
لایک و کامنت فراموش نشه
#پارت_8 مرگ خفته ☆☆☆☆ ☆☆☆ ☆☆ ☆ -خفه شو، نمیخوام صداتو بشنوم فهمیدی +متین گوش کن یه لحظه -هیسسس، این همه تو حرف زدی یه بار من برای اخرین بار بهت میگم... ببین نیکا دیگه نمیزارم بری بیرون +یعنی چی؟ مگه زندانیتم؟ - از امروز اره +اها، میخوای بری پی اون یکی، میخوای ک... -اه، بس کن نیکا، کی به کی میگه؟ همین الان بحثو تموم میکنی فهمیدی؟ +نمیکنم -میکنی +نمیکنم بحثمون بالا گرف ک یهو متین گلدون رو میزو پرت کرد طرفم، شانسی ک اوردم جاخالی دادم وگرنه خورد بود بهم، گلدون خورد به دیوار ک هزار تیکه شد و گل رزی ک ممد واسم خریده بود از توش افتاد
+هه، اشکال نداره، نزاشتی حرفمو بزنم.. ولی منم بلدم - بسه....... بعد این حر4 سوییچو موبایلشو برداشتو از خونه زد بیرون... نشستم رو مبل و گریه کردم... حالا چجوری جمعش کنم خدااااا.... درحال گریه کردن بودم ک گوشیم زنگ خورد، ممد بود.. تماسو وصل کردم ک صداش پشت تلفن پیچید: ×(ممد): الو نیکا با صدای گرفته از گریه گفتم: +بله ×عه، نیکایی گریه کردی؟ +ممد!!! ×جانم؟ +میتونی بیای اینجا؟ ×اره الان میام........ ادامه دارد ...
چون خیلی خیلی کم بود یه پارت دیگه هم میزارم😐🔥تو همین تست
#پارت_9 مرگ خفته ~~ ~ بعد تقریبا نیم ساعت زنگ در خونه خورد، درو باز کردم ک ممد اومد تو چشمش به گلدون شکسته شده خورد ک تقریبا تیکه هاش تو همه خونه پخش شده بود: ×ای وااای، چیشده نیکا؟ +ممد تو خبر داشتی متین امروز نرفته سرکار؟ ×نه به جان خودم!!! حالا چیشده؟ +هیچی، اقا امروز منو تعقیب کرده...
شک داشته.. ×خب، خب تو ک کاری نکردی ک بدترشه!! +چرا کردم، ×خو چکاری؟ درس توضیح بده ببینم +من احمق، من خر.. وقتی ایمان اومد کنارم نشس، وقتی ارسلان گف بیا پیش دیانا بشین گوش نکردم.... اقا ازم آتو گرفته... ×یعنی میگی متین دیده ک تو کنار ایمان نشسته بودیو.... حالا میخوای چه کنی نیکا؟ این اقا متینی ک من میشناسم حالا حالا ولکنت نیستا +بخاطر همین گفتم تو بیای دیگه ×یعنی دعواتون سر همین شد؟ +هه، همه دعواهای ما سر همینه ک متین بهم شک داره دیگه.. یه هفته از عروسیمون میگذره هنوز نتونستم تو زندگیش جایگاهی پیدا کنم ×غصه نخور، درس میشه بالاخره اون ک میفهمه تو این کاره نیستی +نمیفهمه، ممد نمیفهمه.. ×خودم درستش میکنم، بعدم خواس کاری کنه نترس.. منو بچه ها هستیم.. نگران چیزی نباشیاا.. همه چیو درس میکنم +مرسی ک بهم روحیه میدی ممد لبخندی زد منم لبخندی زدم...
