7 اسلاید صحیح/غلط توسط: JiJi انتشار: 3 سال پیش 278 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
هلو یوروبون :) پارت جدید 😊
فقط تو چشام زل زده بود و هیچی نمی گفت . با تردید گفتم : جی جیمین شی ، باید دارو بخورید ، الان بر میگردم . رفتم از تو آشپزخونه گشتم ، لیوان و آب برداشتم و برگشتم . یه کم استرس داشتم ،رفتم پیش جیمین . از شدت درد و بی حالی چشماش بسته بود و فقط هرازگاهی ناله ی خفیفی می کرد . چشمم خورد به حوله و یخ روش ، از خجالت آب شدم ، تو دلم گفتم حالا چه جوری باید این کارایی که کردم رو توضیح بدم ....
رفتم جلو ، حوله رو برداشتم و دکمه های لباسشو بستم . حالا یه کم بهتر شده بود . 😅 حوله ی سرشو خنک کردم و کنار مبل ، رو زمین نشستم .
دیگه ترسم کمتر شده بود . آخه یه فرشته با قلب به اون مهربونی ، اونم تو اون وضعیت دردناک ، چیکار میتونست با من داشته باشه ؟ ..... منتظر شدم چشماشو باز کنه . چند دقیقه ای گذشت ، سرشو آروم تکون داد و چشماشو باز کرد ، انرژی نداشت که بخواد بیشتر حرکت کنه .
از جام بلند شدم و گفتم : جیمین شی ، تا الان دکتر پیشتون بود ولی کاری براش پیش اومد و مجبور شد بره ، ولی نگران نباشین دارو هاتون رو گرفتم ، اینا رو بخورین خوب میشین ..... از روی میز پارچ آب رو برداشتم و لیوان رو پر آب کردم ، دو تا قرص برداشتم و رفتم پیش جیمین گذاشتمشون کنار مبل و گفتم : جیمین شی ، باید اینا رو بخورین . هنوزم جون نداشت که تکون بخوره ، دستمو آروم بردم زیر سرش و بلندش کردم و گفتم : دهنتون رو باز کنین لطفا ..... آروم قرص ها رو گذاشتم تو دهنش و آب رو بهش دادم ..... و بعد گفتم : جیمین شی لطفا به موقع و منظم بخورینشون .
داشتم می رفتم یخ بیارم که دستمو گرفت و گفت : اگه ..... اگه خوابم برد ..... میشه قول بدی وقتی بیدار شدم اینجا باشی ؟ ..... گفتم : آخه ..... نمیشه جیمین شی .
جیمین _ ینی می خوای با این وضع ول کنی و بری ؟ _ معلومه که نه .... ولی ، من نمیتونم اینجا باشم ، هر لحظه ممکنه یه نفر بیاد و من به دردسر بزرگی بیفتم . نگران نباشین حتما اعضا میان پیشتون ، اگرم بخواین با یه شماره ای به هر کی که بخواین زنگ میزنم که بیان اینجا .....
جیمین : نه ..... اونا نمیان ، هیچ کس نمیاد ، لازم نیست نگران اومدن کسی باشی .... _ آخه .... جیمین : قول می دی ؟ _ باشه چشم نگران نباشین ..... اینو گفتم و رفتم .
از نگرانیش داشتم دیوونه می شدم ، آدمی که مثل توپ انرژی بود و یه لحظه هم ساکت نمی شد ( البته به جز وقتایی که می رفت تو قیافه 🤦♀️ ) حالا ساکت و آروم اونجا خوابیده بود و داشت درد می کشید . آب و یخ تازه آوردم و دست و پاهاشو خنک کردم ، لرز کرده بود و لرزش بیشتر می شد هر لحظه ولی اونقدر تب داشت که کاری نمی تونستم بکنم . رو مبل کناریش نشستم . خونه تو عمق سکوت فرو رفته بود ، تنها صدایی که میومد ، صدای نفس های جیمین بود که از شدت تب به شماره افتاده بود . گاهی هم از لرز زیاد دندوناش به هم می خورد . یه دفه به فکرم اومد که معلوم نیست از کی تاحالا این بچه هیچی نخورده . برا همین رفتم تو آشپزخونه و مشغول درست کردن سوپ شدم . یه سوپ که در حالت عادی آماده کردن همه چیزش یه ساعتم طول نمی کشید ، ولی من دو ساعت فقط دنبال ظرف و مواد غذایی و قاشق و نمک و این چیزا بودم . 🤦♀️
سوپ رو گذاشتم که آماده بشه و برگشتم پیش جیمین . هنوز بیدار نشده بود ولی تبش یه کم پایین اومده بود . به پاشویه ادامه دادم . یک ساعت گذشت . خیلی نگران حالش بودم و آروم اشک می ریختم . درهمین حال بودم که آروم چشماشو بازکرد و بیدار شد .هول شدم ، زود اشکامو پاک کردم و گفتم : چه خوب که بیدار شدین ، وقت داروهاتونه .
