باب اسفنجی در سفر پارت 4

منتظر پارت 5 باشید... فالو بک

1 ساعت بعد هتلی که آقای خرچنگ رزرف کرده بود و پیدا کردن.باب اسفنجی تصمیم گرفت به آقای خرچنگ زنگ بزنه که شاید از دلتنگیش کم بشه.همه جیب هاش و گشت ولی تلفنش و پیدا نکرد.

گفت:وای تلفنم و تو بیکینی باتم جا گذاشتم!!(برگردیم به سه ساعت پیش تو بیکینی باتم)آقای خرچنگ 23 بار به باب اسفنجی زنگ زده بود.کم کم داشت نگران میشد.زنگ زد به بهترین دوست باب یعنی پاتریک.

پاتریکم تلفنش و جا گذاشته بود.آقای خرچنگ تصمیم گرفت به نزدیک ترین کس باب اسفنجی یعنی ❤️سندی❤️ زنگ بزنه.سندی گفت:منزل سندی و گری بفرمایید؟آقای خرچنگ گفت: سلام سنجاب،تو از باب اسفنجی خبر نداری؟

سندی گفت:اوه سلام آقای خرچنگ، نه از باب اسفنجی خبری ندارم،تنها چیزی که میدونم اینکه رفته سفر و گری و سپرده به من.آقای خرچنگ گفت:یکم نگرانشم،جواب تلفنش و نمیده!

سندی گفت:جواب منم نمیده!آقای خرچنگ گفت:اومم،یه فکری دارم من تو رو میفرستم سفر حتما الان رسیدن پاریس پس تو هم برو پاریس،برو به هتلی که بهت میگم.سندی گفت:آخ جون سفر ولی اگه من برم گری و چی کار کنم؟

آقای خرچنگ گفت:خب اون لاک پشته چیه بزارش پیش من.سندی گفت:فکر خوبیه.(زمان حال) باب اسفنجی گفت:شما ها تلفن دارید؟بختاپوس گفت:متاسفم من جا گذاشتم.پاتریک گفت:منم جا گذاشتم.

باب گفت:حیف شد. 7ساعت بعد... سندی به هتل اومد.پلانگتون تو راه رو بود که سندی رو دید.سری قایم شد.گفت:سندی اینجا چی کار میکنه؟

سندی رفت اتاق باب و بختاپوس و پاتریک.باب اسفنجی تا سندی رو دید بقلش کرد❤️.بختاپوس گفت:سندی؟تو اینجا چی کار میکنی؟سندی گفت:شما ها تلفناتون و جواب نمیدید آقای خرچنگم نگران شد و من و فرستاد بیام اینجا.

باب اسفنجی گفت:هممون تلفنامون و جا گذاشتیم.سندی گفت:حالا فهمیدم.باب گفت:راستی گری چی شد؟سندی گفت:گذاشتمش پیش آقای خرچنگ.پاتریک گفت:اگه قراره تو هم سفر کنی یعنی تو گروه مایی.

سندی گفت:منظورش چیه؟باب گفت: گروه گردشگری ماست آقای خرچنگ برامون رزرف کرده تا وقتی برگشتیم برای مشتری ها درباره ژاپن و فرانسه و مالزی بگیم.😅سندی گفت:منم میخوام تو گروه شماها باشم.

باب اسفنجی گفت:پس به گروه ما خوش آمدی!سندی گفت:اولین جایی که میریم کجاست؟باب گفت:معلوم نیست فردا میفهمیم.سندی گفت:پس باید تا فردا صبر کنیم باشه.پلانگتون تو اتاق خودش بود.با خودش گفت:سخت شد!ادامه داستان و تو پارت 5ببینید...