باب اسفنجی در سفر پارت 5

فردا... ساعت زنگ خورد...دیرینگ دیرینگ...سندی و بختاپوس بیدار شدن و باب و پاتریک و بیدار کردن.صبحانه خوردن.بعد رفتن جاهای دیدنی پاریس و ببینن.پلانگتون تو اتاقش موند چون میدونست سر کاری عه.اولین جایی که رفتن موزه لوور بود.باب اسفنجی گفت:اینجا موزه لوور عه.بختاپوس گفت:موزه هنری عه؟باب گفت:توش آثار هنری نگه میدارن پس آره.

بختاپوس با عجله رفت تو.سندی گفت:من بیشتر به موزه تاریخی علاقه دارم.باب گفت:این موزه تاریخی هم هست.سندی هم با عجله رفت تو.پاتریک گفت:من که به هنر وتالیخ اهمیتی نمیدم بیا بریم بستنی بخوریم.باب گفت:باشه. 1 ساعت بعد... باب گفت:هنوز از موزه برنگشته ان.پاتریک گفت:آره.باب گفت:بیا بریم ببینیم دارن چی کار میکنن.پاتریک:بریم.

باب و پاتریک رفتن تو موزه.سندی آثار تاریخی رو تماشا میکرد.بختاپوس آثار هنری و تماشا میکرد.باب گفت:خسته نشدید؟ بختاپوس گفت:مگه آدم از دیدن هنر سیر میشه؟سندی گفت:مگه آدم از دیدن تاریخ سیر میشه؟ 3 ساعت بعد... باب اسفنجی گفت:دیگه بسه،بریم هتل.سندی گفت:نه یکم دیگه.

زنگ هشدار موزه به صدا در اومد:هشدار آکوما،لطفا همگی از موزه خارج شوند...پاتریک گفت:آکوما چیه؟همه از موزه خارج شدن.بختاپوس گفت:اون کیه؟باب اسفنجی گفت:منظورت اوناست؟ لیدی باگ و کت نوار داشتن با یه سنتی مانستر میجنگیدن.باب گفت:بنظر میاد به کمک نیاز دارن.بعد رفتن لباس مرد دریا و پسر صدفی و پوشیدن.گفتن:مرد دریا و پسر صدفی با هم متحد میشوند.

باب گفت:میتونم بپرسم کدومتون آدم خوبه است؟کت نوار گفت:میشه من بپرسم شماها چی هستید؟لیدی باگ گفت:کت حواست به معموریتمون باشه.پاتریک گفت:من ستاره ام.باب گفت:منم اسفنجم اینام دوستامن سنجاب و اختاپوس.کت نوار گفت:از آشنایتون خوشحالم من و مای لیدی آدم خوبا ایم.سنتی مانستر اون و تو یک حباب قول پیکر گیر انداخت.باب و پاتریک گفتن:حباب!!!

باب گفت:ببخشید آقا یا خانم.پاتریک گفت:فکر نکنم خانم باشه. باب گفت:میشه به ما هم یاد بدید حبابی به این بزگی درست کنیم، حباب بازی مون و ببینید.باب کلی حباب درست کرد یکی از حباب ها رفت تو چشم سنتی مانستر.پاتریک گفت:فکر کنم ناراحتش کردیم.سنتی مانستر سعی کرد اونا رو گیر بندازه ولی فرار کردن. لیدی باگ تو اون فاصله از لاکی چارم استفاده کرد و سنتی مانستر و شکست داد.ولی شدوماث فرار کرد.

لیدی باگ و کت نوار از باب پاتریک تشکر کردن.سندی گفت:اگه میشه بگید شما ها کی هستید.لیدی باگ درباره خودش و میراکلسش گفت ولی درباره هویت واقعیش چیزی نگفت. 1 ساعت بعد... بختاپوس گفت:همین فردا باید از اینجا بریم من نمیخوام مثل کت نوار توی یه حباب گیر بیوفتم.پاتریک گفت:نگران نباش ما ازت مقاببت میکنیم.بختاپوس گفت:منظورت مراقبته؟پاتریک حالا هرچی.

سندی گفت:من که خیلی از اونا خوشم اومد هیچ وقت درباره میراکلس چیزی نشنیده بودم.باب گفت:هیچ کدوممون نشنیده بودیم. 1 ساعت بعد... پلانگتون براش سوال بود این همه مدت اونا کجا رفته بودن.تلوزیون و روشن کرد و زد شبکه اخبار.مجری گفت:گیج نشید این فقط اخباره.امروز یک اسفنج و ستاره به لیدی باگ و کت نوار کمک کردن و یک سنتی مانستر و شکست دادن.

هویت این دو هنوز مشخص نیست یعنی لیدی باگ یک دوست جدید پیدا کرده؟...پلانگتون گفت:من اونا رو میشناسم،اونا باب اسفنجی و پاتریک ان،ولی لیدی باگ و کت نوار کین؟ 1 ساعت بعد... همه رفتن ناحار بخورن.بعد از ناحار سندی تلوزیون و روشن کرد و شبکه اخبار اومد.تکرار بود و دوباره درباره باب و پاتریک گفتن...سندی گفت:شما ها معروف شدید تو پاریس!!پاتریک گفت:هورااااااا!!!باب گفت:اما به این معنی نیست من برنمیگردم بیکینی باتما.بختاپوس گفت:خوش به حالتون.

شب... شام خوردن.بعد خوابیدن. فردا... بختاپوس گفت:لیست و بخون میخوام زود تر برم مالزی.باب اسفنجی گفت:یادمه میگفتی عاشق پاریسی!پاتریک گفت:نکنه به معروفیت ما حسودیت شده هیهیییهییی.بختاپوس گفت:فقط لیست و بخون.باب اسفنجی گفت:70 جعبه پنیر.پلانگتون تو جوراب باب قایم شد. برای خوندن ادامه داستان منتظر پارت 6 باشید...

(دوستان سفر باب اسفنجی روبه اتمام است.منتظر باشید تو پارت آخر سوپرایز بشید.لیدی باگ و کت نوار و برای طرفدارای میراکلس اضافه کردیم.اگه اشتباهاتی تو داستانمون بود بگید.لطفا با کامنت هاتون از ما حمایت کنید.لطفا ایده بدید برای داستان بعدیمون. ممنووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون.