💗ماری در دنیای میراکس پارت 3💗

خب بریم کہ شروع کنیم

چیزی کہ دیدم باورم نمیشد گفتم وای کت نوار میخواد با پنجہ ی برندہ خودش رو نابود کنہ باید جلوش رو بگیرم آنی بانوی معجزہ آسا آمادہ پریدم رو ھمون جایی کہ کت نوار بود و دستش رو گرفتم گفتم این کار رو نکن کت نوار گفت من بدون لیدی باگ میمیرم حالا فرقی ھم ندارہ چطوری گفتم ببین اول من یہ راہ حل برای مشکلت دارم دوم بیا این پنجہ برندہ عزیزت رو بزن بہ این کاغذ کت نوار ھم ھمین کار رو کرد بعد گفت خب راہ حلت چی ھست گفتم

تو باید دلش رو بدست بیاری کہ کت نوار پرید وسط حرفم و گفت نقشت ھمین بود گفتم نخیر پریدی وسط حرفم نذاشتی بگم خب بعدش تو یہ چند روزی بہش بی محلی میکنی مطمٹنم جواب میدہ بہم اعتماد کن کت نوار گفت نقشہ خوبیہ باشہ بعد خداحافظی کردیم فردا صبح من : ا ھہ ساعت 7 وای نیم ساعت دیگہ مدرسہ شروع میشہ لباسم رو عوض کردم یہ کلاہ سرمہ ای گذاشتم سرم با یہ لباس زرد با یہ شلوار بندی سرمہ ای ( عکس پارت ) خیلی زیبا بود کیفم رو برداشتم یہ شیرینی ھم برداشتم ( پدر مادر ماری کافہ دارن جلوی خونہ مرینت ایناست ھست ) و راہ افتادم بہ سمت مدرسہ

وقتی رسیدم خانم بوستیہ ھنوز نیامدہ بود رفتم سر جام نشستم کہ خانم بوستیہ امد و گفت سلام بچہ ھا ما ھمہ گفتیم سلام خانم بوستیہ بعد خانم بوستیہ گفت بچہ ھا امروز 2 دانش اموز جدید داریم بیاین داخل دانش اموز جدید امدن باور نمیشد اونا

لوکا و کاگامی بودن بدبخت شدیم😥😓😫البتہ بیشتر مرینت چون کہ حالا کاگامی بہ آدرین میچسبہ و مرینت عذاب میکشہ لوکا میاد خودش رو میچسبونہ بہ مرینت اعصاب مرینت ھم خورد میشہ وای خدا این چہ طلسمی بود ما گرفتارش شدیم ( بچہ ھا ماری یعنی خودم ھیچکس رو دوست ندارم ) بعد خانم بوستیہ گفت خودتون رو معرفی کنید لوکا گفت سلام من لوکا کوفین ھستم کاگامی ھم گفت سلام من کاگامی تسوروگی ھستم بعد خانم بوستیہ یہ جایی رو براشون مشخص کرد خانم بوستیہ شروع کرد بہ درس دادن کہ زنگ تفریح شد رفتیم بیرون کہ لوکا رفت پیش مرینت گفت

سلام مرینت من یہ مبحث رو متوجہ نشدم میشہ بہم توضیح بدی 😊 بعد یہ چشمک زد 😉 من کہ میدونستم لوکا اون مبحث رو بلدہ فقط میخواد یہ بہانہ جور کنہ پیش مرینت باشہ مرینت بہ من نگاہ کرد منظورش رو با حرکات کہ در میاورد گرفتم میگفت چیکار کنم کمکم کن منم یہ فکری بہ سرم زد و رفتم پیش مرینت گفتم مرینت میشہ با من بیای من نمیدونم بہیاری کجاست بعد یہ چشمک زدم کہ یعنی الکیہ 😉 مرینت فہمید و گفت آرہ البتہ متاسفم لوکا ولی انگار مشکل ماری جدیہ تو کلاس خانم مندلیف میبینمت بای بعد کہ از پیش لوکا رفتیم مرینت پرید بغل من و گفت ممنونم تو بہترین دوست منی کہ الیا امد گفت مرینت من بہترین دوستت بودم حالا چی شد نو کہ امد بہ بازار کہنہ شدہ دل آزار 😠 من مرینت خندیدم و من گفتم آلیا اینطوری نیست تو دوست درجہ اولشی من سومیم آلیا گفت واقعا گفتم البتہ بعد آلیا رو بغل کردم بعد با آلیا رفیق شدم اون گفت دومین دوست مرینت کیہ ( بچہ ھا دومیش کت نوارہ ولی ما میگیم آدرین چون اینطوری ھویت مرینت یہ راز میمونہ ) گفتم آدرینہ آلیا گفت آ اما اون کراش مخفی مرینت ھست گفتم آرہ ولی وقتی آدرین اون رو بہ چشم دوست میبینہ مرینت برای اینکہ آدرین نفہمہ کہ اون دوستش دارہ میگہ اون بہترین دوستش ھست البتہ دومیش آلیا گفت آھا

کہ یہ شرور میاد ھمہ فرار میکنن کہ آلیا گوشی بدست میوفتی دنبال شرور بعد من رفتم تو دستشویی و گفت آنی وقت تغیر شکلہ آنی بانوی معجزہ آسا آمادہ و رفتم سراغ شرور کہ کت نوار امد و گفت سلام گفتم سلام ببین من دیشب بہت گفتم با لیدی سرد برخورد کنی ولی اشتباہ کردم ھمین کاری نکن باشہ گفت میدونم کہ لیدی باگ امد گفتم سلام لیدی باگ بعد لیدی باگ گفت سلام بانوی معجزہ آسا و پیشی کت نوار خیلی سرد بی روح گفت سلام یہ سلام خشک و خالی من موندہ بودم مگہ نگفتم این کار رو نکن لیدی باگ معلوم بود تعجب کردہ و یہ ذرہ ناراحت شد و گفت دیگہ بہم نمیگی بانوی من کت نوار گفت نہ من دیگہ داشتم سکتہ میزدم بعد رفت سمت مبارزہ با شرور حال لیدی معلوم بود زیاد خوب نبود شرور رو بہ ھزار بدبختی شکست دادیم و زدیم قدش لیدی رفت من بہ کت گفتم لگی من گفتم باھاش سرد برخورد نکن کہ کت گفت

من دیگہ لیدی باگ برام مہم نیست دیگہ داشتم میمردم و رفت کہ منم رفتم دنبال لیدی باگ و دیدم اون نشستہ رو تختش و ناراحتہ گفتم لیدی باگ امدم یہ سری ماجرا رو برات تعریف کنم و بعد قضیہ دیشب رو گفتم اون گفت چہمستینہ تو این کار رو کردی بعد گفتم خب امروز گفتم باھات سرد برخورد نکنہ گفت میدونم ولی باھات سرد برخورد کرد و بعد گفت دیگہ براش مہم نیستی متاسفم مرینت بعد مرینت گفت میبخشمت گفتم واقعا ممنونم و بعد رفتم خونہ تغیر شکل دادم و رفتم سمت کامپیوتر و با انی فیلم میدیدیم کہ

خب لایک و نظر فراموش نشہ

بایییییییییی