
سیلمممم پارت چهارم رو گذاشتم بدلیل اینکع خیلی دوستون دارم سه پارت پشت سر هم میزارم🙂✨(میدونم هنر کردم😂💔)
دستم رو کشید و برگشتم ک گف:مرسی🙂💜 _خواهش میکنم این چ حرفیه و سریع رفتم سمت کلاس... اخیش چرا قلبم تند تند میزد😐 خیلی دستپاچه میشم وقتی پیششم... . ...... ••••یه ماه بعد ••••• راب. ط. م با تهیونگ بهتر شده بود ... با همدیگه درس میخوندیم و بیشتر اوقات باهم بودیم ولی نمیدونم چرا وقتی پیشش هستم انگار نمیتونم کاری کنم ولی دوس دارم فقط زل بزنم بهش.... ب هر حال چیز خاصی بینمون نبود ولی من انگار عا*ش*ق شده بودم.... گوشیم زنگ خورد.. جیسو: الو بفرمائید _سلام جیسو چ طوری
جیسو: تهیونگ تویی؟ خوبم مرسی تو خوبی _ منم خوبم کیوت،میگم بیام دنبالت بریم پارک؟ جیسو: باشه بیا الان اماده میشم.. _ اوک پس پنج دقیقه ای اونجام.. خونه ی تهیونگ هم نزدیک خونه ی من بود... دو کوچه پایین تر بود فقط.. سریع رفتم اماده شدم و نشستم روی مبل صدای زنگ اومد... بدو رفتم پایین.و درو باز کردم.. بغ*لش کردم.و گفتم: سلام دلم برات تنگ شده بود... خوبی؟
_اووو دلتنگ من شده بودی؟😐😂 خوبه همین هفته.پیش همدیگرو دیدیم😎😂💋 از بغلش دراومدم و زدم ب بازوش و
و گفتم: خیلی خوب حالا😂💔 دستشو گرفتم و رفتیم پارک... نشسته بودیم ک گف؛ برم دو تا بستنی بگیرم؟! جیسو: دیوانه ای؟ 😐 تو این سرما؟! تهیونگ: حال میده🤤 جیسو: خیلی خوب برو بگیر.. 😍🤤 منتظر موندم و رفت با دو تا بستنی برگشت پیشم... تو اون سرما یخ زده بودیم😂💔 تهیونگ: جیسو.. جیسو: بله. برگشت طرفم و دستامو گرف: من دوست دارم😍💋
سریع برگشتم و طرفش و گفتم: منظورت چیه؟! 😐 تهیونگ: خب من دوست دارم تو دوسم نداری؟ شوکه بهش نگاه کردم و گفتم: دوسم داری؟ تهیونگ: اره دوست دارم🥰 دوباره شوکه بهش نگاه. کردم... تهیونگ: منتظرم..! جیسو: منتظر چی؟ 😐 تهیونگ: دوس*م داری؟ 🤤 سریع بغ*لش. کردم. و گفتم منم دوست دارممم🥰💋 تهیونگ: جدی؟ 😳🥺 جیسو: اره جدی🥰 منو سفت بغ*ل کرد و داد زد جیسو خیلی دوس*ت دارممممم😍😍😍 با خنده جلوی دهنش رو گرفتم و گفتم: عه تهیونگ دارن نگامون میکنن😅 تهیونگ: نگا کننن خب😅 جیسو: تو دیوونه ای دیوونه😂
تهیونگ: اره دیگ دیوونه تواممم🥺 خیلی خوشحال بودم ک بلخره حسمو ب تهیونگ گفتم🥺😍 ....... برگشتیم خونه.... تهیونگ: دوس*ت دارم💋🥰 جیسو: می تو هانیی😅💋 دستشو ول کردم و گونشو بوسیدم.... و سریع رفتم تو خونه... رفتم تو اتاقم لباسامو عوص کردم و رفتم پایین تا شام بخورم... یعد شام کلافه.بلندشدم و رفتم سمت اتاقم... حس عجیبی داشتم انگار میخاستم گریه کنم 🥺 یا شاید میخاستم بخندم یا اصن نمیدونم.. ولی یه.حسی عجیبی داشتم.... برق رو خاموش.کردم و خوابیدم.... ...... دینگ دینگ... با صدای زنگ در بیدار شدم... اخه کیه این موقع؟ ساعت رو نگا کردم هشت صبح بود... نکنه لیساعه؟ یااا اصن ب من چ،،پتو رو کشیدم.رو سرم.و دوباره.چشامو بستم ک صدای باز شدن در اومد.. توجهی نکردم حتمن لیساعه
