
لایک کامنت یادت نرهااااااا

#پارت_5 ✦مرگ خفته ✦ ☆☆☆☆☆☆ ☆☆☆☆ ☆☆ صبح با صدای الارم گوشیم از خواب بیدار شدم، متین کنارم خواب بود، تعجب کردم متین هیچ وقت کنار من نمیخوابید!!!! ساعت 9 بود، از جام بلند شدم، رفتم سمت دسشویی و کارای مربوطه رو انجام دادم بعدم رفتم تو اتاق، داشتم موهامو شونه میکردم ک گوشیم زنگ خود.. گوشیم نبود، گشتم تا پیداش کردم، در همین حین صدای متین بلند شد: -اهههه، قطص کن اینو +خیله خب، وایسا پیدا کنم بد بختی افتاده بود اونور تخت پیش متین، رفتمو سریع بدون این ک اسمشو نگا کنم تماسو وصل کنم: +بله

*(دیانا): کجایی نیکا؟ +خونه، صبحونمو خوردم راه میفتم *نمیخواد ماشین بیاری، با ارسلان میایم دنبالت +باشه، پس من 5دیقه به 10 منتظرتم *فعلا گوشیو گذاشتم کنارو به کارم ادامه دادم، موهامو بالا بستمو مرتبش کرد، برگشتم ک دیدم متین با چهره خوابالو نشسته رو تختو داره نگام میکنه: +عه، تو بیدار شدی -خو مگه نمیبینی، بیدارم دیگه حرفی نزدم، رفتم پایین تو اشپزخونه،دیدم متین شیشه ها رو جمع کرده...

میز صبحونه رو چیدمو شروع کردم به صبحونه خوردن.. داشتم چایی میخوردم ک متین درحالی ک ساعتشو میبست اومد تو حال وایساد: +بیا صبحونه بخور با بی حوصلگی گف: -نمیخورم چیزی نگفتم، در حالی ک داشتم ظرفارو میچیدم تو ظرفشویی گفتم: +راستی متین -ها؟ +من امشب دیر میاما؟ -مثلا ساعت چند؟ +9ونیم 10 -باشه، دیرتر نشه +نه نمیشه، سعی میکنم تا این ساعتا بیام، خیالت راحت -سعی نکن حتما بیا دستامو اب کشیدمو گفتم: +باشعععع

+خدافظ متین رف ک رفتم تو اتاق، ساعت تقریبا 9وربع بود، یه ارایش یه ربعه کردمو لباسامو پوشیدم... تا درست حسابی حاضر شدم ساعت 9 و 45 دیقه شد، یه ربع دیگه وقت داشتم، تو این یه ربع خودمو با گوشی سرگرم کردم ک صدای بوق ماشین دیانا اینا اومد، از پنجره نگا کردم ک دیدم بعله، خودشونن.. سریع کفشامو پام کردم، کیفمو گرفتمو از خونه زدم بیرون... اسانسور نمیومد بالا بخاطر همین تند تند از پله ها رفتم پایین ک رسیدم، سوار ماشین شدم و ادامه دارد ....
خب تموم شد لایک و کامنت یادت نرهااااا بای(☆▽☆)
بای😐😁😂😐👌🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پس کی پارت های بد رو میزاری
سه روزه تو صف برسیه نمیاد 😐
پارت بد رو کی میزاری
تو صف برسیه
عالی
👏👏👏👏👏 بعدی
عالی بود ادامه بده پارت بد پلیز