بانوی دل ها (پارت سوم)

سلام میراکولرای عزیز اینم پارت سوم???

در حال جنگ با هاکماث بودیم که یهو اون...????????

با چوبش محکم به لیدی باگ ضربه زد و لیدی باگ پرت شد اونور هاکماث از فرصت استفاده کرد و همونطور که لیدی باگ افتاده بود یکی دیگه زدش و اون بیهوش شد من خاستم کمکش کنم ولی احساس میکردم پاهام بی حسن و نمیتونم راه برم ?خیلی دلم میخاست با چوبم دخل هاکماثو بیارم اما نمیتونستم از طرفی هربار ه هاکماث ضربه ای به لیدی باگ میزد انگار تیکه ای از جونمو میکند ??

هاکماث همونطور که لیدی باگ افتاده بود با بی رحمی میراکلسش رو برداشت ?و لیدی باگ به مرینت تبدیل شد?هاکماث پوزخندی زد و گفت ای خدا این همه مدت با کی میجنگیدم??به مرینت نگاه کردم که دیدم همونطوری سر زمین افتاده و هاکماث هم میخواد در بره خواستم برم بالا سر مرینت اما گفتم اول باید میراکلسش رو پس بگیرم (از هاکماث گور به گور شده?)

به سختی بلند شدم و با چوبم تو سر هاکماث زدم و میراکلس مرینتو پس گرفتم چوب هاکماث اونور افتاده بود منم از فرصت استفاده کردم و یکی دیگه تو سرش زدم و رفتم تا میراکلسشو بردارم ??موفق شدم میراکلسشو برداشتم اما زیاد بهش توجه نکردم فوری رفتم پیش مرینت که یهو یه چیز وحشتناک دیدم???

یهو مرینت مثل مرده های متحرک یا همون زامبی ها از روی زمین بلند شد (ببخشید فک کنم اینحاش خیلی کمدی شد?)?☻☠?صورتش خیلی عوض شده بودچقدر آشنا بود صورتش ها?هی صبر کن ببینم ?چی? ????م م مامان??اون مامان بود ?اما پس مرینت کجاسس ???به هاکماث گفتم اهااای با مرینت چیکار کردی?

به اون مرد یکم بیشتر توجه کردم اون خیلییی آشنا بود ولی یادمممم نمیومد که کیه انگار یه یه جایی اره یه جایی دیدمش اون صبر کن یکم بیشتر به صورتش دقت کنم رفتم جلو تر اخه اون توی تاریکی بود بزارررر ببیینممممم?????من درست میبینم?اون اووون صورت ندارههه ???????????ینی داره ولی ولی من نمیبینمش ???من خیلی ترسیده بودم هی اینجا رو ببین مرینت مرینت?مرینت اومد جلو من خواستم بپرم تو بغلش ولی مرینت فقط دستمو گرفت و بردم رسیدیم به یه جایی شبیه پرتگاه من هنوز وحشت زده بودم از ترس داشتم میمردم خواستم به مرینت یه چیزی بگم که مرینت در گوشم زمزمه کرد خیانت کار و همونطور که دستمو ول میکرد از پرتگاه پرید پاین نهههههههههههههههه مرینتتتت??????که یهو...

یهو از شدت وحشت از خواب پریدم???????بچه ها اگه توجه کرده باشید آدرین توی پارت اول خوابیده بود و این یعنی آدرین همه اینا رو توی خوابش دیده بوده??

دوستان لطفا نظر بدید و بگید چطوری داستان رو ادامه بدم حتما ایده های قشنگتونو توی داستان میارم

ممنون بابت خوندن تستم♡

قول میدم دفه بعد بیشتر بزارم???