
😐🤏🏻ب امید اینکه ع این پارت استقبال بشه شروع میکنیم ب نوشتن... ژانر این پارت: انگست. امگاورس. درام کاپل : ویکوک. ویمین
حقایقی ک برای مدت طولانی مخفی شده بود... حقایقی که با مخفی شدنشون باعث سردرگمی جونگکوک شده بود. باعث شده بود از احساساتش سر در نیاره... نمیفهمید حسش چه معنایی داره.. ولی میدونست از جنس عشقه.. همونطور ک در افکارش غرق شده بود؛ با صدای مردونه و بم معشوقش از جا پرید.. نمیدونست معشوقه ی باهوشش میتونه ذهنش رو از تو چشاش بخونه.. تهیونگ: (به چی فکر میکنی که باعث شده چشای قشنگت همچین حالتی پیدا کنه؟) +(عاا..مم چیزی نیست. ترجیح میدم راجبش حرف نزنم ) تهیونگ خودش همه چیو میدونست.. تنها چیزی که نمیدوست این بود که چه زمانی باید حقیقت رو به زبون بیاره..خودشم نمیتونست این عشقو مخفی کنه.. براش سخت بود
کلیدا رو روی میز انداخت؛ سمت جونگکوک رفت . کوک نمیدوست تپش قلبش برای چیه.. اما تهیونگ خیلی خوب میدونست.. به صفحه لب تاپ که جلوی جونگکوک باز بود نگاهی انداخت اما جونگکوک بلافاصله لب تاپو بست...نزاشت چیزی ببینه ته دستشو دور گردن کوک انداخت به صورتش نگاهی کرد.. ولی توی ذهنش چیزی بهش یاد اوری میکرد که هنوز زوده.. باید یکم صبر کنی
تهیونگ برادر جونگ کوک نبود.. تهیونگ؛ پسری که در کودکی پدرو مادرش رو به خاطر تصادف از دست داده بود.. و خانواده جئون؛ اون رو بزرگ کردن. همین امر باعث شد اون؛ از لحاظ روحی اسیب جدی ببینه.. چیزی براش جالب بود سرنوشت.. با اینکه چیزای زیادیو ازش گرفته بود.. ولی در عوض بهش چیزی داد که حاضر بود همه ی سختیا رو برای داشتنش به دوش بکشه و اون جئون جونگ کوک بود. عشق جونگ کوک؛ فقط به خاطر عشق ازش مراقبت میکرد.. حاضر بود همه کار براش بکنه.. جونگ کوک قلب همون پسری که همه ی احساساتش از بین رفته بود رو نرم میکرد. بهش امید میداد برای ادامه دادن.. و تهیونگ باید اینو بیان میکرد.. شایدم نه..
دستش روی فرمون بود میخواست ماشین رو روشن کنه که گوشیش زنگ خورد (پارک جیمین) نمیخواست اون پسر رو وارد بازیای کثیف خودش بکنه.. ولی شاید میشد ازش برای انتقام از کمپانی استفاده کرد.. پس فعلا باید نگهش میداشت.. +بله جیمین؟ _(کجایی تهیونگ؟) +(خونه ام.. دارم میرم بیرون) _(میتونی امشب بیای ؟) +(پارک جیمین.. باشه برای بعد امروز سرم شلوغه) _(میبینمت) +(ولی... حرفش تموم نشده بود که جیمین قطع کرد. اینجوری نمیشد.. وجدانش اجازه نمیداد با اون پسر بازی کنه.. اما بهش نیاز داشت.. برای انتقام از سازمان..
پارک چه هیونگ مردی با قلبی سنگی که فقط منافع خودش مهم بود... تهیونگ وارد شد.. +اهای چهیونگ؟ کیم تهیونگ هستم _از دیدار باهاتون خوشبختم کیم تهیونگ (تهیونگ در ذهنش(از دیدار با من بد بخت میشی آقای چه)
پارت بعد؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیه ادامه بده😘
تنکس💜🥺
خیلی خوبهههه
فایتینگ💜👌🏼💪🏻
عرر مرسیی بوس🥺💜
عالییییی بود ادامه بده♥️
وای مرسییی تو خیلی خوبی خیلی بهم انرژی میدی🤍🤍🤍🥺
ب خاطر توهم شده ادامه میدم🥺🍓