سلام پارت اول داستانم😊❤
از زبان ا/ت : یک روز توی حیاط پرورشگاه نشسته بودم و توی گوشی به عکس های بی تی اس نگاه می کردم که یکی از بچه ها کنارم نشست بعد چند دقیقه سرشو آورد جلوی صورتم و گفت بچه : خاله اینا کین؟ من : اینا بی تی اسن. بچه : بی تی اس چیه؟ من : یکی از گروه های کی پاپ. بچه : کی پاپ دیگه چیه؟ من : کی پاپ یه ژانر موسیقی توی کره جنوبی است. بچه : آها خاله آهنگشون رو میزاری؟ من : آره حتما. و آهنگ Zero O’Clock رو پخش کردم اونم تا آخر گوش داد بعد آهنگ گفت بچه : چقدر قشنگه. من : آره. پاشد و گفت بچه : من میرم با بچه ها بازی کنم.من : باشه برو مواظب خودتون باشید. بچه : باشه. و رفت پیش بقیه بچه ها.
از زبان سارا (همون بچه) : رفتم پیش بقیه بچه ها تا باهاشون بازی کنم بعد بازی وقت نهار بود رفتیم دستامونو شستیم و سر میز نشستیم همه بچه ها ساکت و منتظر غذا بودن منم برای اینکه از سکوت در بیایم گفتم من : بچه ها انگار خاله طرفدار یه گروه خواننده خارجیه اسم گروهشون بی تی اسه خیلی باحالن. بچه ها : ما هم می خوایم ببینیم. من : وایسین خاله اومد بهش بگیم که بهمون بگه اونا کین. بچه ها : باشه.
از زبان ا/ت : رفتم سمت سالن غذاخوری پیش بچه ها تا با هم غذا بخوریم رفتم توی سالن تا رفتم سر جام که بشینم سارا گفت سارا : خاله میشه به بچه ها هم بگی اونا کین؟ من : باشه فقط الان نمیشه بعد غذا بریم توی حیاط تا بگم. بچه ها : باشه خاله. بعد نهار رفتم یه سری اطلاعات در مورد کی پاپ و بی تی اس جمع کردم و روی A4 چاپ کردم رفتم توی حیاط همه ی بچه ها اونجا منتظر بودن رفتم پیششون و گفتم من : اینا رو خوب بخونید. بچه ها : باشه خاله من : آهنگشون بعدا واستون میزارم. بچه ها : باشه خاله. من : درستون هم خوب بخونید بچه ها : چشم.
و رفتن داخل منم رفتم پیش پانیذ تا با هم کار ها رو انجام بدیم و یکم حرف بزنیم حوصلهام سر رفته بود کار ها رو انجام دادیم چون کارمون تاشب طول کشیده بود رفتیم سالن غذاخوری تا شام بخوریم بعد شام بچه ها گفتن بچه ها : خاله تو آهنگشون رو بزار. من : باشه اول ظرف هاتون رو بردارید و ببریم آشپزخونه بعد بریم توی اتاقتون تا بزارم بعد از اینکه ظرف ها رو بردیم توی آشپزخونه رفتیم توی اتاق و من آهنگ Zero O’Clock رو پخش کردم آهنگ که تموم شد سارا گفت سارا : به نظر من که خیلی قشنگه. بچه ها : آره خیلی قشنگه. من : حالا که آهنگ تموم شد بخوابید. بچه ها : باشه خاله شب بخیر. من : شب بخیر. که یهو پانیذ اومد نازی هم باهاش بود. من : سلام نازی چه عجب اومدی میخواستی تا صبح اونجا میموندی. نازی : سلام اومدم دیگه. من : آره اومدی ولی دیر الان دیر وقته. نازی : خوب حالا. پانیذ : آهای منم اینجام ها. من : باشه بریم بیرون بچه ها میخوان بخوابن. پانیذ : راست میگی شب بخیر. نازی : شب بخیر. بچه ها : شب بخیر.
از اتاقشون آروم اومدیم بیرون. من : وایسین من برم وسایلم رو بردارم بعد بریم. پانیذ : باشه زود بیا. من : باشه. و رفتم سمت اتاقم و وسایلم رو برداشتم و برگشتم و رفتیم سمت خونه ای که توی حیاط بود ما بیشتر اینجا میموندیم کلید انداختم و در رو باز کردم رفتیم تو من رفتم توی اتاقم لباسم رو عوض کردم و یه لباس راحتی پوشیدم و رفتم مسواک زدم و روی تخت ولو شدم و خوابیدم.
میدونم چرت بود شما ببخشید🙃❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
ممنون😍❤