
بچه هاااا پارت داریم چه پارتیییی
باید یکاری میکردم تو ذهنم:خدایا چه کاری کنمممم بعد از 2 دقیقه... اه نمیدونم فقط میدونم که دلم میخواد برم یکجا زار بزنم🥲 نمیدونم چرا انقدر سره تهیونگ غیرتی شدم احساس عجیبی دارم دلم میخواد بارون بباره چون هولی بارونی مثل احساس الانمه😭 دیگه واقعا داشت گریم میگرفت بغضم داشت میترکید که پاشدم یونا دستمو گرفت یونا:چی شده هیونگ چان؟ تازه الکس میخواست گیتار بزنه هیونگ چان:هیچی نشده فقط یکم خستم از دید تهیونگ: اه چقدر این دختره میچسبه بهم چیکار کنم... نمیدونم چرا هیونگ چان تو فکره انگار احساس عجیبی داره تو خودشه یکهو هیونگ چان پاشد گفت خستس خیلی عجیب بود...
هیونگ چان رفت بغل یک رودخونه نشست هیچکس نبود شروع کرد به گریه کردن انگار بغض چند ماه رو تو خودش نگه داشته بود... تهیونگ:باید میرفتم دنبال هیونگ چان نگرانش شده بودم دیدم بغل رود خونه نشسته داره گریه میکنه تا دیدمش دویدم رفتم سمتش هیونگ چان:داشتم گریه میکردم که حس کردم یکی اومده ولی اهمیت ندادم چون واقعا نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم تهیونگ:چیشده چرا داری گریه میکنی هیونگ چان:هققققق.. هق.... هیچی.. هیچی نشده تهیونگ تهیونگ:هیونگ چان میتونی به من اعتماد کنی آدم که بی دلیل گریه نمیکنه هیونگ چان:ن.. ن.. نمیتونم بگم 😭😭
تهیونگ:رفتم هیونگ چان رو بغل کردم تا 5 دقیقه همینجوری داشت گریه میکرد آخرش اشک هاشو پاک کرد تهیونگ:تموم شد؟ هیونگ چان:اره😅 تهیونگ :بیا بریم حتما تا الان نگرانمون شدن داشتیم میرفتیم که تهیونگ وایساد هیونگ چان:چی شده؟ تهیونگ:فکر کنم... هیونگ چان:فکر کنی چی؟ تهیونگ:گم شدیم هیونگ چان:چییییی تهیونگ:خب شبه اینجا هم جنگله هیچ جا معلوم نیس دیگه تقصیر توعه این وقت شب اومدی اینجا هیونگ چان:ببخشید😳 منم دیگه دست خودم نبود مگر نَ مشکل روانی ندارم که این وقت شب برم تو جنگل گریه کنم تهیونگ:مجبوریم تا صبح همینجا بمونیم تا بیشتر از این گم نشدیم
تا صبح بیدار بودیم خاطره تعریف میکردیم که یکی از سرپرست ها اومد سرپرست:به به معلومه خوش میگذره خوب سر خود میاید جنگل هاا هیونگ چان:اقا ببخشید من اومدم بعد گم شدیم سرپرست :باشه بیاید دنبالم بالاخره رسیدیم به چادر سرپرست :اینم از چادرتون تهیونگ :خیلی ممنون سرپرست :راستی شما دو تا خیلی به هم میاین هیونگ چان:عاااا تا اومد چیزی بگه سرپرست رفت تهیونگ:عجب بیا بریم هیونگ چان:🥲😂 تا رفتیم تو چادر پتوم رو بغل کردم هیونگ چان:دیگه هیچ وقت تو این سرما بدون پتوم بیرون نمیرم🥲
تهیونگ:خدا شانس بده😂 هیونگ چان:چی؟ تهیونگ:هیچی هیونگ چان:😶 یونا و الکس اومدن هیونگ چان:به به چه افتخاری زوج باحال ما هم که اومدن یونا:خودتو مسخرع کن هیونگ چان:فکر میکنم من قبلن اینو میگفتم😂 الکس:شما دو تا دیشب کجا بودین؟ 😈😂 تهیونگ:رفتیم قدم بزنیم هیونگ چان:قدم بزنیم؟ 😐 تهیونگ زیر لب گفت:فکر نکنم دلت بخواد واقعیت رو سیر تا پیاز تعریف کنم😈 هیونگ چان:هوم
ادامه بدم ؟؟؟ 💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعدی بزودی میاد😍😍😍
عالیییییییییییی ادامه بده😘😘😘😘
عالییییی پارت بعد میی میاددد