7 اسلاید صحیح/غلط توسط: JiJi انتشار: 3 سال پیش 333 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
هلو یوروبووووون :) و بالاخره اینم پارت آخر 😊 دلم از همین الان تنگ میشه براش 😅🥺 امیدوارم داستان رو در کل پسندیده باشین و اینکه این پارتم خوشتون بیاد خیلی ممنونم از کسایی که دوست داشتن داستان رو و بهم انگیزه دادن چون واقعا وسطش می خواستم ولش کنم ، ولی الان که تموم شده خوشحالم که ول نکردم مرسی ازتون 💜💜💜💜 این پارت آخره لطفا لایک کنید و حتما نظرتون رو بگین ممنونم 😘😘😘😘
برگشتم پیش جیمین و بهش گفتم : باشه جیمین شی ، ولی بازم ازتون معذرت می خوام ..... جیمین : دختر این چه حرفیه می زنی ، تو جون منو نجات دادی . الان دیگه بهت مدیونم و من باید معذرت بخوام که به زحمت انداختمت ...... _ این حرف رو نزنید جیمین شی ، هر کسی بود همین کار رو می کرد .....
ازش پرسیدم : جیمین شی ، اگه اینجا اذیت میشین ، میخواین کمکتون کنم برید تو اتاق استراحت کنید ؟ سری تکون داد . رفتم سمتش با اینکه داشتم از خجالت آب می شدم دستشو گرفتم و کمک کردم بلند شه و رفتم سمت اتاقش . آروم رو تختش دراز کشید ، دارو ها رو رو میز کناریش گذاشتم و از اتاق اومدم بیرون . هوا داشت تاریک می شد ، وسیله هایی که تو نشیمن بود رو جمع کردم و دوباره رفتم تو آشپزخونه که برای جیمین غذا درست کنم .
غذا که آماده شد برگشتم تو نشیمن . دیگه هوا کاملا تاریک شده بود . زنگ زدم به خانواده ام و گفتم که شب نمیام تا نگران نشن . بعد رفتم بالا تا به جیمین سر بزنم ..... در رو باز کردم و رفتم تو ، در معصومانه ترین حالت ممکن خوابیده بود ، محو تماشاش شدم . نگاه کردن بهش باعث می شد ناخودآگاه لبخند بزنم .... تو دلم می گفتم : جیمینا .... اینجوری دیدنت برام مثل یه خوابه ، امیدوارم هیچ وقت از خواب بیدار نشم ..... رفتم جلو و به پیشونیش دست زدم ، تبش تقریبا قطع شده بود . یواش یواش بیدار شد ...... با اینکه حالش خوب نبود اما مثل همیشه لبخند پر مهری بهم زد . گفتم : جیمین شی ، باید یه چیزی بخورین وگرنه ضعیف تر می شین . الان براتون غذا میارم ، بعدشم باید داروتون رو بخورین ..... سریع رفتم از آشپزخونه غذا رو آماده کردم و بردم پیش جیمین ..... حس کردم جون نداره برا همین خودم غذا رو بهش دادم ، بعدشم قرصو خورد بهش گفتم بهتره که بخوابه . حس کردم آشفته اس برا همین بهش قول دادم که پیشش می مونم . نگرانی که از چهره اش رفت چراغ اتاق رو خاموش کردم و اومدم بیرون . رفتم سمت مبل ، چشمم خورد به کوله پشتیم . پوزخندی زدم و گفتم : همه ی این ماجراها زیر سر توعه ، اگه جا نمیزاشتمت این ماجرا که بیشتر فیلم سینماییه اصلا درست نمیشد ، هر چند باید ازت ممنون باشم چون معلوم نبود سر جیمین چی می اومد ....
