بگو دوست دارم 1

خب این پارت اول داستانمه امیدوارم که خوشتون بیاد😘 سبک داستان درام😭 و عاشقانه💘 و یه کوچولو هم اکشن هست 🔫با شیپ های لیدی نوار❤🖤و مریکت💖🖤فقط یه نکته اینکه شخصیت های اصلی علامت دارن و هروقت خواستن صحبت کنن ازون علامتها استفاده میکنم مرینت و لیدی باگ=🐞 آدرین و کت نوار=🐾 تیکی=🍪 پلگ=🧀 خودم=♡ خب بریم که شروع کنیم 😆

🐞:با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم رفتم پایین و صبحونه خوردم و پیاده رفتم مدرسه تو راه آدرین رو دیدم که از ماشینش داشت پیاده میشد(بچه ها تو داستان من بابای آدرین بهش گیر نمیده کلا بهش اهمیت نمیده و حتی یک خونه هم براش گرفته و انگار آدرین کلا جدا زندگی میکنه باباش کلا انگار نه انگار که یه پسری هم داره😔😒) وقتی منو دید سلام کرد منم سلام کردم(عکس اسلاید) و رفتیم تو کلاس با خانم مندلیف کلاس شیمی داشتیم کلاس بعدیمون با خانم بوستیه بود و بعد از اینکه زنگ کلاسا خورد همگی رفتیم توی کلاس خانم بوستیه ولی آقای داماکلیس اونجا بود و همگی پرسیدیم که چی شده خانم بوستیه کجان و ایشون هم گفتن امروز کار داشتن مرخصی گرفتن و برای همین این زنگ کلاس ندارین میتونین برین حیاط یا کلاس هنر همگی رفتیم بیرون آلیا و نینو رفتن تو حیاط و نشستن بازی کردن رز و جولیکا رفتن توی کلاس هنر بقیه هم همینطور فقط منو آلیا و نینو و کلویی و آدرین رفتیم توی حیاط منم رفتم رو یه نیمکت نشستم و یکمی طراحی کردم که یهو

🐞:که یهو دیدم آدرین داره میاد سمت من منم سریع دفترمو بستم🐾:دیدم مرینت تنها نشسته و رفتم پیشش که تنها نباشه و دیدم که یه دفتر دستشه دلم میخواست ببینم چیه و داره چیکار میکنه(♡:مگه فضولی😐 🐾:نه خب میخوام ببینم داره تنهایی چیکار میکنه ♡:بهش میگن فضولی فضول خان😑 🐾:باش بابا حالا هرچی بزار برم ببینم چیکار داره میکنه🤔 ♡:🙄)داشتم میرفتم سمتش که دیدم یهو

که دیدم یهو تا منو دید سریع دفترشو بست و گذاشت توی کیفش دیگه خیلی کنجوکاو شده بودم رفتم نشستم کنارش 🐞:دیدم اومد نشست کنارم(عکس اسلاید) گفت چرا تنها نشستی؟گفتم خب کسی نیست همه سرشون گرمه 🐾:پرسیدم که چرا تنها نشستی گفت خب همه سرسون به یه کاری گرمه سکوت بینمون حکم فرما شد تا وینکه بالاخره یکیمون تصمیم گرفت سکوتو بشکنه🐞:سکوتو شکستم و گفتم تو چرا اومدی اینجا؟ 🐾:دیدم تنهایی گفتم بیام🙂 🐞:گفت اومدم که تنها نباشی ازش تشکر کردم و دفترمو دوباره در آوردم تا طراحی کنم ولی طراحی قبلیمو نه چون داشتم از کت نوار میکشیدمش که یهو آدرین اومد نمیخواستم ببینتش برا همین بستم

پیام بازرگانی😂🎬:با لینا خوشحالینا🍿

🐾:دیدم دوباره دفترشو اورد بیرون و شروع کرد به طراحی ازش پرسیدم داشتی طراحی میکردی؟ 🐞:دفترمو باز کردم تا اومدم شروع کنم به طراحی یهو آدرین گفت داشتی طراحی میکردی گفتم اره چند ثانیه سکوت کرد و بعد یهو سکوتو شکست و گفت

ببخشید جای حساس کات کردم ولی خب مزش به همینه دیگ😁امیدوارم خوشتون اومده باش الان امروز سه شنبه ۱۹ اُم که من دارم اینو مینویسم و بعد از این بلافاصله همین امشب پارت بعدی رو هم میزارم🥰🥰لابک و کامنت فراموش نشه عشقای من بای بای😚💖👋

بای بای مراقب خودتون باشین 🤗😘