➹Fast love¹

جیمین باورش نمیشد ... بازم اون دختره ی تخس جلویه اعضایه اکیپش ایستاده بود ... نه اون دیگه نمیتونست بشینه و تحمل کنه ببینه دختره هر کاری دلش بخواد میکنه ...

(اهم اهم نویسنده صحبت میکنه😃💅🏻...خواستم بگم بخواطره اینکه خانواده هایه جیمین و کوک خیلی پولدارن .. جیمین و کوک تویه کلاس جدا از بقیه درس میخونن .. ینی خودشون دو نفر ... و از اونجایی ک جیمین از همه فراریه... به غیره کوک و دوستاش(اعضایه اکیپ)کسی رو نمیشناسه ... اگرم بشناسه از قیافس(مثله اون دخترایی ک هر روز میفتن دنبالش)یا اگرم بشناسه از تعریف هایه دوستاشه..دوستاش اونقدری از ا/ت پیشش حرف زدن ک خودش دست به کار شده و یه غول بیابونی تو ذهنش از ا/ت ساخته😂.. عمیقا خسته نباشی جمن شییی ..:)

ادامه ی داستان: عصبانی شد ... تصمیم گرفت با ا/ت صحبت کنه .. البته صحبت دوستانه هم نه😉صحبته مخصوصه خودش ... کلی داد و فحش و ... همینطور داشت فکر می‌کرد که کوک اومد ... سرشو بلند کرد .. گفت:اینطوری نمیشه .. میخوام باهاش صحبت کنم .. ترتیبشو بده بیارنش خونم ..(نکته:همه ی اون صفت ها و ویژگی هایی ک برايه بابایه جیمین گفتم برايه بابایه کوک هم صدق میکنه)

کوک:واقن انقد رفته رو مخت؟😃سابقه نداشته همچین کاری کنی ... جیمین:آره حالا ک شده!(از جاش بلند میشه و میره سمت در)سره ساعته ۵ تو اتاقه کارم میبینمش...... و رفت ..

سره ساعت ۵ به ساعتش نگاه کرد .. نیشخند زد .. همون لحظه صدایه زنگ خونه اومد ... در رو باز کرد و ... در رو باز کرد و ... از تعجب داشت پاره میشد ... اون .. چرا اون اومده؟! ....

عاح ... چالش داریم ... بنظرتون کی دم در بود؟؟