همیشه تو همه دعواهامون، گریه هام و سختیام تو هر شرایطی، چه بعد ازدواج. چه قبل ازدواج ممد خیلی هواسش بهم بود.. همین حس برادری ک بهم داش خوشحالم میکرد.. بعد چند ثانیه گفتم: +عسل کو؟ امروزم نبود ک ×فرستادمش بره یکم پیش مامان باباش.. خسته شده بود اینجا. . گفتم بره حالو هوایی عوض کنه +اها، خوب کردی ×من میرم، به متینم چیزی نگو ک اعصابش بهم نریزه، والا معلوم نیس.. یهو یه بلایی سر خودش یا خودت میاره ها کلا هرچی گف جوابشو نده، سکوت کن.. +اخه نمیشه.. حرفایی میزنه ک اگه جوابشو ندم..... ـ ×میشه، فقط شما صبور باش بعدم چشمکی زد وگف: ×نگران نباش همه چی درس میشه... پاشد بره ک یهو در خونه باز شد.. با نگرانی نگاهی انداختم ک دیدم متینه، اومد تو و با ممد سلام گرمی کردن، بعدم ممد رف... من از جام تکون نخوردم، همین ک رو مبل نشسته بودم متین کلید و گوشیشو پرت کرد رو میز، بعدم دست به کمر وایساد و با جدیت گف: -باز یه چیزی شد تو زنگ زدی به ممد؟ +خودش اومد، به من چه -اها، اونوقت علم غیب داره ک هروقت دعوامون میشه میاد؟ +حتما داره -نیکا مسخره بازی درنیار.. یه دفه دیگه دعوا شد، ببینم زنگ زدی به ممد من میدونمو تو از جام بلند شدم، یه دمایی برای اینکه شیشه نره تو پام، پام کردمو رفتم طرف اتاقو گفتم: +بحث با تو بی فایدس، خواستی تو خونه قدم بزنی اعصبانیتت خالی شه دمپایی پات کن شیشه نره تو پات.. بعدم زیر لب،ولی جوری ک بشنوه گفتم: + مگه من نوکرتم ک بزنی خورد کنی من جمع کنم؟ واقعا نزاشت یه روز من خوشحال باشم،، نمیدونم رو چه حسابی میگه من با ایمان ریختم روهم.. خجالت نمیکشه... خوبه از کوچیکی باهم بزرگ شدیم، همو درست میشناسیم، به من شکم میکنه... لباسامو عوض کردمو تصمیم گرفتم دیگه به حرفایی ک زده فکر نکنم، دراز کشیدم رو تخت و با همین فکرا خوابم برد.... ☆☆☆ ☆☆ با صدای زنگ گوشیم چشامو باز کردم... چشم بسته دنبال گوشیم میگشتم،.... ک بالاخره پیدا کردم.. چشامو باز کردم ک دیدم شماره ناشناسه.. تماسو وصل کردم: +بله؟ •(ناشناس): سلام خوبی نیکا؟ +بفرمایین، شما؟ •ایمانم ای واای، این چرا به من زنگ زده.. +امممم... خوبی؟ •اره، چرا اینجوری حرف میزنی؟ +چطوری؟ من طوری حرف نمیزنم، شماره منو ازکجا اوردی؟ • از دیانا گرفتم... +اها، کاری داشتی؟ •اره خواستم واسه اخر هفته دعوتت کنم ویلامون، همه بچه ها هستن.. هستی؟ +خو به دیانا میگفتی بهم میگف •خواستم خودم دعوتت کنم دیگه.. حالا میای یا نه؟ +اگه تونستم میام •اگه خواستی خودم میام دنبالت با پانیذ و ژاتیس و دیانا. بقیه پسرا قراره خودشون بیان پایه ای؟ +با دیانا هماهنگ میکنم اگه خواستم بیام •باشه، فعلا +فعلا تماسو قط کردمو یه نفس عمیق کشیدم.. گوشیو پرت کردم رو تخت و رفتم جلو اینه.. موهامو شونه کردمو بالا سرم بستم.. رفتم پایین ک دیدم متین نیس.. بیخیال متین شدمو رفتم سمت اشپزخونه، داشتم صبحونه میخوردم ک تلفن خونه زد.. گوشیو برداشتم: ادامه دارد....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود خیلی قشنگ بود پارت بعدی لطفا
میزالم مسافرتم