
اول بگم به جادوگران شهرمون یعنی قلمرو فانتزیا بر نخوره این یه تیت جدا هست نسبت به شما عزیزان❤❤❤❤ دوستانی که برای اولبن بار با قلمرو فانتزیا اشنا میشن میتونن به پروفایلم توی لیستی بهرهمین نام برن و یکی از شهروندان ما بشن اگر جایی به مشکل بر خوردید بگید تا براتون حلش کنم💜💜

خب بیوتی اول بالا رو بخون❤🌌 لطفا به سوالات با خلوص نیت (😂😂) پاسخ بدید و اونی که فکر میکنی برای تو درست تره رو بزن تا ببینیم قراره جادوگر باهات چکار کنه. دوستون دارم ❤❤💜💜 بریم سراغ تست سر راه لایک هم بکن😘 این تست از سری تستام برای قلمرو مجازی فانتزیا هست(این سوال امتیازی نداره هر کدوم دلت میکشه بزن ❣)

جادوگر موهاتو میکشه ، و پرتت می کنه توی اتاق بر می گرده تا در رو روت قفل کنه اما تو بهش التماس می کنی که از جونت بگذره . جادوگر بر میگرده ، و بهت نگاه می کنه ؛ اما اهمیت نمیده . به سرعت میری پاشو میگیری التماسش میکنی . و از اونجایی که جادوگر دنبال یک سرگرمی بود، یکم فکر میکنه و بعد یک نگاه سردی بهت میکنه ، و بلاخره موافقت میکنه . دستشو می چرخونه، و یک صندلی که اونور اتاق بود رو میاره سمت خودش و روش می شینه ، و یکی از پاهاش می زار روی هم و دستش میزار روی شونه اش و میگه اما به یک شرط .همنجوری که وسط اتاق نشسته بوی سرتو تکون میدی و میگی: هر چی باشه قبول میکنی . جادوگر یک لبخندہ ملیحه میزنه و میگه : باید به چندتا سوال جواب بدی اگه درست جواب بدی آزادت می کنم ، اما اگه نه طلسم میشی . و تو موافقت می کنی چون چاره دیگه ای نداری. چندتا نوشیدنی میاره، و بهت میگه که یکی شون رو بخوری کدوم رو انتخاب می کنی ؟ 🥂🍷🍸🍹🍺

نوشیدنی کمی بو میکنی ، و از اونجای که خیلی بوی بدی میداد باعث شد حالت بد شه؛ جادوگر بهت اخم میکنه ، و بعد تو همشو یکجا قورت میدی، و بعد جادوگر بهت یک لبخند دوستانه ای میزنه و میگه : خوب از اونجای که حوصله ندارم ، میرم سر اصل مطلب تو بیشتر از چه چیزی می ترسی؟

جادوگر کمی با موهاش ور میره، و بعد میگه که اینطور کمی پا هاشو اینور اونور میکنه، و بعد هی از جاش تكون میخوره، و بعد انگار یک رعد و برق برق بهش بر خورد کرده باشه، از جاش می پره و میشنه سر جاشه و کمی خم میشه سمت تو و با صدای آرومی میگه :خوب دختر کوچولو ، از کدوم اعضای بدنت متنفری؟

جادوگر به پنجره خیره شد بود. کاملا مشخص بود که چیزی واسه گفتن نداره، اما انگار از این چالش خیلی خوش اومده بود. برای چند دقیقه سکوت بلندی بین تون فرا گرفته بود، و بلخره جادوگر کمی سرشو خارونده، و رو به تو کرد و گفت :خب از خودت بگو.

جادوگر از جوابی که بهش دادی خوشش اومده بود. از قیافه اش معلوم بود که از تو خیلی خوشش اومده . و این یعنی یک شانس خیلی خوشحال شدی، و ناخوداگاه یک لبخند روی صورت اومده. جادوگر دستاشو برد بالا و تو که از این عکس العمله جادوگر جا خوردی بلند شدی تا فرار کنی اما جادوگر گفت: نگران نباش نمیخوام بلای سرت بیارم. و اضافه کرد فقط یک خورده قرار خوش بگذرونیم ، و بعد شروع کرد به خندیدن . و بوم، همجا پر شد ، از موش های جونده اونها دور تا پاهات جمع شده اند؛ از بدنت بالا رفتن سعی کردی اونارو از خودت دور کنی، اما هر دفعه که اینکار می کردی موش ها گازت می گرفتن. جادوگر همونجا دست به سینه وایساده بود گفت :چیکار می کنی؟

