داستان من نمیخوام بمیرم bts

قبل از اینکه شروع کنم باید بگم که این داستان تاریخیه! - جونگ کوک - ۲۳ سال - شخصیت اصلی - دوره گردی میکنه ، مردی که از آسیا به اروپا اومده و پدر و‌مادرش تو کشور دیگه ای زندگی‌میکنن ، شغلش خرید و فروش شراب قرمزه . - شخصیت بازیگوشی داره اما رفتارش کاملا مردونست ، عاشق اینه که تمبر بخره و نگه داره.

- ژولیِت - ۲۲ سال - شخصیت اصلی - پدرش یکی از سرباز های شاه بوده و مادرش نخ ریسی میکرده نزدیک یه کشاورزی تو فرانسه زندگی میکردن ‌. - مادرش رو به قتل رسوندن و پدرش در جنگ به شهادت رسیده ، خواهرش وقتی مادرش رو به قتل میرسونن گم میشه . - شکارچیه و با شکار کردن حیوونای وحشی اونا رو به قیمت بالا تو شهر میفروشه و ازش پول در میاره اما در آخر فرمانده ی نظامیه لشکر شاه میشه . - شخصیت سرد و خشکی داره ، از جنس مخالف متنفره ، از کمک گرفتن خوشش نمیاد ، قدرت بدنیش بالاست و مهارت زیادی تو شمشیر زنی.

- تهیونگ - ۲۵ سال - شخصیت اصلی - پدر و مادرش کشاورز بودن اما پدرش به عنوان یه سرباز تو جنگ میمیره و مادرش تو یه کارگاه هنگام استفاده از یه دستگاه جونشو از دست میده اون با خواهر کوچکترش زندگی میکنه و شغلش کشاورزیه اما دوس داره با گیتار زدن تو قهوه خونه ها پول در بیاره . - شخصیت شوخ و شیطونی داره ، عاشق گیتار زدن و خوندنه ولی بعد از مرگ خواهرش از موسیقی متنفر میشه و تبدیل به یه فرد زود رنج و عصبی میشه.

- فلورانس - ۲۳ سال - خواهر گمشده ی ژولیت ، شغلش دوختن لباس برای اشراف زاده هاست . - شخصیت احساسی ای داره اما خیلی مغروره ، دوست داره به وسیله ی شغلش با یه اشراف زاده ازدواج کنه.

- یونگی - ۲۸ سال - یتیم بوده ، پدر و مادر نانتیش رو کشته و بعد از اون توسط یه پیرمرد به سرپرستی گرفته شده ، مهارت های رزمی رو بهش یاد دادن و تو ی حادثه جون شاه رو نجات داده با توجه به استعدادش شاه ب عنوان پاداش اون رو فرمانده ی گروه نظامی کرده ، اما در آخر طرد میشه - شخصیت سرد و خشکی داره ، از بارون متنفره و به شراب اعتیاد داره.

- مارگارِت - ۲۲ سال - شخصیت اصلی - پدرش تو جنگ به شهادت رسیده مادرش یه قهوه خونه داره و مارگارت اونجا کار میکنه - شخصیت جدی ای داره . زیاد قهوه مصرف میکنه ، دوست داره وقتی ویکتور گیتار میزنه باهاش همخونی کنه.