
من کل کتاب اصلی که ترجمه شده رو براتون می زارم
ایموس: وزارتخونه یه زمان تمام زمانبرگردانها نابود شدن. هری: دلیل اینکه اینقدر فوری خودمو به اینجا رسوندم اینه که یه شایعه ایموس: به گوشم رسیده. شایعهای موثق در مورد اینکه وزارتخونه از تئودور نات یه زمانبرگردان غیرقانونی مصادره کرده و برای تحقیقات نگهش داشته. بذار از اون زمانبرگردان استفاده کنم. بذار دوباره پسرمو برگردونم. مکث طوالنی و مرگباری حاکم میشود. این وضعیت برای هری به شدت دشوار است. تماشا میکنیم که آلبوس در حال گوش دادن به صحنه نزدیکتر میشود. کار رو انجام هری: ایموس، بازی با زمان؟ خودت میدونی که نمیتونیم این بدیم. چند نفر آدم بهخاطر پسری که زنده موند از دنیا رفتن؟ دارم ازت ایموس: درخواست میکنم یکیشون رو نجات بدی. این حرف هری را آزار میدهد. در حالی که فکر میکند چهرهاش درهم میرود. هرچیزی که شنیدی، باید بدونی که داستان تئودور نات ساختگیه، هری: ایموس. متأسفم. سالم. دلفی: آلبوس از ظاهر شدن دلفی، زنی حدودا بیست و چند ساله با چهرهای مصمم که از میان پلهها به او مینگرد به شدت جا میخورد.
وای، معذرت میخوام. نمیخواستم بترسونمت. خودم هم قبالً همیشه توی راه پله فالگوش وایمیستادم. منتظر میموندم تا جزئیترین حرفهای جالب هم بشنوم. آلبوس: تو کی هستی؟ چون اینجا خونهی منه و.. دلفی: خب معلومه، یه دزد هستم. میخوام تمام دارایی هاتو بدزدم. طال، چوبدستیت و شکالتهای قورباغهایت رو به من بده! )نترس به نظر میرسد ولی بعد لبخند میزند.( یا اون، یا اینکه من دلفی دیگوری هستم. )از پلهها باال میرود و دستش را دراز میکند.( دلفی هستم. من از ایموس نگهداری میکنم، حداقل سعی میکنم نگهداری کنم. )ایموس را نشان میدهد.( و شما؟ آلبوس: )با لبخندی ماتم زده( آلبوس هستم. معلومه! آلبوس پاتر! پس هری پدرته؟ خیلی هیجان انگیزه، نه؟ دلفی: آلبوس: نه، اصال. وای باز پامو از گلیمم درازتر کردم؟ توی مدرسه همه همینو بهم دلفی: میگفتن. هیچ سوراخ موشی نیست که دلفی دیگوری توش فضولی نکنه. آلبوس: در مورد منم زیاد از این حرفها میزنن. دلفی. ایموس: دلفی راه میافتد اما سپس مردد میشود. به آلبوس لبخند میزند.
ری پاتر و فرزند نفرین شده ir.dementor 48 ما خانوادهمون رو انتخاب نمیکنیم. ایموس فقط بیمار من نیست، دلفی: عموی منه. یکی از دالیلی که این کار رو در فالگلی باالیی قبول کردم همین بود. ولی این مسئله کار رو دشوار کرده. زندگی کردن با کسانی که اسیر گذشته هستن سخته، مگه نه؟ دلفی! ایموس: آلبوس: فالگلی باالیی؟ خانهی سالمندان جادوگر و ساحرهی سنت آزوالد دلفی: . اگه دوست داشتی بهمون سر بزن. دلفی! ایموس: دلفی لبخند میزند و همانطور که از پلهها پایین میآید سکندری میخورد. به اتاقی که ایموس و هری در آن هستند وارد میشود. آلبوس او را تماشا میکند. بله عمو؟ دلفی: آشنا شو که زمانی خیلی مشهور بود اما حاال یه کارمند ایموس: با هری سنگدل وزارتخونه شده. شما رو در آرامش میذارم، آقا. اگر آرامش کلمهی درستی باشه. دلفی، صندلیم... چشم، عمو. دلفی: ایموس با صندلی چرخدار از صحنه بیرون برده میشود. هری تنها میماند و درمانده به نظر میرسد. آلبوس تماشا میکند و به فکر فرو میرود.
پرده اول، صحنه هفت خانهی هری و جینی پاتر، اتاق آلبوس آلبوس روی تخت نشسته است و اتفاقات بیرون از اتاق او در حال جریان هستند. همچنان در برابر اتفاقات بیرون بیواکنش مانده است. از دور دست صدای فریاد جیمز را میشنویم. جینی: جیمز میشه لطفاً بیخیال موهات بشی و اون اتاق کوفتیت رو یهکم تمیز کنی؟ جیمز: چطوری بیخیال بشم؟ صورتی شده! مجبورم از شنل نامرئیم استفاده کنم! جیمز نزدیک در میآید. موهای او صورتی رنگ است. جینی: بابات اون شنل رو برای این کارا بهت ندادهها! لیلی: کسی کتاب معجونسازی منو ندیده؟ جینی: لیلی پاتر، فکر نکنی اونها رو فردا میتونی بپوشی و بری مدرسه...
لیلی دم در اتاق آلبوس ظاهر میشود. لباسی پوشیده که بالهای فرشته مانندی دارد که بال بال میزنند. لیلی: من عاشق این لباسم. ببین دارن بال بال میزنن. به محض اینکه هری وارد اتاق آلبوس میشود، لیلی خارج میشود. هری نگاهی به اتاق میاندازد. هری: سالم. مکث معذب کنندهای بین آن دو به وجود میآید. جینی وارد اتاق میشود. متوجه حالت آن دو میشود و لحظهای آنجا میماند. فقط خواستم این هدیهای – هدیههایی - رو که رون برای قبل از هاگوارتز رفتنتون فرستاده بهت بدم... آلبوس: بله. یه معجون عشق. باشه. هری: فکر کنم خواسته باهات شوخی کنه – نمیدونم در مورد چی. برای لیلی کوتولههای گوزو فرستاده، جیمز یه شونه ازش گرفته که باعث شده موهاش صورتی بشه. خب، رونه دیگه. رون. میدونی که؟ هری معجون عشق آلبوس را روی تختش میگذارد. من هم برات – این هم از طرف منه... پتوی کوچکی را به او نشان میدهد. جینی به او نگاهی میاندازد، متوجه میشود که هری در حال تالش برای برقراری ارتباط با آلبوس است، و بعد به آرامی اتاق را ترک میکند.
آلبوس: یه پتوی قدیمی بهم میدی؟ هری: خیلی فکر کردم که امسال چه هدیهای بهت بدم. خب خیلی وقته که جیمز اون شنل نامرئی رو داره و لیلی هم – میدونستم اون عاشق باله – اما تو. تو االن چهارده سالهت شده آلبوس، و منم میخواستم چیزی بهت بدم که – معنایی داشته باشه. این... آخرین چیزیه که از مادرم به من رسیده. در واقع تنها چیزه. منو توی این پیچیده بودن و گذاشتن دم در خونه دورسلیها. فکر میکردم از بین رفته باشه، ولی بعد از اینکه خاله پتونیا فوت کرد، بین اموالش این پتو مخفی شده بود. دادلی به طرز شگفتانگیزی این رو پیدا میکنه و لطف میکنه برای من ارسالش میکنه و همیشه از اون به بعد – در واقع هر وقت که میخواستم توی مسئلهای شانس همراهم باشه، پیداش کردم و نگهش داشتم و حاال گفتم شاید تو بخوای... آلبوس: منم بخوام نگهش دارم؟ باشه. حله. خدا کنه برام شانس بیاره چون واقعاً به شانس نیاز دارم. پتو را لمس میکند. اما خودت باید نگهش داری. هری: فکر کردم – باور داشتم – پتونیا میخواسته که من داشته باشمش و برای همین ننداختش دور و حاال میخوام که تو داشته باشیش. من واقعاً مادرم رو نمیشناسم، اما فکر کنم اونم میخواسته که تو این رو داشته باشی. و شاید – بتونم بیام تو و این پتو رو توی روز
