|♡ آشیانه عشق ♡| پارت 8

سلام اینم پارت ۸ فقط بگم احتمالا تو این پارت کشف هویت داشته باشیم درسته گفتم حالا حالا ها نمیکنم😐 ولی به خاطر شما میکنم🙂👈

امیلی : اون عاشق مرینته سابین : چیییییی😳😳😳😮😮 امیلی : برای همین آدرین ناراحته سابین : خب خب این که عیبی نداره حالا چرا ناراحته 🙁 امیلی : چون اون عاشق مرینته ولی مرینت علاقه ای به آدرین نداره😞 سابین : مگه آدرین به مرینت گفته که مرینت بگه نه🤨 امیلی : خب نه نگفته سابین : پس از کجا میدونید؟ امیلی : از چشماش اگه به آدرین نگا کنی تو چشماش عشق عمیقی هست ولی مرینت نه😕 سابین : اوه راست میگی پس حالا چیکار کنیم ؟ امیلی : کنیم 🧐 سابین : آه خب منم میخوام بهت کمک کنم آدرین به مرینت برسه چون آدرین پسر خوبیه 😅 امیلی : هورا کمک میکنی😃😃 سابین : البته😇 امیلی : خب پس بیا زود بخوابیم🥳🥳 سابین : شب خوش امیلی : شب خوش..... فردا صبح...... 🖤: با ناراحتی صبح بیدار شدم 😞 که با صحنه ای رو به رو شدم که آدریا هم از خنده ی من بیدار شد و افتاد کف اتاق و از خنده غش کرد😂😂😂🤣🤣 مرینت و ماریتا افتاده بودن از تخت پایین و پا هاشون تو هوا ولو بود یکی اینور تخت یکی هم اون ور😂😂 ❤️: (تو خواب ) هویییی کدوم احمقی داره میخنده 🧡🖤:🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

💜: ( تو خواب ) مرینتتتت بس کن میخوام بخوابم 🧡🖤: 🤣🤣🤣🤣🤣🤣 ( که یکهو دوتا شون پاشدن ) ❤️: هی شما دوتا خ.ر.. ها مثلا خوابیم ها🤬 💜❤️: ببینم چما چرا سرو تهین قدرت جادویی دارین😲😲🖤: نخیر ما سرو ته نیستیم شما هستید😂😂 خب دیگه بیاید بریم پایین یادتون رفت دوباره امروز ساعت ۸ با بچه ها میریم گردش ❤️: اوخ بدویید ... سر میز صبحونه..... 🖤: میگم ما دوباره با بچه ها امروز قرار داریم امیلی : من که امروز برمیگردم فرانسه شا خودتون برید سابین : منم نمیام 💜🖤🧡❤️ : حیف شد ولی باش 💜: راستی خاله امیلی چرا بیشتر نمیمونید؟ امیلی : عزیزم من اونجا کار دارم ولی بازم میام💕 💜❤️: قدمتون سر چشم☺️ امیلی : ممنون من برم وسیله هامو جمع کنم امروز ساعت ۷ میرم😇 .... امیلی رفت.....

ساعت ۶و نیم : امیلی : خدمتکار بیا وسایل منو ببر تو ماشین خدمتکار : چشم 🙇🏼‍♀️ امیلی : خیله خب خدانگهدار آدرین و آدریا مواظب خودتون باشید 🖤🧡: چشم مادر ❤️💜🖤🧡❤️: خدانگهدار ( امیلی رفت) .... ساعت ۷و نیم .... 🖤: بیاید دیگههه ❤️💜🧡: داریم میایم بابا 🧡: آماده شدم اول رفتم آماده شدم یه هودیه خاکستری پوشیدم با یه شلوار مشکی و رفتم سمت اتاق ماریتا من باید بهش بگم یه نفس عمیق کشیدم و در زدم تق تق

💜: لباسم رو پوشیده بودم میخواستم برم بیرون که دررو زدن من یه شومیز مشکی اکلیلی با یه دامن لی پوشیدم که در اتاق زده شد مرینتم که داشت اون ور تو اتاق پرو آماده میشد 💜: بله بفرمایید 🧡: اوه سلام ماریتا من اومدم بهت خب یه چیزی بگم ببینم مرینت کجاست ؟ 💜:اون داره لباس میپوشه خب چی میخواستی بهم بگی 🤨 🧡: من خب ام من من ... هوففف ( نفس عمیق ) من میخواستم بهت بگم روزی که من صورتت رو برای اولین بار دیدم خب من من اون لحظه خب عا..ش 🖤: چرا نمیایددددددد 💜: آدریا ببینم تو صورتم رو دیدی چی شد داشتی میگفتی ؟ 🧡: خب ا..م ا 🖤: بیایدد دیگهههه 🧡: میدونی اصلا ولش کن و فراموش کن 💜: خب باشه بیا بریم پایین اما باید بعدا حتما باید بهم بگیا ☺️ 🧡: نه دیگه فراموشش کن😅 💜: نخیر باید بگی و دویدم رفتم طبقه ی پایین 🧡: وایییی خدا بدبخت شدم حالا من بعدا چی بگم بهش😪