به خودم اومدم خندم گرفت ، داشتم مثل دیوونه ها با کوله ام حرف می زدم . رفتم سمتش و لپ تاپو از توش درآوردم و مشغول شدم . سرم پر از فکر بود و آشفته بودم ، اصلا خوابم نمی برد ، دلم می خواست برم کل خونه رو بگردم ولی دیگه خیلی زیاده روی بود برا همین با لپ تاپم و فیلمای توش سرگرم شدم . هرازگاهی به جیمین سر میزدم ، خدارو شکر وضعش بهتر شده بود .... تا صبح به این کار ادامه دادم . صبح یه کم چشمم گرم شده بود و خوابم برد ولی خیلی زود از خواب پریدم . اول رفتم پیش جیمین ، هنوز خواب بود . قرصایی که می خورد کاملا انرژی رو ازش می گرفت . رفتم پایین ، اول صبحانه درست کردم و بعد وسایلمو جمع کردم که وقتی جیمین بیدار شد برم ..... مشغول بودم که صدای قدمای جیمین رو شنیدم . برگشتم و با اضطراب گفتم : جیمین شی ، چرا صدام نکردین بیام کمکتون ؟ ..... جیمین لبخندی زد و گفت : خوبم جی جی نگران نباش ، به لطف تو کاملا حالم خوب شده 😊 .... _ خدارو شکر 😄 ..... رفت صورتشو شست ، بعدش رفتیم تو آشپزخونه و مشغول خوردن صبحانه شدیم ..... در همین حین پرسیدم : جیمین شی میتونم یه سوال ازتون بپرسم ؟ _ بله بپرس ..... _ چرا از دیروز تا حالا یه نفر هم نیومده اینجا ؟ چرا هیچ نگهبان و محافظی اینجا نیست ؟
جیمین : راستش .... من اینجا زندگی نمی کنم ، فقط بعضی وقتا به این ویلا میام . معمولا هم تنها میام ..... اینجا هم سرایدار داره هم محافظ ، ولی دیروز وقتی اومدم از همه خواستم که برن ، اولش خیلی مقاومت کردن ولی بالاخره فرستادمشون برن ، تا وقتی هم تماس نگیرم حق ندارن برگردن ، البته دوربینارو از دور چک می کنن ولی ..... ولی من دیروز همه ی دوربینارو خاموش کرده بودم 😅 .... _ جیمین شی خیلی کار خطرناکی کردین .... این چه کاریه آخه اگه دیروز هیچ کس پیدا نمی شد کمکتون کنه چی ، اگه کسی وارد خونتون میشد که بهتون آسیب بزنه چی ؟ ..... بغض گلوم رو گرفت ولی کنترلش کردم . جیمین : درسته اشتباه بزرگی بود .... ولی اون اشتباه یه خوبی بزرگ داشت .... اینجا بودن تو ..... گونه هام سرخ شدن و سرمو رو انداختم پایین . دوباره پرسیدم : خب ، اعضای گروه چی ، اونا چرا هیچ خبری ازشون نیست ؟ جیمین : اونا هم میدونستن که دیروز می خواستم تنها باشم ، من احتیاج داشتم یه کم فکرم آزاد بشه و تنها به همه چیز فکر کنم . اون شایعه ی لعنتی .... که البته تو هم باورش کردی ...... پریدم وسط حرفش و گفتم : نه اصلا .... م .... من باورش نکردم . جیمین : ولی اون روز طوری حرف می زدی که انگار باورش کردی ..... _ نه .... ولی من یه ادیتورم ، فرق عکس واقعی و فیک رو می فهمم جیمین شی ، پس حق داشتم اگرم باور می کردم . بعدشم شما الان نگران حال خودتون باشین نه اینکه من چی فکر می کنم این اصلا مهم نیست . تهیونگ شی همه چیز رو برام تعریف کرده ......
جیمین هوفی کشید و آروم گفت : خدارو شکر ، خیالم راحت شد ..... اون براش مهم بود من راجع بهش چی فکر می کنم . قند تو دلم آب شد از این حرفش .... یه لحظه تو افکارم غرق شدم که جیمین گفت : جی جی ، میخوام جدی باهات حرف بزنم ، طفره رفتن دیگه کافیه .... قلبم وایساد ، گفتم الانه که بگه دختره ی بی تربیت چه جوری اومدی تو این خونه ، هر چی من هیچی نمیگم ، مثل دزدا از دیوار مردم اومدی بالا به چه حقی ، تو بیجا کردی ، اصلا تو کی هستی که جرئت کردی .... همینطور داشتم فکرای جور واجور می کردم که گفت : جی جی حواست به من هست ؟ گفتم : بله .... جیمین شی ، میدونم اشتباه کردم معذرت می خوام .... جیمین : نه اصلا راجع به اون موضوع نیست ، تا آخر عمرم به خاطر دیروز ازت ممنونم ، راجع به چیز دیگه ای می خواستم بگم . نفس راحتی کشیدم و گفتم : عاها ، خب پس بفرمایید جیمین شی .
جیمین ادامه داد : من .... من دیشب به این فکر کردم که اگه تو نبودی معلوم نبود چی بشه ، شاید هیچ وقت دیگه همو نمی دیدیم ، دیگه هیچ وقت نمی تونستم حرفم رو بهت بزنم ، تا همین الانم دیر کردم پس بهتره حرفم رو بزنم ..... خیلی نگران شدم و گفتم : جیمین شی دارم استرس میگیرم زود تر بگین هر چی هست ..... جیمین : جی جی اون روز که با هم رفتیم آبمیوه خوردیم رو یادته ؟ .... _ بله ، اولین روزی بود که اومدم کمپانی .... جیمین : آره .... من .... از اون روز به بعد ، یه حس عجیبی همراهم بود . حسی که هیچ وقت تجربه اش نکردم ، از همون لحظه ای که تو ماشین بودیم ، همون لحظه که تو چشمات نگاه کردم .... هیچ وقت هیچ کس همچین حسی بهم نداده بود ، هر لحظه بیشتر می شد .... کلی بهش فکر کردم ، کلی با خودم کلنجار رفتم ..... از روی صندلی بلند شد و اومد سمتم . ادامه داد : لحظه به لحظه که می گذشت ، به حسم مطمئن تر می شدم .... جی جی .... من .... من واقعا عاشقتم .... از همون روز اول ......