هالووین پیدا کنم. دوست دارم سالگرد شب درگذشتشون، این پتو همراهم باشه و ممکنه این چیز خوبی برای هر دوی ما باشه... آلبوس: گوش کن، کلی وسیله دارم که باید جمع کنم و تو هم شکی نیست که کلی دردسر برای کارهای وزارتخونه داری، پس... هری: آلبوس، من میخوام که تو این پتو رو داشته باشی. آلبوس: که باهاش چیکار کنم؟ پرهای بالدار با عقل جور در میاد بابا، شنل نامرئی هم منطقیه – اما این چیه واقعاً؟ هری به وضوح قلبش شکسته شده. به پسرش نگاهی میاندازد، محتاج به برقراری ارتباط با اوست. هری: کمک میخوای؟ برای جمع کردن وسایلت. من همیشه عاشق اینکار بودم. منظورم اینه که عاشق رفتن از پریوت درایو و برگشتن به هاگوارتز بودم. که... میدونم تو دوستش نداری اما... آلبوس: برای تو بهترین مکان روی زمینه. خودم میدونم. یتیم بیچاره، عمو و خاله دورسلیش براش قلدری میکردن... هری: آلبوس، خواهش میکنم – میشه فقط - آلبوس: ... پسر خالهش دادلی بدبختش کرده بود، هاگوارتز نجاتش داد. میدونم بابا، همهش رو میدونم. هری: آلبوس پاتر، نمیخوام وارد این بازی بشم که راه انداختی. آلبوس: یتیم بیچارهای که رفت همهمون رو نجات بده. خب بنده اجازه دارم از طرف کل جامعهی جادویی عرض کنم که چقدر قدردان
حرکات قهرمانانهی جنابعالی هستیم. االن باید تعظیم کنیم یا به احترامتون بایستیم؟ هری: آلبوس، خواهش میکنم – تو میدونی که من هرگز دنبال قدرشناسی نبودم. آلبوس: ولی االن همهی وجود من قدردان شده – احتماالً باید معجزهی این پتوی کپکزده باشه که باعث شده... هری: پتوی کپکزده؟ آلبوس: فکر کرده بودی چه اتفاقی میفته؟ میایم همدیگه رو بغل میکنیم و به هم میگیم چقدر همیشه همدیگه رو دوست داشتیم؟ هان؟ هان؟ هری: )باالخره آرامش خود را از دست میدهد( اصالً میدونی چیه؟ دیگه من خودم رو مسئول ناراحتیهای تو نمیدونم. حداقلش اینه که یه پدر باالسرت هست. چون من نداشتم، میفهمی؟ آلبوس: اون وقت فکر کردی از بدشانسیت بوده؟ من که اینجوری فکر نمیکنم. هری: دوست داشتی من مُرده بودم؟ آلبوس: نه! فقط دوست داشتم تو بابای من نبودی. هری: )صورتش قرمز میشود( خب، وقتهایی هم هست که منم آرزو میکنم تو پسرم نبودی.
هری پاتر و فرزند نفرین شده ir.dementor 54 سکوت میشود. آلبوس سرش را تکان میدهد. مکث میکند. هری متوجه حرفی که زده میشود. نه، منظورم این نبود که... آلبوس: چرا. اتفاقاً منظورت دقیقاً همین بود. هری: آلبوس، قضیه اینه که تو میدونی دقیقاً چطوری باید منو جوشی کنی... آلبوس: حرف دلت بود بابا. و صادقانه بخوام بگم، اصالً تو رو مقصر نمیدونم. مکث هولناکی به وجود میآید. بهتره دیگه االن منو تنها بذاری. هری: آلبوس، خواهش میکنم... آلبوس پتو را بلند میکند و آن را پرتاب میکند. پتو به معجون عشق رون برخورد میکند و باعث میشود کل پتو و تخت را آغشته به خود کند و دود کوچکی را ایجاد کند. آلبوس: پس دیگه این پتو نه شانس برام میاره نه عشق. آلبوس از اتاق خود بیرون میرود. هری به دنبالش میرود. هری: آلبوس. آلبوس... خواهش میکنم...
خوب جا حساس شد 2 لایک میخوام و لطفاااااااااا ناظر هایی که پارت های قبل رو بررسی کردید بقیه پارت ها هم بررسی کنید😢😢🌷🌷
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (2)