من تو رو می خوامت2

خوب دوستان اول این اجی من رو فالو کنین پیلیز

خوب بریم سراق داستان*** وقتی جیمین پول کپسول رو داد ثنا به جیمین قول داد که بعد از درمان سارا ببرتش بستنی فروشی. سارا به هوش اومد و ثنا همه ماجرایی که برای درمان سارا انجام شد بود رو تعریف کرد سارا به جیمین نگاه کرد و گفت: تو به ع.ل.ا.ق.ه داری؟ جیمین گفت اره.

ته ته سریع رفت پیش سارا و با یک انگشتر (این که می بینید)به سارا گفت:با من ا.ز.د.و.ا.ج می کنی ؟ سارا گفت اره ولی همین اره باعس شد جیمین شکست ع.ش.ق.ی بخوره

جیمین روز کریسمس به ثنا زنگ زد و گقت می خواد با هم برن بیرون ثنا هم نه نگفت

ثنا گفت که می شه بیام خونه تو جیمین. جیمین هم گفت باشه. این جور حرف زدن ادامه داشت تا ابن که ان ها با هم ا.ز.د.ا.ج کردن

ثنا به سارا زنگ زد که بگه بیان خنه اون ها برای شام ولی تا سارا تلفن رو جواب داد گفت

خوب دوستان جلشمون انیه که فکر کنید و ببینید سارا چی به ثنا گفت و تو نظرات برای من بنویسید

خوب برای این دوتا عزیز لایک و نظر یادتون نره