
کونیچیوا « سلام » دایی جو بودیسکا؟؟؟ « خوبی؟ » خب من اومدم با قسمت 1 ! البته داستان در حال ساخته پس اگه دیر به دیر گذاشتم ببخشیییید
دی سا لبخندی زد و گفت : تمومه ! » بعد هم شمشیرش را در آیاکاشی روز « هیولای روز » فرو کرد . بعد هم آیاکاشی از بین رفت و آدم های درون آیاکاشی به سلامت بیرون رفتند و دی سا را تشویق کردند ... دی سا خندید و گفت : « کاری نکردم که ! شرمندم نکنید ! » ساعتش را نگاه کرد ... 12 بود باید مراقب زمین میبود ... ظهر ها هم آیاکاشی ها زیاد بودند .... دی سا همیشه سرش شلوغ بود ... البته که نایت سا هم بود ... نایت سا هیچ وقت از طرف کسی تشویق نمیشد چون در شب کار میکرد و همه خواب بودند ... اما دی سا نظر همه را به خودش بدون اینکه بخواهد جلب کرده بود ... او دیگر قهرمان معروفی بود .
نایت سا چشمانش را بست و نفس عمیقی کشید « نمیدونم چرا همیش چشمای نایت سا رو مثل چشمای لیوای تو اتک ان تایتان میبینم =/ » تیر کمانش را برداشت و گفت : « تو هم قوی هستی نه ؟ » نیشخند زد و گفت : « از رقیبای قوی خوشم میاد » و به سمت ایاکاشی دوید . بعد از مدتی جنگ با ایاکاشی کمی از ایاکاشی دور شد و تیر و کمانش را به ان نشانه رفت و گفت : « با زندگیت خداحافظی کن » و تیر درست در وسط ایاکاشی فرورفت ... ایاکاشی از بین رفت و مردمی که درون ایاکاشی بودند همانطور که چشمانشان بسته بود و خواب بودند بیرون امدند . نایت سا به مردم نگاه کرد . همه ی شان خواب بودند حتی کارش را نگاهم نمیکردند . نایت سا سرش را برگرداند و به ماه نگاه کرد عد گفت : « کارم خوب بود؟ » دندان هایش را فشورد ... هیچ جوابی نگرفت . برای همین برگشت و مردم را به خانه ی خودشان رساند تا بخوابند. خودش هم منتظر مایاکاشی های دیگر ماند ... او هیچ وقت نمی خوابید درست مثل دی سا
دی سا و نایت سا هردو همیشه خسته اند ... چون انها قهرمان های 1000 ساله اند و هیچ وقت نخوابیدند اما می توانند در طلوع و غروب بخوابند که وقت کمی است ... دی سا همیشه باید خودش را شاد نشان دهد « البته شخصیتش واقعا شاد است » حتی مواقعی که صدمه دیده یا خسته است ... اما نایت سا می تواند خودش باشد و هروقت که خواست ناراحت باشد و گریه کند .... و این یکی از خوبی های تنهایی است « خواستم بگم نگید این نایت سا که بدبخت بدبخته =/ »
نزدیک غروب بود دی سا خمیازه ای کشید و سریع از جمعیت فرار کرد و پیش نایت سا رسید ... خودش را کش و قوص داد و گفت : « خببببب کارت چطور بود؟ ااااااااااا کار من مثه همیشه شلوغ پلوغ بود » نایت سا لبخندی زد و سر دی سا را روی شانه اش گذاشت و گفت : « کار منم مثل همیشه ... تنهایی » دی سا خمیازه ای کشید و گفت : « ایاکاشی ها هم مثه همیشه کم قدرت بودن؟ واقعا دارن خسته کننده میشن ... » نایت سا خندید و گفت : « اره این ایاکاشی هام فقط هیکل دارنا ! هیچی توشون نیست ! » دی سا خندید و گفت : « خیلی خب دیگه باید بخوابیم چند دقیقه ی دیگه شب میشه ... البته من می تونم توی شب بخوابم .... اما تو باید الان خوب بخوابی تا فردا صبح ... وقتی صبح شد می تونی بخوابی ... » بعد هم سریع خوابش برد .... نایت سا لبخندی زد و گفت : « خیلی خب دیگه وقتشه لباس نینجاییت رو دربیاری و شمشیر خورشید رو سر جاش بذاری ... وقتشه یه ادم معمولی بشی و شب بخوابی ... » با این ورد دی سا روی هوا معلق شد و همه ی لباس و شمشیر و سلاح هایش به سمت خورشید رفتند و او با لباس معمولی خواب روی زمین ظاهر شد .... نایت سا به او لبخند زد و دی سا رو توی خونه ای گذاشت و اماده ی نبرد های دیگر شد ...
