دزد عاشقp8

جس رفت و آب و چنتا خوراکی دیگ گرفت و برد پیشه بچه ها.املی:چقدر دیر کردی😕جس:ببخشید.هان شی هم یواشکی ب جس نگاه میکرد کناره ی لب شو گاز می‌رفت.بعد همه خوراکی ها رو خوردن ولی جس خیلی ت فکر بود ک هان شی گفت:جس چیزی شده خیلی کم حرف شدی و همش ت فکری؟جس آب دهنش پرید ت گلوش و محکم سلفع میزد ک آملی سریع براش آب ریخت و بش داد.جس:وای داشتم خفه میشدما😥هان شی زد زیر خنده و آملی هم همون لحظه با لحن تند گفت الان این کجاش خنده داره هاااا؟هان شی تو دلش گفت اگر بدونی جس و کسافتیه این جوری نمیگی بعد بلند گفت ببخشید آخه من همش جاهای حساس خنده ام میگیره .آملی:😒.جس:بچه ها داره شب میشه بریم

خونه؟زاک:ارع منم خیلی خسته شدم.املی:ارع بریم منم خیلی خونه کار دارم.هان شی هم چیزی نگفت و سوار ماشین شد آملی هم اومد کنارش نشست و آروم بش گفت ببخشید اونجوری حرف زدم آخه جس ... داشت حرف میزد ک هان شی گفت اشکال ندارع میفهمم بعد املی محکم بغلش کرد.هان شی : عع حس خونه مون و زد دادی وایسا جس ی دفعه ترمز زد و کله ی زاک آروم خورد ب جلوی ماشین.همونحا بود ک آملی هم فهمید ک جس ت فکر بود ولی چیزی نگفت .هان شی:بچه ها من دیگ برم خداحافظ.همه باش خداحافظی کردن و رفتن.هان شی سریع ماشین بابا شو روشن کرد و آروم پشت سر جس رفت جس اول رفت و آملی و رسوند بعد زاک و برد خونه و دم در خونه ی خودش و زاک پیاده شد.هان شی هم ی جا وایساده و از اونجا آروم بهشون

نگاه میکرد.زاک دوتا داستاشو گذاشت روی شونه های جس و گفت فقط برو پیشش و بش بگو دوسش نداری داشتن حرف میزدم ولی هان شی چیزی نمی شنید و فقط ب حرکات شون نگاه میکرد بعد جس سوار ماشین شد و رفت هان شی هم پشتش شروع ب راه افتادن کردو ک بالاخره جس کنار ی پارک وایساد و پیاده شد و رفت روی به صندلی که درست پشتشم یه صندلی دیگه بود نشست و با گوشی ب یکی زنگ زد.هان شی:فکر کنم به همون دختره زنگ زده.بعد یه ربع میا اومد و پیش جس نشست.میا:سلام جس خوبی(با خوشحالی)جس:سلام ن اصن خوب نیستم.میا:عع چرا

مدرسه ب همه بگم ک تو دزد معروف بودی و همین جوری از چشم اون دختره چندش بیوفتی حالا انتخاب کن.هان شی ک همه ی اینا رو شنید خیلی تعجب کرد و قلبش خیلی تندتند میزد.جس:ت گفتی احمق نیستی و ب من ضرر نمیکنی ولی اگر ب همه بگی من اون دزد هستم من و میبرن زندان و باز ب من ضرر میزنی.میا:بلند بلند خندید و گفت این و می‌دونم ک تو احمق نیستی و گزینه ی یک و انتخاب می‌کنی پس منم نگران ت نیستم.جس:حتی اگر مجبورم کنی با آملی کات کنم مطمئن باش با تو هم هیچ وقته هیچ وقت را نمیزنم اون و مطمئن باش.میا:حتی اگ اون دختره ی چندش و بکشم؟.هان شی با شنیدن این جمله بلد جیغ کشید و جس و میا ب طرفش برگشتن.جس:ت..ت..تو ا.اینجا چیکار میکنی؟میا:جس این کیه هاااا؟.هان شی (با ترس)اگه ی تار مو از آملی کم سه بخدا بخدا درمار از روزگار تون در میارم(با گریه).میا:خندید و گفت ت

میخوای درمار از روزگار ما در بیاری بعد اسلحه شو از ت جیبش در آورد.(چون شب بود هیچ کس تو پارک نبود)بعد اسلحه رو گذاشت تو پیشونی یه هان شی.جس:هووووی حواست باشه داری چیکار می‌کنی بعد اسلحه رو از میا گرفت و گذاشت روی صندلی.هان شی:ج...جس ت همون دزد معروفی؟.جس:ببین همه چی رو بت توضیح میدم فقط نرو الان باشه؟هان شی:😰😰😰. میا داشت پیش خودش فکر میکردم ک اگ الان همه چیز و ب هان شی بگه هان شی دیک نمیزاره ک جس با آملی باشه و همه چی بهم میخوره بعد میا گفت بزار برات بگم بچه فوفو من و این آقا تو باند خیلی خطرناکیم و دزد معروف شما هم همین آقا بوده و منم عشقشم.هان شی:پ.پ...پس تو همونی چرا آخه چرا این کارو می‌کنی ؟جس اومد تا توضیح بده ک ی دفعه هان شی محکم بش سیلی زد و با داد گفت:دیگه دور و بر دوستم نبینمت فهمیدی؟جس:صورت شو گرفت و گفت میخوای ب آملی یکی؟(با گریه).هان شی :آملی ناراحتی قلبی داره نمی‌دونم میدونی یا نه واسه همین من

نمیتونم بش بگم ک چه اشغالی هستی ولی بخدا اگر نزدیکش بشی همه چیز و بش میگم.جس:ا..آملی ناراحتی قلبی دارع؟!چرا چیزی بم نگفته بود؟.هان شی:ببین پسره ی عوضی حواستو جمع کن ی بهونه بیار تا باش کات نکنی همین فردا .بعد دویید و رفت.جس:وایسا نرو ت رو خدا این کار و نکن(با گریه ی شدید).میا اسلحه شو از روی صندلی برداشت و کرد توی جیبش بعد گفت خدا حافظ عشقم و سوار ماشین شد و رفت.جس فقط اسم می‌ریخت و گریه میکرد اون شب و تا صبح توی پارک گذروند ک ی دفعه دید آملی بش پیام داده و گفته:سلام تموم زندگیم امروز باید بریم سر کلاس یه هفته تعطیلی لغو شده یادت نره ها.جس این و ک خوند با کمال بی میلی رفت خونه و لباس شو پوشید دید زاک خوابه آروم لباس شو پوشید و بدون اینکه زاک و بیدار کنه رفت چون نمی‌خواست زاک بیاد سر کلاسشون و غم خود شو ببینه ت راه همش داشت ب آملی فکر میکرد.......