سلام. فصل 1 تموم شد. فصل 2 منتشر شد😃
آنچه گذشت: بعد از 5 دقیقه لیدی باگ و حسابی فکر کردیم... ولی به نتیجه نرسیدیم..بعد ترس خوره دیدیم و رفتیم شکستش بدیم..شکستش دادیم و تموم شد... و بریم سراغ داستان: رفتم هتل که به یه دختره ای برخوردم😯😮

گفتم:اوه سلام گفت:سلام گفتم:شما؟؟ گفت:من حایلی گارنون هستم 16 سالمه گفتم:تا حالا تورو اینجا ندیدم گفت:من از استرالیا اومدم.
گفتم: خواهر یا برادر داری؟ گفت:من خواهر الیا سزار هستم ولی فامیلم تغییر دادم یعنی من صایلی سزار هستم. گفتم:چرا؟ گفت:چون نمیخواستم بقیه منو بشناسن مثلا دختر داییم اناهیلیا که وفتی خبر متولد شدنم اومد با من اشنا شد و اون فک میکنه من برای درس خوندن رفتم نیویورک. و منم قسط رفتن داشتم اما بخاطر شرایطی که داشتم نتونستم برم😳
گفتم:از اشناییت خوشبختم صایلی و یه سوال تو وقتی میخواستی بری نیویورک چند سالت بود؟ گفت:حدودا 14 سالم بود و برای ادامه درس هام خواستم برم نیویورک. گفتم:خوب حالا میخوای کلاس دهم رو اینجا بخونی؟ گفت:بله ولی هنوز تو مدرسه ای ثبت نام نکردم گفتم:مدرسه من اونجا بیا ثبت نام کن گفت:ادرس مدرسه رو توی گوشیم بفرست من برم اونجا گفتم:باشه ولی شماره بده تا بفرستم واست گفت: باشه اینم شماره...
بعد براش فرستادم و گفتم: خوب دیرم میشه باید برم تکالیفم انجام بدم خدانگهدار گفت:خدانگهدار راستی اسم خودت نگفتی گفتم:من باب اسفنجی هستم منم 16 سالمه گفت:از اشناییت خوشبختم خوب دیگه خدانگهدار گفتم:خدانگهدار رفتم اتاقم تا تکالیفم انجام بدم که شب شد.. ساعت: 20:08 رفتم بخوابم و فردا...
رفتم مدرسه و صایلی رو دیدم 😮 حضور غیاب:آدرین.حاضر آلیا.حاضر صایلی....صایلی....صایلی... من:صایلی باید بگی حاضر صایلی:حاضر باب اسفنجی..حاضر مرینت...مرینت....مرینت صایلی:مرینت حواست کجاس مرینت:واایی ببخشید...حاضر کلویی.حاضر سابرینا.حاضر و...،
بعد مدرسه... موقع رفتنم کلویی رو دیدم که داره با صایلی حرف میزنه و حدس زدم داره مسخرش میکنه و رفتم و کلویی:فهمیدی دختر مسخره😬همین فردا از این مدرسه میری بیرون فهمیدی😑😬 صایلی:اما ام ام اما من..کلویی:اما مما نداریم همین فردا میری بیرووون😬 من گفتم:هی کی تورو رئیس اخراج کردن مارو کرده😡 کلویی:دقیقا باید این سوال از خودت بپرسی که چرا همش وسط حرفم حرف میزنی بی تربیت😬 گفتم:اون تنها یک دلیل داره اونم به دلیل اینکه من حرف خوبی از تو نشنیدم که بخوام وسط حرفت ازت این سوال نپرسم😡
کلویی:تو چه بخوای چه نخوای این دختره رو اخراج میکنم فهمیدی😬من:خیل خوب اخراج کن خودت عاقبت اینکار رو خواهی دید😑 صایلی:نه واسه من دعوا نکنید من همون اولشم نباید میومدم اشتباه خودم بود😳من:نه صایلی اشتباهی نکردی این تقسیر کلویی هست که همرو از مدرسه میخواد اخراج کنه😡😬
پیام:ادامه فصل 1 را میتوانید در فصل 2 بخوانید. تاریخ شروع نویسندگی: 11/5/1400 و در ادامه: مرینت:کلویی بازم تو کلویی:دوپن چنگ شلوار مکعبی و ..سزار 😬😬همتون اخراجین فقط به جز ادرین😒 مرینت:همون ادرین رو هم کم بود اخراج کنی😐😑الیا:کلویی بسه دیگه از این بحس های روزانه تون خسته شدم بیا مرینت باب اسفنجی تو هم بیا و ام شما دختر خانم😆
ما رفتیم بعد ادرین اومد گفت:کلویی باز چه بحسی به راه انداختی که دوستام دارن میرن😖 کلویی:دیوونن حالا تو ولشون کن ادرین:از دست تو کلویی😒

پ*****ا****ی*******ا*******ن پایااااااان امیدوارم لذت برده باشید. منتظر فصل بعدی باشید...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (1)