جادوگر دوباره میره میشینه سر صندلی و بعد یک بشکن میزنه ، و همه موش های ناپدید میشن . تو بالاخره یک نفس تازه میکشی ،و خودتو پهن میکنی کف زمین کل بدنت کبود شده و درد میکنه . جادوگر یک نگاهی بهت میکنه ، که ببینه زنده ی یانه و بعد بهت میگه:هوی هنوز بازی تموم نشده حق نداری بمیری ، و بعد یکی از انگشتاشو تکون میده و تو رو میاره جلوی پاهاش می نشونه . و بعد بهت نگاه میکنه میگه :حال کردی از اونور اتاق چجوری اوردمت اینجا . و بعد بهت نگاه میکنه. تو که دیگه جون حرف زدن نداری فقط میگی : اهوم جادوگر کمی با ناخوناش ور میره و میگه: نمی دونستم انقدر ادم ضعیفی هستی . و یک بشکنه دیگه میزنه . تو که خیلی ترسیده بودی با تعجب به اینور اونور نگاه می کنی، که نکنه دوباره موش های جونده پیداشون بشه. اما خبری از موش ها نبود جادوگر با دستش اشاره میکنه و میگه: از بین این کلوچه ها یکی رو انتخاب کن. و تو با تعجب به میزی که جلوت نگاه می کنی ، قبلا اینجا نبود . جادوگر با عصبانیت :زود باش دیگه

یکی از کلوچه هارو ور داشتی ، و شروع کردی به خوردن خیلی خوشمزه بود. شیرینیش اونقدر نبود که دلت بزنه ، میخواستی یکی دیگه ور داری که جادوگر با قیافه عصبانی بهت نگاه کرد. و بعد میز جلوت ناپدید شد . معلوم بود که جادوگر از مهمون نوازی خوشش نمیاد. جادوگر ، که اخماش رفته بود توی هم گفت: اون کلوچه ها درد هارو ، از بین می برن . و بعد روش کرد اونور تا توی صورت نگاه نکنه. جادوگر راست می گفت که اون کلوچه ها درد رو از بین می بره ، چون دیگه دسته پاهات درد نمی کرد. اما هنوز جای گاز موش ها از بین نرفت بود و کبود شده بود. جادوگر که دیگه صبرش تموم شد بود ، محکم دسته شو کوبند روی صندلی و گفت : خب دیگه بازی رو شروع می کنیم . و تو تا میخواستی چیزی بگی. جادوگر دستاش برد بالا ، و بعد کل خانوادت اونجا ظاهرشدن . میخواستی بری سمتشون اما جادوگر با جادو تور پرت کرد کوشی اتاق، و تو از شدت درد نمی تونستی از جات تكون بخوری. جادوگر: اگر بخوای ازاد بشی باید یکیشونو انتخاب کنی که بکشم . کدوم ؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
حافظمو پاک کرد به جاش آزاد شدم الان که هیچی یادم نمیاد چیکار کنم؟😐
چوبم کرد😐😐
یک پیرزن سالخورده پیر با موهای سفید و صورت کک و مکی شدم😐😐😐😐
آخه من چقده بدبختم😑
حافظه ام ا پاک کرد کاش میکشتتم آخه من ممن بابام را یادم میاد نه نه جادوگر کوه به کوه نمیرسه جادوگر به آدم میرسه
چوب شدم
قوانین قلمرو فانتزیا در تستچی . خیلی مهم⛔ (حتما این تستمو ببینید❤❤❤)
چه خوشگل یود
مرسی😍
چوب شدم
یکی بیاد من حیف میشم منو کاغذ کنید ببنیم کیا روم خاطرات اشنا شدن با بی تی اس رو مینویسه😂😂😂😂😂
😂😂😂😂خوشم میاد از نظریت 😂
حافضمو پاک می کنه
وای ازاد میشی...خوبه باز ❤❤❤
منو چوب کرد
مرسی شرکت کردی