
سلام اسم من صفاست و با یک داستان میراکلس اینجاک
از زبان مری: سلام به خل ها نه ببخشید گل های من من مارینت دوپن چنگ هستم 19 ساله از مارسی که با دوست پسرم لوکا و دوست هام الیا و نینو برای دانشگاه به پاریس شهر عشق اومدیم. الیا :ماری کجایی بیا دیگه الان دانشگاه دیر میشه الدنگ از اونورصدای داد لوکا می امور که می گفت لوکا:اه الیا عشق منو اذیت نکن خب بعد از کلی غر زدن رسیدیم سر کلاس و نشستیم بعد از 5 دقیقه خانم بوستیه امد و یک اسپری از کیفش دراورد
زبان .....: اه این خون چقدر بد مزه است اه اه ..2 :دارین اینقدر حرس نخور (کاتی :بالاخره فهمیدیم اسمش چیه. من :ببند دهنو) از زبان مری: یک اسپری از کیفش در اورد و گفت بوستیه :سلام بچه ها ما :سلام بوستیه :همانطور که میدانید. چند وقتی هست که خون اشام ها حمله کردن امروز میخواهم یک وسیله بهتون معرفی میکنم که از دست خون اشام ها در امان باشید اما تاکید می کنم فقط خون اشام ها نه دراکولا ها خب درمورد دراکولا این موجودات مانند خون اشام ها هستند اما قدرت جسمانی و روحی ی دارند و بیشتر مقام های بالا مثل شاهزاده ها دراکولا هستند کیم: ها ها یعنی یک اسپری کوچیک می خواهد ما را نجات بده بوستیه:کیم این اسپری 100 ها بار ازمایش شده و قبول شده پس شکی نیست حالا از این به بعد همیشه یکی از این اسپری ها در کیف یا جیب خود داشته باشید حالا کلاس تمام شد میتوانید برید اما قبل از خروج از مدرسه یک اسپری از القای داماکلیس بگیرید اخیرش کلاس تموم وسیله هامون را جمع کردیم و پیش به سوی دفتر داماکلیس در زدیم و داخل شدیم هر کدام یک اسپری گرفتیم و د برو از مدرسه که خارج شدیم به سوی خونه حرکت کردیم که یکدفعه الیا :بریم کافه لوکا و نینو :بریم من :من نمی ایم شما برید الیا:چرا من:چون خوابم میاد بای
از زبان ماری : داشتم به سمت خونه می رفتم که یک پسره من را کشید تو یک کوچه ی تاریک از دوتا دندون نیشش فهمیدم خون اشام هست پس سریع اسپری را در اوردم و به سمتش اسپری کردم اما اون خندید پسره :ها ها تو چقدر احمقی من : تو ..تو یک درا..کولایی پسره :اره ولی من چرا باید به تو جواب پس بدم و در یک حرکت ناگهانی دندان های نیشش رو تو گردنم فرو برد و بعد هم سیاهی مطلق از زبان فرد نا شناس: اوف چه خون خوشمزه ای داشت اما حیف اون پسره دیدم از زبان لوکا: به سمت مری رفتم چند بار تکونش دادم تا بیدار شد. و با ترس به من گفت 🐞لوکا چی شده من : هیچی عزیزم فقط یک خون اشام گازت گرفت و سفت بغلش کردم وقتی داشتیم میرفتیم مری گفت 🐞لوکا اون خون اشام نبود یک دراکولا بود برای همین اسپری روش عمل نکرد من با نگرانی بهش نگاه کردم رنگش مثل گچ بود فردا صبح : از زبان 🐞: صبحونه خوردیم و به سمت دانشگاه حرکت کردیم اما وسط را یادم اومد گوشیم را بر نداشتم به بچه ها گفتم و برگشتم خونه تا گوشیم را بردارم.
از زبان🐞: گوشیم رو که برداشتم داشتم به سمت مدرسه میرفتم که یک دریچه (مثل دریچه می بانیکس فقط سیاه ) دیدم همچون لحظه کنجکاویم گل کرد رفتم ببینم چیه از زبان خودم (نویسنده) دخترک کنجکاو وارد دریچه شد به دوروبرش نگاه کرد او داخل یک قصر بود قصری با تم مشکی که بعضی از جا های ان قرمز و سبز بود از ان طرف دارین پادشاه خون اسم هامشغول قدم زدن در قصر بود که دخترک انسانی را دید که با تعجب به اطرافش نگاه می کند با یاد داوری دخترک دیروز و شباهت او و این دختر نیشخندی زد و به سمت دختر حمله و شد از زبان 🐱: به سمتش حمله کردم و با حرکت ناگهانی اون رو بیهوش قبل از اینکه دندان میشم را در گردنش فرو ببرم به چهره اش نگاه کردم خیلی زیبا بود درست مثل کاگامی مو های ابریشمی داشت خونش هم که دیروز امتحان کردم دلم نمی خواست او را بکشم یا ول کنم برای همین اون را به اتاق قبلی کاگامی بردم 20 دقیقه بعد درست وقت جلسه بود به اتاق جلسه رفتم در اتاق فقط من ,فیلیکس و وزیر بودیم وزیر خواست حرف بزنه که. 🐱وزیر اعظم ایا این درست که یک انسان در قلمرو خون اشام ها باشه وزیر :ببخشیم قربان امروز وقتی یکی از سرهنگ ها از تلپورت رد شده یاد شده ان را ببنده لطفا اورا ببخشید
اگه خوشتون اومد لطفاً لایک کنید و
و کامنت دهید بای
....... بیکارم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (4)