
یه سلامــ گندهـ و خوشگل بهتون چخــبراا🌪 من اومدمـ با یه پارت دیگهـ از رمانمـ❤ امیدوارمـ خوشتون بیاد🌸
پارت 2 جییغ میکشیدم و سعی میکردم این دوتا خروس جنگی رو جداشون کنم ولی یکی از یکی بدتر بودن اخرم رفتم یه چوب گنده برداشتم و رفتم پشت سر اون گوریله ادرین چشمش بهم افتاد و تا اومد حرف بزنه اشاره کردم ساکت باشه یهو چشمتون روز بد نبینه چوب رو بردم بالا تا بزنم پس کلش که این غول بیابونی روش رو برگردوند و گرومبببببب کوبیدم تو دماغش بخدا خودم یه لحظه دلم سوخت فقطط یه لحظه چون فکر نکنم با هزار و هفت تا عمل هم مثل اول که هیچی یه درصدم به اولش شبیه باشم اولش شوکه شد بعدم ادرین رو حل داد و اومد سمت من ......
منم که از شما چه پنهون خیلی ترسیده بودم ولی با این حال همونجا وایسادم اونم که دید من نمیترسم فکر کرد یه ریگی به کفشه عقب عقب رفت منم که دیدم اینطوریه میرفتم جلو حالا من میرفتم جلو اونم تقریبا میدوید وای که چه صحنه ای بود خیلییی خندم گرفته بودم خودم و نباختم و وقتی رسید جلو یه دیوار و راه فراری نداشت ادرین رفت پشت سرش و محکم کوبید پشت کلش که فکر کنم یه راست رفتم اون دنیا بعد یهو دیدم نهههههه اقا سر و مر گنده پاشد اومد طرف من بعدم نمیدونم یه چاقو از کجا گیر اورد و....
ادرین❤️🥺 من نمیدونم چی شد یهو مرینت یه چوب رو کوبید پس کله ی یارو من واقعا شجاعتش رو تحسین میکنم بعد یکم توی عمق نگاش یکم ترس بود ولی سریع اون ترس جاشو داد به یه.......نمیدونم چی بود ولی فقط میدونم قبل از اینکه اون حس بیاد تو نگاش یه ویزی ته قلبم جوونه زد مثل.... مثل یه چیزی که به ادم زندگی میبخشه .....
..... توی قلبم یه حس گرمی از نگاش بهم دست داد نمیدونم چی بود یا اسمش رو چی باید گذاشت ولی یه لحظه احساس کردم که اونم همین حسو داره شایدم فراتر از من نمیدونم هیچی نمیدونم ولی فقط میدونم که هرچی هست کار اون چیزیه که توی قلبم ریشه زد شایدم باید یه اسم واسش بذارم اممممم درخت عشق چطوره؟ به نظرم خوبه توی این فکرا بودم و به مرینت لبخند زدم اونم یه برقی توی چشماش اومد و ترسش رفت....
.... بعدم یهو اون غول بیابونی یه چاقو که از تیزی برق میزد برداشت و با یه گام خودش و رسوند به مرینت و با یه حرکت اونو...... فکر کردن به اون لحظه عذابم میداد اصلا مگه همیشه تو رمانا مردا چاقو نمیخورن چرا اینجا برعکس شد؟ من یهو نمیدونم چی شد که پریدم رو اون مرده و محکم سرشو کوبوندم به دیوار طوری که گومبی صدا داد و خون زیادی رفت من به شخصه ابدا ناراحت نشدم حتی اگه بفرستنم به الکاتراز(یه زندان توی چهل کیلومتری کالیفرنیای امریکای شمالی با هزار جور قفل و بند مخصوص قاتل های سریالی و جانی) بعد به امبولانس زنگ زدم و مرینت رو بردیم بیمارستان اینم یه پارت خوشمل واسه شما کیوتا❤️ 🐾فالو=فالو🐞
دوستون دارمـ❤️ لایک و فالو یادتون نره💛 امیدوارم همیشه سالم و قبراق باشید💙 شما رو به خدای بزرگ میسپارم🖤 فالو=فالو💚
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بزار دیگه ادامشو
چشم