
اولین داستانمه امید وارم دوست داشته باشید😘
یک روز قشنگ بود . که رفته بودم تو یه بازار من ته بازار بودم؛ که یک چیزی نظرم رو جلب کرد یک خانم بود قیافش برام آشنا بود ولی هرچی فکر کردم چیزی به سرم نرسید منم خواستم برم که عطر آن خانم افتاد منم برداشتم بهش بدم اما دیدم بدو بدو داش فرار میکرد منم دنبالش رفتم تا به یک جای خلبت رسیدم ترسیدم و خواستم فرار کنم . که یک صدا زیبا از اون خانم بیرون اومد و فهمیدم اون رزیه😻 خواستم جیغ بزنم و گفت سییسس بعد گوشزد در آورد و یک چیزایی به کره ای گفت:
بعد ترجمه شد:سلام عزیزم من رزی هستم عضو گروه بلک پینک شنیدم که خیلی مارا دوست داری ماهم تصمیم گرفتیم که شما رو با خودمون آشنا کنیم.منم گفتم وایییی دارم خواب میبینممم امکان نداره.من واقعا دارم با بایسم حرف میزنم😻بعد به کره ای ترجمه شد . رزی گفت:معلومه خواب نمی بینی من واقعیم و باورم نمیشه بایست منم . و چرا منو انتخاب کردی؟ منم گفتم:تو صدات عالیه قیافت عالیه همه چیزت عالیه 😻من باورم نمیشه دارم با تو حرف میزنم به آرزو هام رسیدم.و ترجمه شد.
اونم گفت :مرسی که اینقدر دوسم داری❤منم باورم نمیشه همچین طرفداری دارم. حالا عشقم بیا بریم خونمون و بقیه اعضاء رو ببینی من گفتم:وااااااااای بیا بریمممممم و یه جای جنگل برد من گفتم تتتتو رزی واقعی دیگه اون یه چیزی گفت ولی نفهمیدم و گوشیشو در آورد و گفت: بله عزیزم گفتم:تتتتو رزی هستی دیگه اینجا کجاست من پوست استخوانم بدردت نمیخورم ترجمه شد. گفت:وای عزیزم این چه حرفیه چون نباید کسی ما را ببینه اینجا هستیم . منم گفتم: خب بریم.
یک خونه کوچیک و زیبا بود. وقتی اونجا رسیدم جیسو رو دیدم. رو میز نشسته بود داشت قهوه میخورد بعد تا منو دید بلند شد سریع گوشی خودشو در آورد و یه چیزی به کره ای گفت ترجمه شد اون گفته بود؛سلام عشقم خوشحالم که می بینمت بیا بشین به بقیه هم بگم بیان. منم گفتم:باشه بعد کره ای ترجمه شد. من باورم نمیشد دارم لیسا و جنی و جیسو و بازی رو دارم از نزدیک میبینم .گفتم: واااای😻اصلا ممکن نیست شما دشمن داشته باشید . جنی گفت:هه معلومه داریم گفتم:چی شد دشمن شدید. جنی گفت:اون یه دختره آمریکایی هست و میخواد ما رو بکشه.......👈🏼
من گفتم:چرااااا . جنی گفت: اون خواست که عضو گروه ما بشه ولی صدای خوبی نداشت ما هم قبول نکردیم گفتم:اوهوم خب. گفت:بار ها خواسته ما رو بکشه اما ما در رفتیم ولی باید یک فکردی بکنیم.گفتم: چیکار میشه کرد که از از جونتون بَر داره.جنی گفت:یکی باید جای عضو پنجم رو پُر کنه اما نمیتونیم به هر کسی اعتماد کنیم. همون جوری که درست ترجمه میشد حرف میزدیم من گفتم وای دیرم شده الان خانوادم نگرانم هستن من برم. لیسا گفت: برو عزیزم فردا همین ساعت میبینمت منم از در رفتم بیرون که یک دفعهههه .....
😱😱😱😱😱😨😨😨😨😨😨😨😨
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (6)