( مانیا : سلام 😈😈 من : سلام بر آبجو😗 مانیا : سلان😎 من : خب بگم این آبجوی ما بد اون فیلیکس و کسایی که شرورن رو دوست داره🤢 مانیا : هوییی دلتم بخواد فیلیکس به اون ناناسی اصلا پسر به اون ماهی هست😍 من : خب دیگه از بحث خارج شیم ادامه👈😐 مانیا : ولی من تو داستان مرینت رو کشتنیم 😈 من : خدا رحم کنه🙁) ❤️: داشتم لباس میپوشیدم که حرفای آدریا و ماریتا رو شنیدم پس آدریا منظورش از حرف عاش منظورش این بوده که عاشق ماریتاست وایی باید کمکش کنم💞 و رفتم بیرون همه پایین منتظر بودن تعریف نباشه ها ولی آدرین خیلی جذاب شده بود😇 یه شلوار لی و یه تاب مشکی با یه پیرهن سبز روش پوشیده بود منم که یه پیرهن اکلیلی ساده با یه ساپورت مشکی بایه تل صورتی و موهامم دم اسبی بستم 💜🖤🧡: چه عجب تشریفی آوردن 🖤: واییی مری چه ناس شده بود 😘 آره باید امروززززز بهش بگم آره میگم

.... رسیدن به مقصد😂.... 🐝: سلام به همه ❤️💜🧡🖤: سلام کلویی 😊 💛: بچه ها بیاید بریم قدم بزنیم 🦊: آره موافقم زویی 🐢: منم هستم😉 👑: خب بزنید بریم .... درحال قدم زدن..... 🖤: به پسرا چشمک زدم و به گل فروشی با چشم اشاره کردم و همه فهمیدن 👑: متوجه آدرین شدم که وقت اجرای نقشه بود دیدم همه پسرا دنبال بهونن که یکهو یه فکری به سرم زد😃 ام دخترا همه ی دخترا : بله فیلیکس ؟ 👑: میگم شما برید اونجا روی اون صندلی ها که کنار آب هستند ( من نمیدونم اونجا کنار پله های ایتالیایی رومی رود هست یا نه ولی شما تصور کنید) دخترا : چرا اونوقت 🤨 👑: ما میریم براتون آب میوه بگیریم و بیایم دخترا : خیله خب باشه🤷🏻‍♀️ ... و پسرادور شدن ..... همه ی پسرا : فیلیکس دمت گرم نجاتمون دادی😗 😄👑 : خواهش میکنم😎 خب حالا شما چه رنگی میخرید .... الان تو مغازه هستند.... 🖤: من که صورتی چون رنگ مورد علاقه ی مرینته 🧡: منم بنفش 🐢: منم چون بر اساس سلیقه ی آلیا نارنجی میخرم 🐍: منم واسه کلویی یه گل مخلوطی زرد و مشکی بر اساس لباساش 👑 : منم برای عالیس بر اساس جواهراتش آبی میخرم 💎 : منم برای زویی بر اساس موهاش و خواهر کلویه زرد میخرم .... بعد از خرید...

🖤: خب بچه ها رسیدیم گل هارو پشتمون قایم کردیم دخترا با قیافه ی 😒😡😤 نشسته بودن اونجا قیافه ی ماهم اینجوری😶😬🙄 💛🐝🦊❤️💜💙: شما ها تا الان کجا بودیددددد تا الان اینجا الافیم 🐝: ولی خدایی صدای آب خیلی قشنگ بودا 🐍🐢👑💎🧡🖤: خانما حسابی خوش گذروندن بعد حالا غر هم میزن ❤️: خب حالا هرچی اونا چیه پشتتون قایم کردین🤨 👑🐍🐢🧡🖤💎 : خب اینا راستش ..... گل هارو از پشتشون در آوردن .... 🖤🧡👑🐢🐍: تقدیم به زیبا ترین پرنسس ها 💛🐝💜🦊❤️💙: چ..ی اینا وا..سه ی ما هستن 😳🐍🐢🖤🧡💎 : البته 💛❤️💜🐝💙🦊: وایییییی خیلی ناناسن بدین ببینیم ... و گل ها رو از دست پسرا کشیدن..... 🧡🖤🐢🐍👑💎: اینا معلوم نیست فازشون چیه😳 🖤: یکهو دیدم دخترا گونه های مارو یه بوسه ی کوچیک زدن و دست همو گرفتن و درحال بو کردن گل ها داشتن راه میرفتن و مارو هم صدا کردن قیافه ی ماهم😳😳😶😄😍 اینجوری بود و رفیتیم دنبالشون کمی که رفتیم رسیدیم به یه پارک ❤️:واییی یه پارک بیاید بریم ....🦊🐝💜💙💛:آره بریم 😍 🖤:دخترا دویدن سمت پارک و ماهم رفتیم

دخترا همه نشستن روی تاب و بعضی ها شون هم همو هل میدادن و میخندیدن 🧡👑: خیلی قشنگ میخندن😍 🐍🐢💎🖤: آره خیلی 🖤: یکهو دیدیم همشون نشستن روی هرکدوم از تاب ها و تاب ها پر شد و بزور با پا خودشون رو تاب میدادن که ما....

اینم پارت ۸ خواستم ین پارت کشف هویت بشه ولی نشد پارت بعد هست و امیدوارم خوشتون بیاد لایک و کامنت یادتون نره☺{عکس صفحه گل هایی که واسه دخترا پسرا خریدن}🌹🌹