بهت زده بهش نگاه می کردم ، قلبم داشت وحشیانه به سینم می کوبید . باورم نمی شد این حرفا رو جیمین زده باشه ، باورم نمی شد این علاقه از طرف اونم باشه . اصلا واقعی بود یا داشتم خواب می دیدم ؟ .....بلند شدم ، به چشماش زل زدم ، چشمام پر اشک بود ، این دفه دیگه جلوشونو نگرفتم گذاشتم هر غوغایی میخوان بکنن ، وقتش بود دیگه احساسات سرکوب شده ام رو بریزم بیرون و دیگه رهاشون کنم . هیچی نمی تونستم بگم رفتم جلو ، دیگه درست و غلط برام مهم نبود . رفتم سمت جیمین . دستاشو آورد جلو و اشکامو پاک کرد ، یه مکث کوتاه کرد و منو محلکم تو آغوشش گرفت . انگار دیگه لازم نبود هیچ مکالمه ای بین ما دو تا رد و بدل بشه . انگار همدیگه رو کشف کرده بودیم و به هم رسیدیم ، حتی اگه قرار بود به اندازه ی یه آغوش باشه .... چرا که نه ، منم همینو می خواستم . دستامو دورش حلقه کردم و سرمو رو شونه اش گذاشتم . اقیانوس ؟؟ آره دقیقا .... آغوشش آقیانوس آرامش بود و منو عاشقانه تو خودش غرق کرده بود .... بی پروا گریه می کردم . تو اون لحظه ی خاص همه چی برام مرور شد .... دختری که هیچ انگیزه ای برای زندگی نداشت ، نا امید و افسرده بود ، با هفت تا پسر .... نه هفت تا فرشته آشنا شد .... پرواز کرد به سمتشون .... همون روز اول بین اون هفتا یه فرشته کوچلوعه کیوت رو دید که رو پله ها داشت آواز می خوند ، بهش لبخند زد ..... دلشو بهش داد ..... دلتنگش شد .... عاشقش شد .... به خاطرش همه کاری کرد .... و الان ، بالاخره تو آغوششه .... رویاییه مگه نه .... از آغوشش آروم بیرون اومدم ، همون فرشته که گفتم روبه رو ایستاده بود با همون چشماش که منو محو می کرد ، محوش شدم با دستاش موهامو نوازش کرد و آروم زمزمه کرد : تا ابد .... میخوام عاشقت بمونم .... گفتم : منم همینطور .... جیمینا 🥺 ..... لبخندی زد و سرشو نزدیک کرد .... و ب.و.س.ه ی طولانی و لبریز از عشق رو ل.ب.ا.م کاشت ..... همون لحظه جیمین تو تا بال بهم هدیه داده بود ..... دو تا بال که باهاش پرواز کردم و تو رویاهام فرود اومدم .... آره ، قرار بود از اون لحظه تو رویاهام زندگی کنم .... رویایی که یه فرشته برام ساخته بود ... جیمین من .... رویای قشنگ من 💜💜💜💜
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
19 لایک
عالیییی
یکی از بهترین فیک هایی که خوندم همین فیک بود 😢✨❤
عالییی بود
فداتشم گلم کاری نکردم 💜💜💜😚
خدااااااا
ته ته احساسات بوددد واقعا عالیییی بود
عرررررررر
🥺🥺🥺🥺🥺🥺😭😭😭😭😭😭💜💜💜💜💜
مرسی عالی بود💛💙🖤💜
قربونت قشنگ 💜💜
مرسی از نظرت مرسی که خوشت اومد 🤗🤗
روحم داره تایپ میکنه ✋
وای خدااااااااا
قلبم ❤❤
آقا چرا همیشه سر داستانات اشک منو در میاری 🥺
عزیزم 😂😂
مرسی از نظرت و حمایتت قشنگ جانم 💜💜💜💜
گریه هم نکن 🥺🤗😘😁
زیبا بود بسیار زیبا.
کاشکی ادامش میدادی ولی خوب اشکالی نداره💜
عالی بودددد💜💜💜💜
افرین
اگر دوست داری اره بنویش
مرسی از نظرت قشنگم 💜💜
ادامه راستش دلم می خواست ولی حسم رفت اون سمت که تمومش کنم 😊😅
مرسی از شما بابت حمایت 💜💜
وای آقا 🥺 من پارت جدید رو که دیدم خیلی خوشحال شدم بعد رفتم اون بالا رو خوندم 🥺😢 واقعا داره تموم میشه ؟ من هنوز باور نمی کنم . نهههههه
اینم بگم هنوز داستانو نخوندم
آره دیگه تموم شد 😊🥺