پیاده رفتم بعد حدودا ۱۵ مین رسیدم وارد کافه شدم که دیدم رزی(مال بلک پینک نیست) نشسته اونجا بسمتش رفتم و بعداز احوال پرسی و خوردن ناهارمون همه خودشون حساب غذاشونو دادن و بعداز یکمی خندیدن و مسخره بازی بلند شدیم که بریم دیدم کوک
با یونا اومد داخل بهشون محل نزاشتمو با بچه ها بسمت بیرون رفتیم (درضمن بگم ک کوک ا/ت اینا رو ندید ) که دیدم یهو دستم کشیده شد و با چهره ی مینهو مواجه شدم که دستمو ول کرد و گف ا/ت اون مگه دوست پسرت نبود چرا پس با یه دختر دیگ اومده بود نکنه بهت داره خیانت میکنه؟! نه مینهو ولش بعدا میگم باشه از همه خداحافظی کردمو بسمت شرکت راه افتادم امروز کارام کم بود پس میتونم زودتر خارج بشم رسیدم به شرکت که سوار اسانسور شدمو تا خواست در اسانسور بسته بشه یه دستی مانعش شد که دیدم کیم تهیونگه ته: سلام تو ا/ت بودی درسته؟ ا/ت:اوه بله شماهم فکر کنم کیم تهیونگ هستید از دید راوی یاهمون نویسنده ته یه خنده ملیح کرد و بعد گفت بله خودمم میبینم اسمم خوب یادته که ا/ت با خنده گفت بله مستر کیم تهیونگ بهش گفت که لطفا باهام رسمی حرف نزن بهم بگو ته یاهم همون تهیونگ با هرکدوم راحتی منم تورو ا/ت صدا میکنم باشه؟ ا/ت با خنده :باشه(ای جونمیییییی) ا/ت ویو: که اسانسور رسید به طبقه ۴ که من پیاده شدم که با منم تهیونگم پیاده شد و بهم گفت نظرت چیه باهم یه قهوه بخوریم که منم گفتم اوه باشه چرا که نه بفرما به منشی هم گفتم که دوتا قهوه برامون بیاره از تهیونگ هم نوعشو پرسیدم که گفت و بعدش به سمت اتاقم رفتیم من رفتم پشت میز تهیونگم که روبروی من روی صندلی چرمی نشست خبب مستر ته بگو ببینم اگه شخصی نیست چرا اومدی اینجا؟ ته: با خنده خب نمیتونم بیام شرکت برادرم ا/ت: خنده* نه فقط همینجوری _میشه یه سوال بپرسم؟ ته:اره بگو ا/ت: خب ببین امم شماها چجوری برادرید که فامیلیتون باهم فرق میکنه (با این حرفم قیافه تهیونگ تغییر کردو انگار اعصبانیت و غم یجا بود ) ته: خب ببین ا/ت منو کوک
برادر ناتنی هم هستیم ا/ت:با این حرفش چشمام کاملا از حدقه اش داشت درمیومد (درست نوشتم ؟) ته: خب ماجرا از این قراره که من وقتی یکسالم بود مامان و بابام تصادف میکنن و بابام میمیره بعدش مامانم بعد یه مدتی با بابای جانگکوک بخاطر اینکه با یه بچه تنها نمونه ازدواج میکنه بعدش جونگکوک بدنیا میاد و .... ا/ت:که دیدم کم کم داره از چشماش اشک میاد پایین سریع رفتم پیشش و نشستم با دستام اشکاشو پاک کردمو بعدش بغلش کردم که نمیدونم چرا حس میکردم کسی نگام میکنه ولی اون موقع نمیدونم چرا تهیونگ برام مهم تر بود بغلش کردم بعداز دلداری دادنش بخاطر مرگ مامانش یکمی اروم گرفت که از توی بغلم درش اوردم و تو چشماش نگاه کردم ته ویو: نمیدونم چرا ولی نمیخواستم از تو بغلش دربیام نمیتونستم این حس الانمو درک کنم ولی اینو میدونستم برای من همین الان پر ارامش ترین جای دنیا بغلش بود بعداز دلداری دادنم منو از تو بغلش در اورد و تو چشمام نگاه کرد یه ۵ مین همونجوری مونده بودیم که با صدای باز شدن در زود چشمامو از اون دوتا تیله هیپنوتیزم کننده برداشتم که دیدم جانگکوک اومد داخل تو دستشم دوتا قهوه بود جانگکوک: امم ببخشید انگار تو بد وضعیتی مزاحم شدم * با خشم و صدای نسبتا بلند ته : تو دلش * این چش شده از تو چشاش انگاری خون میباره ته: نبابا کوکی اون چه حرفیه بیا داخل چرا قهوه مونو تو اوردی کوک: اومده بودم از خانم لی سوال بپرسم که دیدممنشی داشت به سمت اتاقتون قهوه میاورد منم گفتم دیگ اون زحمت نکشه ا/ت: مرسی اقای جئون بابت لطفتون ولی لازم نبود خانم چوی میاوردن ته بیا کوک: خنده عصبی * شما کجا اینقد صمیمی شدین؟! ته: تو اسانسور مگه نه ا/ت(تهیونگ در همین حین از کمر ا/ت میگیره و به خودش نزدیک تر میکنه ) ا/ت: اره با خنده کوک:اوه پس من مزاحم نمیشم *میره و پشت سرش درو محکم میبنده
*روز جشن مینهو ا/ت ویو : داشتم فیلم میدیدم که چشمم به گوشی افتاد مینهو ادرس خونشو بهم فرستاده بود امروز جشن بود و قرار بود با کوک بریم ولی بعداز اینکه منو با ته تو اتاق کارم دید دیگ بهم محل نمیزاشت حتی بهم نگاهم نمیکرد پس تصمیم گرفتم خودم تنهایی برم اره این بهتره از اولم ما برا هم مناسب نبودیم امروز تعطیل بود و شرکت نرفته بودم رفتم یه دوش گرفتم بیرون اومدم موهامو خشک کردم و بعدش یه لباس پوشیدم (عکسش بالای صفحه) موهامو باز گذاشتم و یه ارایش لایت کردم و راهی خونه مینهو شدم تو راه بودم بعد چن مین رسیدم پیاده شدمو کلید ماشینو به بادیگاردا دادم وارد شدم همه جا صدای اهنگ پر شده بود رفتم تو که با صدای اون برگشتم و با دیدنش خشکم زد اون واقعا خودش بود ا/ت: ت... تو .... اینجا ..چ چیکار میکنی ؟! لایک یادت نره و فالو
خبببب ببخشید یه مدتی نبودم بخاطر بعضی از مسائل نتونستم بنویسم ولی بازمفعالیت میکنم لطفا شرطارو برسونید تا تو خماری نمونید😂🙂 بنظرتون اون فردی که ا/ت توی جشن دید کی بود؟ سد اند کنم یا هپی اند؟ تهیونگ و ا/ت یا کوکی و ا/ت؟؟؟ بگید و نظر بنویسید شرطا😜👇 ۱۵ لایک ۲۳ نفر دنبال کننده مرسی که لایک میکنید🥰🥰
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعد💜
خیلی بدی که نمی زاری
پارت ۵ کووووووووووووووووووووووووو
مشغلهههه نه مغشله یا مشلغه 😂😂
بابا ترو خدا بزا🥲
ما داستانتو دوست داریم پس بزار
تو رو خدا بزار دیگه مردم
چرا نمیزاریییی
تا اسلاید آخر آخر برو تا بازدید ثبت شه
موهام سفید شدددددد
خیلی خوبه آدامش هم بزار