هِلو😄اینم پارت ۶ شگفتی رنگ ها
خب کجا بودم...آها
از زبون ناکیا: وقتی یه ابر شرور داشت رستوران رو خراب میکرد،بابام گفت:زود باشین بیاین بریم سوار ماشین بشیم!
من گفتم: ولی بقیه چی؟
مامانم گفت:اونا خودشون فرار میکنن.
نمیدونستم چیکار کنم.ولی مجبور بودم برم
ولی باید زود بعدش برمیگشتم.
هممون سریع دوییدیم طرف ماشین؛سوار شدیم و و با آخرین سرعت رسیدیم خونه.
البته اون موقع پلیسی نبود که جریمه مون کنه چون همشون رفته بودن جلوی اون ابر شروره رو بگیرن😁
وقتی رسیدیم خونه،من هول شده بودم چون باید یه جوری برمیگشتم رستوران که جلوی خرابی هارو بگیرم؛برای همین گفتم:ابلیخحجکدسشع(آخه هول شده بودم😂)
مارک گفت: چی؟
گفتم:اممم چیزه شانس اوردیم😅😁
خواستم برم طبقه ی بالا توی اتاقم،ولی قبل از اینکه برم گفتم:من میرم حموم(الکی گفتم برای اینکه تبدیل بشم🤷♀️😬)
مامانم گفت: الان؟؟
گفتم:آخه خیلی گرمه🥵
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
داستانو ادامه نمیدی؟
چرا،ولی فعلا فصل یکش تموم شده. اگه حمایت بشه ادامه میدم😊