داستان (عشق معجزه)‌ پارت ۶

سلام من اومدم با یک پارت دیگه قبل از اینکه اینکه بریم برای شروع من یک چیز بگم من خیلی از اجی سارا و اجی مرینت تشکر میکنم که منو حمایت میکنن ممنون از هر دوتون😘

از زبان مرینت : راستش من عاشق اول عاشق مایکل بودم بعد ادریک و بعدش فیلیکس و حالا که مایکل برادرمه پس من عاشق ادرینم 🙂 وجی : جاننننمممم😳 ساغرررررر 😡😡 ساغر :،جان دلم😏 مرینت : ببخشید من الان دومین باره که توی دعوا شما ولی نمیدونم شما ها کی هستین🤨 ساغر : من ساغرم نویسنده داستان😌 وجی :از خود راضی😒 ساغر:😝 مرینت:،اهان مرسی از راهنماییتون ساغر:خواهش😌 از زبان فیلیکس موقعه ای که مرینت نیومده بود پاریس : مایکل ما باید یک کاری کنیم مرینت بیاد پاریس دلم براش تنگ شده😢 مایکل :منم

فیلیکس :‌ باید یک نقشه ای بکشیم اهان فهمیدم😃 من یک نقشه دارم ولی ما باید از یتیم خونه کمک بگیریم مایکل:چه نقشه ای که باید از یتیم خونه کمک بگیریم🤨 فیلیکس : نقشه از این قراره ما باید به یتیم خونه بگیم زنگ بزن به مرینت بگه اگه تا ۶ روز دیگه به پاریس نیاد و به یک خانواده نره ما دوتا رو م.ی.ک.ش.ن مایکل: نقشه خوبیه👍🏻 فیلیکس : زنگ زدم یتیم خونه و نقشه بهشون گفتم اول مخالفت کردن ولی با یکم پول کار حل شد (دوستان مایکل و فیلیکس ۲۲ سالشونه و طبق قانون یتیم خونه وقتی ‌کسی به سن ۱۸ میرسه باید از اونجا بره و الان مایکل و فیلیکس خیلی پولدارن چرا چون یک خانواده پولدار سرپرستی این دوتارو به عهده گرفتن)

(برمیگردیم به زمان حال ) از زبان فیلیکس : وای خدای من دوباره اون چشای دریایی شو باز کرد من میمیرم برای این چشا مایکل: ابجی کوچیکه خوبی😉 مرینت:جانممم با کی بودی گفتی کوچیکه وایساببینم از کجا معلوم من بزرگم تو کوچیکه😏 مایکل: برای اینکه من ۲۲ سالمه و تو فقط ۱۸ سالته😏 توی ذهن مرینت: ای وای بدبخت شدم رفت😖 مرینت: چه بزرگ باشی چه کوچیک باید به حرفم گوش بدی😌 مایکل:‌جاننننمممم😳 مرینت:همین که گفتم😌 مایکل : خیله خوب باشه😒

مرینت :افرین پسر خوب (۲ساعت بعد) از زبان مرینت:‌‌بعد ۲ ساعت همه تصمیم گرفتن برن فقط بین ادرین و فیلیکس دعوا بود که کی پیشم بمونه مایکلم که اصلا عین خیالش نبود بعد از دوساعت معلوم شد که خودم بگم من ادرین انتخاب میکنم ادرین :اخ جون😃 فیلیکس:چیییی😧 باشه😔 خدافظ مرینت و ادرین همزمان : خوب راستش میخوام یک چیزی بهت بگم مرینت:اول تو ادرین: نه اول تو مرینت: خیلی خوب دوتامون همزمان باهم ۱ و ۲و ۳ ادرین و مرینت: من عاشقتم مرینت :بعد از این حرف هردومو شکه شدیم بعد چند دقیقه ادرین از شک در اومد و اومد منو💋 کرد منم همراهیش کردم بعد از دودقیقه از هم جداشدیم هردومون قرمز شده بودیم از زبان فرد ناشناس : اوه اوه پس من ۲ تا رقیب عشقی دارم خب خب اقا ادرین و فیلیکس خان فعلا روزای خوشتونو سپری کنید که قراره زندگی براتون جهنم کنم هاهاهاهاهاه(خنده شیطانی)

تمام شد خوب بچه ها اگه لایک کنید و کامنت بزارید من خلیی بیشتر مینویسم و ببخشید اگه این پارت کم بود چون امروز خیلی بیحالم و برای پارت بعد ۲۸ کامنت و ۲۰ لایک میخوام اگه نرسونی پارت بهد نمیزارم چالش: ۱ _ خوشتون اومد ۲_ادامه بدم؟ ۳ _ بنظرتون این شخصیت ناشناس کیه؟ و امروز ۱۴۰۰/۵/۹ هست که من دارم این پارت مینویسم امیدوارم که لذت برده باشید خدافظ👋👋