نایت سا شوکه شد ! خون داشت از بدنش میرفت ... به زور به پشتش نگاه کرد ... پشتش ایاکاشی هم قد و اندازه ی خودش با شمشیر بود که فقط شبیه انسان ها نبود وگرنه هم قد ادم ها بود ... نایت سا سرش گیج رفت و روی زمین افتاد ....
دی سا از خواب پرید ... با خودش گفت : « بازم اتفاقی برای نایت سا افتاده ! مطمئنم ! دی سا خود به خود توی هوا معلق شد و لباس ها و سلاح هایش از سمت خورشید به سرعت به سمت او امدند ... دی سا که اماده شده بود خود به خود پیش نایت سا ظاهر شد ... واقعا احظار شده بود ! اوضاع احتمالا بد بوده ! دی سا دور و برش را نگاه کرد انتظار داشت نایت سا را سرپا ببیند اما او را روی زمین پر از خون دید ! دی سا شوکه شد اما همان لحظه اخم کرد و به ارامی شمشیرش را در اورد ... نیشخند زد و گفت : « از چشت حمله کردن شاید نقطه ضعفه نایت سا باشه ... اما من نه ! » بعد هم سریع پرید و روی ساختمانی فرود امد . دور و برش را بررسی کرد و گفت : « عینک کیلیدی ! ایاکاشی هم اندازه ی انسان را اسکن کن ! » عینک روی چشم نایت سا قرار گرفت و توی گوشش این جملات تکرار شد : « نوع : ایاکاشی / نیرو : تقلید کردن اسلحه / نقطه ضعف : ..... وقت میبرد تا شناسایی شود . وقت میبرد تا شناسایی شود . وقت میبرد تا شناسایی شود » دی سا گفت : « بد شد ... نیروی خوبی داره .... نمی دونم اگه شمشیر خورشید رو تقلید می تونه من رو باهاش بکشه یا نه .... »
دی سا مشغول جنگ با ایاکاشی بود ... ایاکاشی تقریبا همه ی سلاح هایش را تقلید کرده بود و دی سا خیلی نمی توانست در برابر سلاح خودش مقاومت کند .... دی سا زحمی در دلش ایجاد شد و روی زمین افتاد ... نیشخندی زد و گفت : « ها از سلاح شمشیر استفاده کردی نه؟ تقلید کار عوضی ! » ایاکاشی ها می توانند حرف بزنند اما چون چندین ادم یک ایاکاشی را تشکیل میدهد بیشتر مواقع مبهم حرف میزنند . ایاکاشی نزدیک دی سا شد و با دای مبهمی گفت : « هردویتان را خودت خواستی می کشم خودت خواستی خودت خواستی میکشم » و چندین جمله ی دیگر را قاطی پاتی تکرار کرد ...
دی سا شمشیرش را روی زمین فشار داد و به زور بلند شد ... می خواست ورد نیروی بیشتر را بخواند تا خورشید به او نیرو بدهد اما ... اگر اینکار را میکرد چند روز بدون هیچ انرژی ای می ماند و هیچ کسی نمی توانست برایش انرژی درست کند ... دی سا اخم کرد و گفت : « به م .... » همان موقع !
همان موقع نایت سا تیری به ایاکاشی زد و گفت : « قبل از خوندن ورد فکر کن دی سا ی احمق .... اینطوری نیروت تا چند روز تخلیه میشد و دیگه کسی نمی تونست ایاکاشی های روز رو بکشه ! منو ببر پیش ماه خون ریزی دارم ... » سرفه ای کرد و گفت : « می خوام تنها باشم خودش خوب میشه » دی سا به ایاکاشی نگاه کرد ایاکاشی با یک تیر نایت سا از بین رفته بود ... نایت سا هم پر از خون بود ... باید به حرفش گوش میداد ... دی سا نایت سا را به ماه رساند و روی حلال ماه رهایش کرد و خودش هم به سوی خورشید رفت تا زحم هایش را ترمیم کند ....
داستان چطور بود؟؟ لطفا لطفا نظر بدین من با نظراتتون انرژي ميگيرم ^^ خیلی دوستون دارم جانهههه !
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی باحال بود هر چه سری تر منتظر بعدیم
خیلی خوب بود لطفا ادامه بده
وای عالیه زودتر ادامش رو بذار
خوبه ادامه بده نمیدونم چرا حس میکنم خیلی به نایت سا شبیهم
ای خدا هیچکی رو دی ساعه کراش نی؟ عهههه دی ساعه منممم
عالی بود ادامه بده????????
خیلی داستان قشنگیه
من از نایت سا خوشم میاد
لطفا زودتر ادامشو بذار
مرسی