لبخندی زد و گفت : ممنونم جی جی ..... کمکش کردم که کمی بلند شه ،گفت که می تونه بشینه . حوله رو سرشو برداشتم و آروم نسشت رو مبل و بعد گفت : جی جی .... _ بله ؟ _ چرا لپات و نوک بینیت مثل گوجه فرنگی شده ؟
تو دلم : دختره ی خنگ الان وقت گریه کردن بود آخه 🤦♀️😬
گفتم : هیچی ، نمیدونم 🤔 عه چه جالب 😅 شما تب دارین ولی من سرخ شدم عجیبه 😅😁 ..... و خلاصه یه جوری پیچوندمش
می خواستم تبشو چک کنم ولی دیگه خجالت می کشیدم بهش دست بزنم . سعی کردم ضایع نکنم ، زیر چشمی تو وسایل یونا دنبال دماسنج گشتم . پیدا کردم ، برش داشتم و دادم به جیمین و گفتم : بی زحمت اینو بزارین زیر زبونتون .... چند دقیقه گذشت ، دماسنج رو ازش گرفتم .... تبش پایین اومده بود تقریبا . خیلی خوشحال شدم و با لبخند گفتم : خدارو شکر تبتون خیلی پایین اومده .... راستی براتون سوپ پختم 😅 البته .... می دونم کار زشتی بود که به وسایلتون دست زدم ،عذر می خوام . ولی باید یه چیزی بخورید بدنتون خیلی ضعیف شده .
جیمین : این حرف رو نزن ، راحت باش ، تازه .... خیلی دوست دارم زود تر دستپختتو امتحان کنم ...... سری تکون دادم و رفتم سوپ رو آوردم . سوپ رو خورد و گفت : اممممم ، خیلی خوش مزه اس ، دستپختت عالیه 😊
از تعریفش ذوق مرگ شدم و گفتم : خواهش می کنم نوش جانتون ...... با اینکه تبش پایین اومده بود ولی هنوز کامل خوب نشده بود و کاملا ضعیف بود ..... با این حال من بیشتر از این نمی تونستم بمونم ، به علاوه که علامت سوال تو سرم بیشتر و بیشتر می شد که چطور تا این ساعت هیچ کس به این خونه نیومده . بلند شدم و گفتم : جیمین شی .... خوشحالم که حالتون بهتره ، عذر می خوام که به حریم شخصیتون وارد شدم ،واقعا قصد بدی نداشتم ، واقعا معذرت می خوام ، من باید برم دیگه ..... کاسه ی سوپ رو به زحمت گذاشت رو میز و خواست بلند شه که نذاشتم و گفتم : لطفا بشینید حالتون خوب نیست . جیمین : جی جی .... نگران اومدن کسی نباش لطفا ، قول می دم تو دردسر نیفتی ، حتی پسرا هم نمیان اینجا ، پس اگه میشه نرو ....
راست می گفت ، نباید تو اون وضع ولش می کردم ، قلبمم که داشت براش ذوب می شد ، از طرفی نگران خودم بودم که آبروم و کارم به خطر بیفته ، ولی این خودخواهی بود اگه جیمین رو ول می کردم ..... تصمیم گرفتم بمونم پیش جیمین ....
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
هنوز هم منتظرم که بزاری♡
های ادامش رو کی میزاری