اومد جلو تر و پتو رو کشید... تهیونگ: یاااا هنوز خوابی خرس تنبل منن؟😂🥺 شوکه بلند شدم.و گفتم:اینجا چیکار میکنی؟:| تهیونگ:.اومدم خواستگاری😂 جیسو: یااا تهیونگگ،مسخره😐😅 جدی این.موقع اینجا.چیکار میکنی😐 تهیونگ: گفتم امروز باهم بریم.مدرسه بخاطر همین اومدم🙂 جیسو: باشه ولی کی درو باز کرد؟ 😬 تهیونگ: یه خانم مسن با قیافه پوکر بهش نگا کردم ک. گفت: اها نه بهش گفتم دوستشم و اومدم جزوه هارو تحویل بدم😅💔 جیسو: 😂 اونم چ جزوه اییی اومد جلوتر نشست رو تخت.. تهیونگ:. نمیری دست و صورتتو بشوری؟ 😐 انقد محو زیباییم شدی؟ 😎🤟🏿
جیسو: هه. چقدرم زیبایی توو😂😐 بلند شدم و رفتم دسشویی... دست و صورتمو شستم و رفتم. تو اتاقم... موهامو داشتم میبافتم ک اومد از پشت بغ*لم کرد: تو چرا اینقد یجوری هستی؟! گفتم: چجوری؟ 😐 تهیونگ: حتی موقع بافتن موهاتم خیلی کیوت میشی 🥺 لبخند زدم و موهامو بستم... دستش رو گرفتم.و گفتم: اقای کیم تهیونگ تشریف ببر بیرون میخام لباسمو عوض کنم🙂 تهیونگ: ما که غریبه نیسیم😂😐 زدم تو بازوش و گفتم: بروبابا یا پسره ی پرو😂😒 بردمش بیرون و لباسم رو پوشیدم....
بردمش بیرون و لباسم رو پوشیدم.... و درو باز کردم و رفتم بیرون... رفتیم پایین.. نشستم رو صندلی.. جیسو: بشین دیگ😐 تهیونگ: من.خوردم🙂 میرم بیرون تا بیای منتطرت میمونم بلند شدم دستش رو گرفتم و گفتم بیا بشین حالا بخاطر من 🥺 بردمش نشوندمش رو صندلی و خودمم کنارش نشستم.. جیسو: گفته باشم تعارف نکنیاا😐 تهیونگ: اخه.من سیرم.. پریدم وسط حرفش.... جیسو: منم نمیتونم وقتی کسی داره نگاهم میکنه بتونم صبحونمو بخورم🙂 مجبورش کردم اونم با من بخوره.. بعد از صبحونه.... رفتیم بیرون... تهیونگ: بیا.پیاده بریم😜 جیسو: دیوونه ای؟ خیلی راهه تا مدرسه 😐 تا یه ساعت هم نمیرسیم... تهیونگ:.تو با.ماشین بیا منم پیاده پس😐 جیسو: یاباشه پس پیاده بریم..😂 از دست تووو😂 تهیونگ: پس بزن بریم😂😜 دستم رو گرف و دویدیم.... جیسو: یااا بیا استراحت.کنیم یکم😐 اه خسته شدمم تهیونگ: غررر نزن دیگ بدو یه ربع دیگ کلاس شروع میشه..😮 دستش رو ول کردم رفتم سمت دکه ی جلومون دوتا اب معدنی گرفتم و دوتا چیپس.. تهیونگ: اینا چیه😂😂💔 انقد یعنی خسته شدی😂 جیسو: اره خب دفعه اولمه😂
اب و چیپس رو پرت کردم سمتس و گرف نشستیم رو صندلی و شروع کردیم ب خوردن... پنج دقیقه بعد بلند شدیم و دوباره دویدیم.. بعد از یه ربع دویدن بلخره رسیدیم... حیاط مدرسه خلوت بود.. جیسو: دیر رسیدیم😐💔 تهیونگ: عب نداره بیب😂😜 رفتیم داخل سالن.... در کلاس رو باز کردیم... همه زل زدن ب ما.. اب دهنمو قورت دادم و جلو رفتم... جیسو: سلام خانم،ببخشید ک دیر کردیم یه... معلم پرید وسط حرفم و گفت: خیلی خب بشینین... رفتیم و نشستیم... کتابمو در اوردم و گفتم: من دیگ گ*وه*بخورم پیاده بیام😐 تهیونگ پوزخندی زد و گفت: میبینیم😏😂 ...... بعد درس بلند شدم جسیکا و سلنا اومدن پیشم... دستم رو گرفتن.... جیسو: کجا؟؟؟ 😮 جسیکا: باید جواب پس بدی😈 سلنا: راس میگه😏🥊 منو داشتن میکشیدن ک یهو...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی خوب بود 😍😍
❤مرسی